همانطور که قبلاً توضیح دادیم، قدرت منحصر به انسان است. برخلاف نیاز به بقا، عشق و احساس تعلق، آزادی و حتی تفریح که همگی را میتوان در حیوانات پستتر نیز یافت، نیاز به قدرت ویژه انسان است. حیوانات ممکن است طبق دستور ژنهایشان برای حفظ قلمروشان یا حفظ جفت خود بجنگند یا از بچههایشان محافظت کنند؛ اما هیچگاه مانند ما انسانها صرفاً به خاطر قدرت نمیجنگند. ما برای زندگیمان میجنگیم و دیگران را به علت مخالفت با خودمان تنبیه میکنیم. هیچ رابطهٔ انسانی بهاندازهٔ ازدواج محل جنگ و منازعه نیست. علت چیست و چگونه میتوان جلوی این رفتارها را گرفت؟ پاسخ این سؤالات کلیدِ رمز معمای ازدواج است.
از زمان کشته شدن هابیل به دست قابیل، به خاطر همین نیاز به قدرت است که انسانها به آزار و قتل کسانی که هیچ صدمهای به آنها نرساندهاند، کمربستهاند. البته اکثر ما جزو کسانی نیستیم که از قدرت استفادهٔ افراطی میکنند و صفحات اول روزنامهها را به خود اختصاص میدهند، بااینحال همهٔ ما تمایل داریم از پول و موقعیت اجتماعی بیشتری برخوردار باشیم و معمولاً اگر مورداحترام واقع شویم، نیاز به قدرت در ما ارضا میشود.
حداقل احترامی که نیاز داریم این است که فردی که برایش اهمیت قائلیم، در خوشبینانهترین حالت همسرمان، به حرفهای ما گوش دهد. اگر این احترام را دریافت نکنیم، برای به دست آوردن آن تلاش میکنیم؛ اما اغلب پس از مدتی ناامید میشویم و حتی دیگر در مورد آن بهطورجدی گفتگو نمیکنیم و در اینجاست که رابطهٔ ما بهشدت آسیب میبیند. اگر اقدام به طلاق نکنیم، برای ارضای نیاز به قدرت در خود، اکثر ما فعالانه یا منفعلانه به کشمکش با همسرانمان میپردازیم.
در هر رابطهای، نیاز به قدرتی که در ما وجود دارد نمیگذارد در روابطمان، مخصوصاً در زندگی زناشویی، از جایگاه قدرت پایینی برخوردار باشیم. به اعتقاد من ناتوانی یکی یا هردوی زوجین در ارضای نیاز به قدرت خود، مانع اصلی رسیدن به یک زندگی زناشویی رضایتمند است. بهندرت کمبود عشق و محبت باعث تخریب رابطه میشود. در زندگیهایی که یکی یا هردوی زوجین نتوانند به قدرت موردنیاز یا خواستههایشان برسند، عشق و محبت پایدار نمیتواند ریشه بدواند.
موفقیت در هر نوع مشارکتی، ازجمله ازدواج، مستلزم دوستی دوطرفه است تا از همراهی دیگری لذت ببرند. دوستی بیش از رابطهٔ جنسی یا عشق و محبت، بر برابری قدرت طرفین یا عدم کشمکش بر سر قدرت استوار است. قدرت برابر مستلزم گوش سپردن و توجه نشان دادن بهطرف مقابل است. هیچ راه دیگری وجود ندارد. هرروز جلوههای این نیاز به قدرت را در عمل میبینم. تقریباً همه مراجعان تکرار میکنند که تا چه حد صحبت کردن با فردی که بهطورجدی به حرفهایشان گوش میدهد به آنها احساس قدرت میدهد.
شاید قدرت ریشهٔ ژنتیکی کنترل بیرونی باشد
به نظر ما نیاز به قدرت، منشأ اصلی رفتار کنترل بیرونی در جهان است؛ و هرقدر که کنترل بیرونی را بیشتر به کار بریم، به همان میزان رضایتمندی ازدواج را تخریب میکنیم تا جایی که بهندرت میتوانیم به یک زندگی مشترک خشنود و پایدار دستیابیم. ازآنجاکه نیاز به قدرت یک نیاز ژنتیکی است، نمیتوان از دست آن رها شد؛ اما رفتار کنترلگرانه پایهٔ ژنتیکی ندارد و همانند همهٔ رفتارهای ما انتخابی است. این بدان معناست که هر زوجی که بخواهد تئوری انتخاب را جایگزین کنترل بیرونی کند، شانس بسیار خوبی برای یک زندگی رضایتمند موفق خواهد داشت. من و همسرم و بسیاری زوجهای دیگر که میشناسیم، این راه را رفتهایم و از عملی بودن آن مطمئن هستیم. هنگامیکه زوجی با تئوری انتخاب آشنا شوند، بسیاری از ناشناختههای ازدواج شناسایی میشوند.
تئوری انتخاب بهطور عملی به شما میآموزد که هر کس فقط میتواند رفتارهای خود را کنترل کند. هیچکس نمیتواند شما را کنترل کند و شما نیز نمیتوانید کسی را کنترل کنید؛ اما ممکن است بگویید که رئیستان، شما را برخلاف میلتان به انجام کارهای بسیاری مجبور میکند. پاسخ من به این مسئله این است که اگر پیامد کار برایتان مهم نباشد، تحت هیچ شرایطی، حتی اگر به قیمت جانتان تمام شود، هیچکس نمیتواند شما را به انجام کاری، غیر از آنچه مایلید، وادار کند؛ حتی اگر گاهی اعمال کنترل دیگران، مثلاً رئیستان را بپذیرید، بازهم آنها نمیتوانند فکر شما را حین کار کنترل کنند. زنان بسیاری بهاجبار شوهرانشان تن به رابطهٔ جنسی میدهند؛ اما هیچ زنی را نمیتوان مجبور کرد درحالیکه بهاجبار تن میدهد، شوهرش را دوست بدارد و به او عشق و محبت بورزد.
ناکامی ازدواج بسیاری از زوجین، تجسم عینی زندگی افرادی است که با کنترل گری سالها با یکدیگر زندگی میکنند. میدانم ازآنجاکه با کنترل گری با یکدیگر رفتار میکنند، درخواستشان از ما این است که به آنها بگوییم چگونه میتوانند دیگری را تغییر دهند. بهروشنی نمیدانیم که زن از شوهرش چه میخواست؛ اما خوب میدانستیم که مرد میخواست زن از شکایتهای بیوقفهاش دست بردارد. شاید هرکدام تا حدی حدس زده باشند که فقط رفتار خودشان را میتوانند کنترل کنند؛ اما در عمل معتقدند که میتوانند رفتارهای دیگری را نیز کنترل کنند، هرچند اکنون بیست سال است موفق به عملی کردن آن نشدهاند. هر دو در بهکارگیری هفت رفتار مخرب در زندگی مشترکشان استادان متبحری هستند.
هرچند تمام این عادات مخرباند؛ اما اولین عادت یعنی عیبجویی یا انتقاد از همه مخربتر است. این رفتار بهتنهایی میتواند یک زندگی را به هم بزند و اگر میخواهیم زندگی رضایتمندی داشته باشیم، باید بهشدت از انجام هرگونه انتقادی پرهیز کنیم. اگر هنوز عشق و محبتی در زندگی باقی مانده باشد، قطع عادات مخرب اولین گامی است که باید برای احیای زندگی در شرف فروپاشی برداریم؛ ازاینرو دوست داریم بدانیم آیا آن دو این راه را امتحان کردهاند یا خیر. عامل اصلی در احیای زندگی فقط قطع این عادات مخرب نیست، بلکه عامل اصلی جایگزین کردن «تئوری انتخاب» بهجای این عادات مخرب است.
منبع: ازدواج بدون شکست، ویلیام گلسر و کارلین گلسر؛ مترجم علی صاحبی (با اندکی تلخیص و تصرف)