روانشناسی صرفاً یکرشته علمی نیست بلکه یک حرفه نیز هست. رشته روانشناسی، علم و کاربردهای آن را شامل میشود. در اینجا روان درمانگری را بهعنوان یک نمونه از رابطه میان دین و حوزه کاربردی حرفه روانشناسی بررسی خواهیم کرد، زیرا روان درمانگری رایجترین شکل عمل حرفهای علم روانشناسی است و در آن، روابط متقابل روانشناسی و دین به آشکارترین وجه صورت میگیرد.
لندن (1986) معتقد است که روان درمانگری در کنار ابعاد علمیاش، یک امر اخلاقی با محتوای دقیق دینی است. رواندرمانگران فناوران خنثایی نیستند. لندن، رواندرمانگران را «کشیشان سکولار» مینامد. منظور او از این اصطلاح آن است که رسالت اصلاح یا شفابخشیای که رواندرمانگران به نحو ذاتی دنبال میکنند یک رسالت اخلاقی است. آنچه به این حرفه محتوای اخلاقی میبخشد اینهاست: الف عوامل ذاتی روابط درمانگری، ب عوامل ذاتی نظریههای روان درمانگری و ج عوامل ذاتی فرهنگ مدرن که در آن خدمات روان درمانگری صورت میگیرد. در هر یک از این حوزهها، رواندرمانگران بر اساس فهم مشترک دینی به مفهوم وسیع و نیز مضیق کلمه، باهم تعامل میکنند.
با توجه به مورد «الف»، من معتقدم که سه عامل ارتباطی باعث میشوند رواندرمانگری، امری ذاتاً اخلاقی جلوه کند. نخست اینکه درمانجویان، برخلاف متخصصان، پدیده روانشناختی و اخلاقی را جدا نمیانگارند. درنتیجه، مثلاً این پرسش که «آیا میتوانم خشم خود را روی همسرم خالی کنم؟» صرفاً یک پرسش مربوط به بهداشت روانی نیست. درمانجویان، واکنشهای درمانگران را بهعنوان تأیید یا عدمتأیید اخلاقی تعبیر میکنند. درمانجویان غالباً پدیده اخلاقی و دینی را از هم جدا نمیکنند. دوم، درمانگران موجوداتی انسانیاند که باید ارزشها و سیستم اخلاقیشان در روابط انسانی با درمانجویان شرکت داشته باشد. کِلی و استراپ (1992) دریافتهاند که درمانگری، ارزشهای درمانجویان را تغییر میدهد (هرچند نه در جهت هماهنگی با ارزشهای درمانگران) و درمانگران تمایل دارند درمانجویانی را که ارزشهایشان درزمینهٔ اهداف شخصی بیشترین انطباق را با اهداف درمانگر دارد، موفقتر رتبهبندی کنند. سوم، ضوابط اخلاقی متنوع مجموعه متخصصان روی رفتارِ درمانگر نفوذ هنجاری دارد و جهتی به تلاشهای درمانگران میدهد که یک «علم خنثی» نمیتواند آنها را تصویب کند. چهارم، به نظر میرسد که غالباً علایق درمانجویان، درمانگران را به فراسوی حدود عرفی پژوهش علمی میکشاند. درمانگران در اینکه چگونه به درمانجو واکنش نشان دهند، اغلب تحت تأثیر عقاید متافیزیکی پایه و تلویحی خود هستند و درنتیجه، معمولاً وارد حوزه اخلاقی و دینی میشوند.
دومین عاملی که روان درمانگری را به یک امر اخلاقی با روابط متقابل اساسی با فهم دینی مبدل میسازد، این است که آنچه بسیاری از افراد، پیشفرضهای دینی تلقی میکنند به نحوی ذاتی درون نظریههای رواندرمانگری و شخصیت مندرجاند. اودونوهیو (1989) به حضور گریزناپذیر پیشفرضهای متافیزیکی در کل نظریه بالینی اشاره دارد. نظریههای روان درمانگری فرضهای ارزشیای را در قالبهایی بیان میکنند که هرکدام، متضمن داوریهای تلویحی یا آشکاری درباره ماهیت «خوب» (سالم، سازش یافته، عقلانی) یا «بد» (نابهنجار، خود تخریبگر، رشدنیافته) حیات آدمی است. اودونوهیو اظهار میدارد که «برنامههای درمانی» با دیدگاههای کلی شخص که شامل فرضهای متافیزیکی و اصول کاربردی برای تغییر روانشناختی یا رفتاری است، بر تشخیصِ مشکل اثر میگذارد. اینکه روان شناسان یک وضعیت را مشکلآفرین تلقی میکنند، تحت تأثیر دیدگاههای متافیزیکی آنان است. این دیدگاهها به موضوعاتی چون زندگی شایسته، ماهیت آدمی و اخلاق مربوط میباشند.
سیستمهای روان درمانگری علاوه بر آمیختن ناخودآگاهانه با فرضهای متافیزیکی، ذاتاً تجویزی هستند. لندن (1986) معتقد است که روان درمانگری معمولاً اصلاح آسیب و صدمات پیشین و طراحی زندگی آتی است. براونینگ (1987) مدعی است نظریههای روان درمانگری ضرورتاً محدودیتهای معمول نظریههای علمی را پشت سر میگذارند و به سؤالاتی درباره معنای غایی، التزام و تعهد آدمی پاسخ میگویند. او معتقد است هر سیستمی که به اصلاح و درمان انسان میپردازد نمیتواند از متافیزیک یا اخلاق تهی باشد. درنتیجه، نظریههای روانشناختی فراتر از نیاز اساسی هر نظریه علمی به ساختار درونی متافیزیکی، به یک مجموعه بسیار وسیعتر از الزامات اخلاقی و متافیزیکی نیازمندند، براونینگ اظهار میدارد که مدلهای علمی معاصر تا آنجا که تلاش میکنند به احساس ناایمنی ما پاسخ دهند، تصویری کلی از جهان ترسیم کنند و نگرشهایی نسبت به ارزش زندگی، ماهیت مرگ و بنیادهای اخلاقی به وجود آورند، ماهیتاً دینی هستند.
هرچند رفتاردرمانگری ظاهراً رویکردی است که در قیاس با دیگر رویکردها، کمترین وجه اخلاقی و بیشترین وجه خنثی و علمی را حائز است، ولی بااینحال نمونهای عالی از این قضیه است که چگونه محتوای اخلاقی و دینی، ذاتیِ نظریههای درمانگری میباشد. خودانگاره رفتاردرمانی این است که یک علم کاربردی است، از هر تجویز یا سیستم ارزشی تلویحی عاری است و بدون مراجعه به هیچ بافت فرهنگی و تاریخی باید به آن نگاه کرد. برخلاف چنین انگارهای، رفتاردرمانگری یک جهانبینی است و ارتباط نزدیکی با ارزشها و الگوهای فکری مدرنیته دارد. رفتاردرمانگری به نحو مضمر به فرضهای معرفتشناختی و اخلاقی مدرن ملتزم است و در درون خود، عناصر تجویزی و ایدئولوژیکی را شامل میشود. رفتاردرمانگری مانند همه سیستمهای روان درمانگری بر فرضهایی نافذ و اغلب ضمنی بنا میشود که با حوزه اخلاق و دین همپوش است.
سوم، روان درمانگری درون فرهنگ معاصر انجام میگیرد و به دلیل حضور عوامل فرهنگی مشترک، با اخلاق و دین همپوش است. به نظر میرسد روانشناسی در جامعه مدرن، خلأ ناشی از افول نفوذ دین در پاسخ به پرسشهای مربوط بهغایت زندگی و هدایت اخلاقی را پر میکند. تعهد و التزام انجمن روانشناسی امریکا به ارتقای خیر و سعادت بشری، یک دیدگاه متأثر از اخلاق را نسبت به سعادت غایی آدمی فرض میگیرد و در مدلهای مختلف روان درمانگری، عملاً به این امر خطیر مبادرت میشود. ورود انجمن روانشناسی امریکا در دعاوی اجتماعی و حقوقی، نمونه خوبی از چنین کارکردهایی در فرهنگ معاصر است. حرفههای بهداشت روانی قدم در راهی نهادهاند که کلیسای رسمی آنها را ترک کرده است. این حرفهها، خرقه پرشکوه علم مدرن را بر شانه انداختهاند و به پرسشهایی درباره غایت پاسخ میگویند. کیلبورن و ریچاردسون (1986) معتقدند که روان درمانگری و دین هر یک به بنای یک «ژرفساخت» جهت فهم زندگی کمک میکنند. علاوه بر این، هر دو آنها به سنجش عزتنفس و افزایش یکپارچگی اجتماعی مدد میرسانند. بهطور خلاصه، در حیطه روان درمانگری شاهد همپوشی بسیار بالا و اساسی با حوزه اخلاقی دینی هستیم. دین سنتی و روانشناسی مدرن هر دو با استفاده از مفاهیم و فناوریهای خاص خود، حیات درونی انسانها را نظم میبخشند.
منبع: مجله حوزه و دانشگاه