از نیشابور تا مرو گزارشهای مستند و دقیقی از حرکت امام در دست است که توسط راویان موثقی مانند اباصلت هروی و افراد دیگر ثبت شده است.
امام در نیشابور با استقبال باشکوه مردم روبهرو شد. نیشابور در آن دوره یکی از شهرهای عمده خراسان، آباد و آکنده از مساجد، مدارس و علما بوده است. صاحب تاریخ نیشابور – احمدبنمحمد... – نوشته است که مردم نیشابور مقدم آن حضرت را گرامی داشتند و شادیها کردند و بهاتفاق قطب الانام شیخ ابویعقوب الحقانی راهویه مروزی که شیخ و مقدم ارباب ولایت بود به استقبال آن حضرت از نیشابور بیرون شدند و تا قریه مؤیدیه که از قرای نیشابور است به پیشواز رفتند و شیخ باوجود کبر سن مهار ناقه آن حضرت را بر دوش گرفت و تا بیرون شهر نیشابور پیاده راه پیمود و شیخ محمدبناسلم طوسی نیز در رکاب مبارک بود و چون به نیشابور وارد شد در محله «قزّ»، کوچه بلاش آباد نزول فرمود و مقام اختیار کرد. در السنه و افواه مشهور است که حضرت سلطان در نیشابور به منبر برآمد و این حدیث را از خواجه کائنات روایت فرمود:
«... التعظیم لامرالله والشفقهی علی خلق الله» و نیز نقل است که حدیث سلسلةالذهب را حضرت رضا هنگام حرکت و عزیمت بهسوی طوس در بازار نیشابور روایت فرمود. [1]
شیخ صدوق در عیون به نقل از ابوواسع و او از جده خود خدیجه بنت حمدانبنپسنده روایت کرده که امام رضا در نیشابور در محله غربی (یا قزوینی) در ناحیهی بلاشاباد در خانه جدم پسنده وارد شد. و دلیل شهرت او به پسنده نیز آن بود که امام از میان مردم منزل او را پسندیده بود. امام دانه بادامی در گوشهی منزل کاشت. آن دانه تبدیل به درخت شد و در مدت یک سال بادام داد. مردم باخبر شدند و بیماران برای استشفاء و تبرک از آن بادام میخوردند و به برکت حضرت شفا یافته و هرکه را چشمدردی بود از آن بادام به چشم میمالید و شفا مییافت. زن حاملهای که زاییدن بر او دشوار بود. چون از آن بادام خورد در ساعت وضع حمل کرد و اگر چهارپایی را قولنج عارض میشد، از شاخههای آن بر شکمش میمالیدند و خوب میشد...[2]
و نیز شیخ صدوق گزارش داده که امام در نیشابور در محله قزوینی منزل کرد و در آنجا حمامی بنا کرد که امروز به گرمابه رضا مشهور است و آنجا چشمهای بود که آبش کم شده بود. امام کسی را واداشت که آب آن را بیرون آورد تا فراوان شد. امام در بیرون دروازه در زیرزمین حوضی ساخت که چند پله پائین میرفت و آب چشمه بدان میریخت. حضرت داخل حوض شد و بیرون آمد و سپس به روی آن نماز گزارد و سپس مردم میآمدند و از آن چشمه برای تبرک نوشیده و در آن حوض غسل میکردند و بر روی آن نماز گزارده و دعا میکردند و از خداوند حاجت خواسته و حاجاتشان برآورده میشد و آن چشمه را امروز عین کهلان مینامند و مردم تا به امروز به سراغ آن چشمه میآیند. [3] امروز در قدمگاه در 26 کیلومتری نیشابور چشمهای است که مشهور است قدمگاه امام رضا (علیهالسلام) بوده و اثر نقش قدمی بر سنگ منقوش است که آن را نیز منتخب به حضرت رضا (علیهالسلام) شمرده و مردمان از هر سو برای تبرک و زیارت آن چشمه به قدمگاه میروند و بعید نیست این چشمه همان عین کهلان باشد.
در مدت اقامت امام در نیشابور محدثین و راویان حدیث برای استفاده و نقل حدیث بر در خانه امام گرد میآمدند. [4]
حدیث سلسلةالذهب
مهمترین یادگار امام در نیشابور حدیث معروف سلسلةالذهب است که در وقت کوچ از نیشابور در بازار شهر، ایراد فرموده است. در گزارش اباصلت هروی آمده: در وقت کوچ اما از نیشابور من با او بودم. امام بر استری (شهباء) سیاهوسفید سوار بود. به ناگاه محمدبنرافع و احمدبنحرث و یحییبنیحیی و اسحقبنراهویه و گروهی از علما در محله مربعه به دهانه استر آویختند و گفتند: تو را قسم میدهیم به آبروی پدران پاکت، حدیثی که از پدرت شنیدهای برای ما روایت کن. امام سر از کجاوه برون آورد و درحالیکه ردایی مطرز و نگارین پوشیده بوده فرمود: حدیث کرد مرا پدرم عبد صالح موسیبنجعفر و فرمود حدیث کرد پدرم صادق، جعفربنمحمد و فرمود: حدیث کرد مرا پدرم ابوجعفربنعلی باقر علوم انبیا و گفت: حدیث کرد مرا پدرم علیبنحسین سیدالعابدین و او گفت: حدیث کرد مرا سید جوانان اهل بهشت حسین. و او گفت: حدیث کرد مرا پدرم علیبنابیطالب، و او گفت: شنیدم پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که فرمود: شنیدم از جبرئیل که گفت: خداوند جلّ و جلاله فرمود: «انّی انا الله لا اله الاّ انا فاعبدونی. من جاء منکم بشهادة ان لا اله الاّ الله دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی؛ منم خدایی که خدایی جز من نیست. پس مرا عبادت کنید. هرکس لا اله الاّ الله بگوید داخل قلعه و حصار من شده است و هرکس داخل حصار من گردد از عذاب من ایمن است.
کشف الغمه به نقل از تاریخ نیشابور، تألیف حاکم ابوعبدالله نیشابوری این ماجرا را چنین گزارش کرده: حضرت رضا (علیهالسلام) در سفری که به فیض شهادت نائل آمد؛ وارد نیشابور شد. بر مهد و کجاوهای نشسته بود. بر استر شهباء که محل رکوب آن از نقره بود. پس در میان بازار دو نفر از پیشوایان که حافظ احادیث بودند، ابوزرعه رازی و محمدبناسلم طوسی، به حضرت عرض کردند: بهحق پدران پاکیزه و گذشتگان بزرگوار خود صورت خود به ما بنما و روایت کن از برای ما حدیثی از پدران خود از جدت که ما تو را به آن حدیث یاد کنیم. حضرت استر را نگاهداشت و سایبان مهد را کنار زد و چشمهای مسلمین را به طلعت جمال خود روشن ساخت. دو گیسوی نازنین او مانند دو گیسوی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود. مردم همه ایستاده نظاره میکردند. برخی صیحه میزدند و بعضی میگریستند و بعضی جامه بر تن میدریدند و برخی خود را به خاک افکنده بودند و آنها که نزدیک استر بودند، تنگ استر حضرت را میبوسیدند و برخی گردن کشیده بودند و به سایبان کجاوه مینگریستند.
مردم تا نیمروز در همان حال انقلاب بودند و آنقدر گریستند که اگر اشکها گرد میآمد مانند نهر جاری میشد و صداها ساکت شد. پیشوایان مردم و قاضیان فریاد برآوردند: ای مردم! گوش فرا دهید و یاد گیرید و اذیت مکنید پیامبر را در عترتش و سکوت کنید و گوش فرا دهید.
آنگاه حضرت املاء فرمود این حدیث را و ابوزرعه و محمدبناسلم کلمات آن حضرت را به مردم میرساندند و برای نوشتن این حدیث بیستوچهار هزار قلمدان بهغیراز دواتها آماده شد و فرمود: حدیث کرد مرا پدرم حضرت موسیبنجعفر کاظم. فرمود: حدیث کرد مرا پدرم جعفربنمحمد صادق، فرمود: حدیث کرد مرا پدرم محمدبنعلی باقر. فرمود: حدیث کرد مرا پدرم علیبنحسین، زینالعابدین. فرمود: حدیث گفت مرا حسینبنعلی شهید سرزمین کربلا. فرمود: حدیث کرد مرا پدرم امیرالمؤمنین علیبنابیطالب شهید سرزمین کوفه. فرمود: حدیث فرمود مرا برادرم و پسرعمویم محمد رسول خدا. فرمود: حدیث کرد مرا جبرئیل. فرمود: شنیدم حضرت رب العزه سبحانه و تعالی فرمود: «کلمهی لا اله الاّ الله حصار من است و هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و هرکس داخل حصار من گردد از عذاب من در امان است.» صدق الله سبحانه و صدق جبرئیل و صدق رسوله و صدق الائمّه. [5]
شیخ صدوق در گزارش دیگری حدیث قدسی لا اله الاّ الله حصنی را به نقل از اسحاقبنراهویه نقل کرده و اسحاق افزوده است:
«چون مرکب امام عبور کرد، امام صدا زد ولی به شروط آن و من از شروط آنم» و صدوق آن را چنین تفسیر کرده که از شرایط پذیرش لا اله الاّ الله پذیرش امامت امام است و اینکه امام از جانب خداوند بر مردم واجب الاطاعه است. [6]
اربلی، به نقل از استاد ابوالقاسم قشیری آورده که این حدیث به این سند به یکی از سلاطین سامانی رسید. او این حدیث را با آبطلا نوشت و وصیت کرد آن را با او دفن کنند. پس از مرگ، او را در خواب دیدند. پرسیدند: خدا با تو چه کرد؟ گفت: خداوند مرا به تلفظ لا اله الاّ الله و تصدیق با اخلاص به رسالت پیامبر و اینکه حدیث را برای احترام با آبطلا نوشتم آمرزید. [7]
قریة الحمراء
امام پس از نیشابور به منزل قریة الحمرا رسید. این محل که اکنون معروف به ده سرخ است در نیم فرسخی شریفآباد و شش فرسخی مشهد واقع است. [8] اباصلت هروی گزارش کرده چون امام به قریة الحمرا [یا نزدیکی آن] رسید عرض کردند: یابنرسولالله! وقت زوال ظهر است آیا نماز نمیخوانید؟ حضرت فرود آمد و فرمود: آب بیاورید. گفتند: آب همراه نداریم. امام با دست مبارک زمین را گود کرد. چشمه آبی به برکت حضرت پدیدار گشت. همگان از آن چشمه وضو گرفتند و اثر آن چشمه تا امروز بهجاست. [9]
رباط سعد
یکی از توقفگاههای امام پس از نیشابور رباط سعد بوده است. ابو احمد معروف به صفوانی گفته است. قافلهای از خراسان به کرمان میرفت که دچار دزدان شد. مردی را که گمان میبردند دولتمند است اسیر کرده. مدتی در دست خود نگهداشته. او را برای گرفتن مال شکنجه میکردند. ازجمله او را در میان برفها بسته، زنی از آنان به او رحم آورده و آزادش کرده بود. براثر شکنجه زبان و دهانش تباه شده بود. رو به خراسان آورد و شنید علیبنموسی در نیشابور است. شبی در خواب به او گفتند: فرزند پیامبر به خراسان وارد شده از بیماری خودت از او بپرس. شاید تو را به داروئی شفابخش رهنمایی کند. او گفت در خواب: نزد امام رفتم و چاره خواستم. گفت: مقداری کمون (زیره) و سعتر (آویشن) و نمک را بکوب و از آن 2 یا 3 بار در دهانت بریز عافیت مییابی. مرد از خواب بیدار شد و اعتنایی به رؤیای خود ننمود تا به دروازه نیشابور رسید. به او گفتند: علیبنموسی الرضا از نیشابور کوچ کرده اینک در رباط سعد است. در دلش افتاد نزد حضرت رفته و از امام چاره بخواهد. نزد امام به رباط سعد رفت و گفت: جریان من چنین است و زبان و دهانم تباه گشته و جز بهسختی نمیتوانم سخن بگویم و به من دوایی راهنمایی کن که چاره کارم باشد.
امام فرمود: آیا به تو یاد ندادم. آنچه در خواب دیدی عمل کن. مرد گفت: دوباره برای من تکرار کن. فرمود: زیره و آویشن و نمک را بکوب و 2 یا 3 بار مقداری از آن را در دهانت بریز، بهزودی شفا خواهی یافت. مرد گفت: آن را به کار بردم و شفا یافتم. [10]
کوه سنگ تراشان
امام در ورود به طوس از کوه سنگ تراشان یا کوه سنگی کنونی عبور کرد. مردم از قدیم از سنگ این کوه ظرفهای سنگی - که در «خراسان» هرکاره نامیده میشود. - درست کرده و به اطراف میبرند. امام در دامنه کوه توقف کرد و در حق آن دعا فرمود.
اباصلت هروی گزارش کرده: امام رضا (علیهالسلام) چون به سناباد رسید تکیه کرد بر کوهی که دیگها از آن میتراشند و دعا کرد: خداوندا! سود ببخش به این کوه و برکت عطا کن در ظرفهایی که از این کوه میتراشند و امام فرمود: که از برایش دیگها از سنگ تراشیدند و فرمود: غذایش را در همان دیگها تهیه کنند. غذای آن حضرت اندک بود و آهسته غذا میخورد. از آن روز مردم به آن کوه رو آوردند و دیگها و ظرفها از سنگ آن تراشیدند و برکت یافتند. [11]
امام رضا (علیهالسلام) در نوقان طوس
بنا به گزارش مورخان امام رضا (علیهالسلام) پس از وارد شدن به طوس در ناحیه نوقان منزل کرد. نوقان ملک حمیدبنقحطبه طائی از حکام هارونالرشید در خراسان بود. امام در منزل حمید که در باغ بزرگی قرار داشت منزل کرد. گور هارون نیز در همان باغ بود. عبدالسلام هروی گفته: حضرت به خانه حمیدبنقحطبه وارد شد و نزد قبر هارونالرشید رفت. با دست مبارک به یکطرف قبر خط کشید و فرمود: اینجا تربت من است و من اینجا به خاک سپرده میشوم و بهزودی خداوند اینجا را جایگاه آمدوشد شیعیان و دوستداران من قرار میدهد. به خدا قسم! کسی که مرا زیارت کند و بر من سلام کند شفاعت ما اهلبیت و رحمت و آمرزش خداوند او را در برمیگیرد. سپس روبهقبله نمود و چند رکعت نماز گذارد و دعا کرد. سپس سجدهای طولانی کرد که من (اباصلت) پانصد تسبیح از آن جناب شمردم. پسازآن مکان بیرون آمد. [12]
حرز امام رضا (علیهالسلام)
صدوق از یاسر خادم نقل کرده: چون امام رضا (علیهالسلام) به قصر ابنقحطبه وارد شد جامههای خود را کند و به حمید داد. او آن را برای شستن به کنیز خود داد، اندکی بعد کنیز با رقعهای بازگشت و گفت: آن را در پیراهن ابوالحسن علیبنموسی الرضا یافتم. حمید گوید: به امام عرض کردم، فدایت گردم کنیز در پیراهن شما نوشته پیدا کرده این رقعه چیست؟ فرمود: ای حمید! این حرزی است که از خود جدا نمیکنم. گفتم: مرا از مضمون آن آگاه کن. فرمود: این حرزی است هرکس آن را در گریبان خود نگاه دارد بلا از او دور میشود و از شر شیطان و سلطان ایمن میماند. امام حرز را بر حمید چنین املا فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله انی اعوذ بالرحمن منک ان کنتَ تقیا او غیر تقی. أخذتُ بالله السمیع البصیر علی سمعک و بصرک لاسلطان لک علی ولا علی سمعی و لا علی بصری و لا علی شعری و لا علی بشری و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخّی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی اهلی و لا علی مالی و لا علی ما زرقنی ربی. سترت بینی و بینک بسّر النبوة الذی استتر به انبیاءُ الله من سلطان الفراعنة. جبرئیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل من ورائی و محمد امامی والله مطلع علی یمنعک عنی و یمنع الشیطان منی. اللهم لایغلب جهله اناتک ان یستفزّنی و یستخفّنی التجأت اللهم الیک اللهم الیک التجأت اللهم الیک التجأت. [13]
امام رضا (علیهالسلام) در سرخس
سرخس یکی از چهار شهر خراسان آن روز بود. در میانه نیشابور و مرو در کنار نزدیکترین راه طوس به مرو. امام رضا (علیهالسلام) در سفر به مرو در سرخس توقف داشتند. از برخی گزارشها استفاده میشود که امام مدتی در سرخس تحت نظر [و شاید بازداشت خانگی] بوده است. در گزارشی از اباصلت هروی دراینباره چنین ثبت شده است:
به در خانهای که حضرت رضا (علیهالسلام) در سرخس در آن زندانی بود آمدم. از زندانبان اجازه ملاقات خواستم. گفت: راهی به آن نیست. گفتم: چرا؟ گفت: او چهبسا در شب و روز هزار رکعت نماز میگذارد و ساعتی در آغاز روز و پیش از غروب در مصلای خود نشسته و با پروردگار خود مناجات میکند.
گفتم: در وقتی از این اوقات برایم اجازه دیدار بگیر و او اجازه گرفت. نزد حضرت رضا رفتم. او در جای نماز خود نشسته و در اندیشه فرورفته بود. به امام گفتم: یابنرسولالله این چیست که مردم از شما حکایت میکنند؟
فرمود: چه میگویند؟ گفتم: از شما نقل میکنند که فرمودهاید: مردم بندگان ما هستند. فرمود: خدا آفریننده آسمانها و زمین است و دارای پنهان و آشکار. تو شاهدی که من هرگز این سخن را نگفتهام و هیچگاه از پدران خود چنین سخنی نشنیدهام. و تو دانایی به ستمهایی که از این امت به ما اهلبیت وارد شده است و تو دانایی به اینکه این اتهام نیز از همان ستمهاست. سپس حضرت رضا (علیهالسلام) رو به من کرد و فرمود: ای عبدالسلام! اگر مردم آفریده ما باشند؛ چنانکه حکایت میکنند، پس برای کی ما از ایشان بیعت میگیریم. گفتم: یابنرسولالله راستگوئی. سپس فرمود: آیا تو منکری آنچه حقتعالی برای ما از ولایت و امامت واجب گردانیده، چنانکه غیر تو منکر است. گفتم: پناهبرخدا، من اقرار دارم به ولایت و امامت شما. [14]
برخی از پژوهشگران استفاده کردهاند، بازداشت امام در مسیر رفتن به مرو بوده است. [15] اگر چنین باشد، شاید این کار برای تحتفشار قرار دادن امام برای تحمیل ولایتعهدی مأمون با شرایط دلخواه آنان باشد، چه سخنان امام در طول سفر و استقبال باشکوه مردم نیشابور از امام، زنگ خطر را برای بنیعباس به صدا درآورد و مأمون از سرپیچی امام از برنامه خود واهمه داشت. چه امام بیواهمه در مناسبتها مشروعیت حکومت عباسیان را زیر سؤال میبرد و با نقل روایات جدش پیامبر، ضرورت اطاعت از اهلبیت را برای مردم شرح میداد. ازاینرو، دور نیست که مأمون برای آماده کردن امام جهت پذیرش ولایتعهدی او را محترمانه در زندان خصوصی قرار داده و مردم را از ملاقات امام بازداشته باشد.
ولی چهبسا حبس امام در سرخس در سال آخر عمر امام در مسیر بازگشت ایشان از مرو بهسوی طوس روی داده باشد. چه بعید است امام در مسیر رفتن، آنهم با آن استقبالهای گرم گروهی از سوی مردم و کارگزاران دولت زندانی شوند و از متن روایت اباصلت و جملهی پس برای کی ما از ایشان بیعت میگیریم، استشمام میشود که این رویداد، برفرض صحت، پس از بیعت مرو بوده و نیز مرحوم ملاهاشم خراسانی نیز این را تأیید کرده که بازداشت امام که چند ماه به طول انجامیده پس از قتل حسنبنفضل در سرخس در سال 202 ق. اتفاق افتاده است. [16]
امام در راه مرو
عبید ضبی نقل کرده که وقتی حضرت رضا (علیهالسلام) در روزگار مأمون وارد نیشابور شد، من مأمور اداره کارهای او شدم. چون از نیشابور کوچ کرد تا سرخس نیز او را مشایعت کردم. پس از سرخس نیز در نظر داشتم تا مرو همراهش باشم، اما یکمنزل که از سرخس دور شدیم، حضرت سر از کجاوه بیرون آورد و گفت: ای بنده خدا بهسلامت برگرد. تو وظایف خود را درباره ما انجام دادی و مشایعت حد معینی ندارد. گفتم: بهحق مصطفی و مرتضی و مادرت زهرا حدیثی برایم بگو تا دلم آرام گیرد و برگردم. فرمود: پدرم از جدم از پدرش شنید و او از پدرش و او از پدرش میگفت: شنیدم پدرم علیبنابیطالب از پیامبر شنیده که گفته: قال الله جلّ جلاله: لا اله الاّ الله اسمی من قاله مخلصا من قلبه دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی [17].
امام رضا (علیهالسلام) در مرو
مرو از شهرهای قدیمی خراسان بود که در سال 22 ق. توسط احنفبنقیس فتح شد. [18] مرو در دوره خلفای اموی به دلیل اسلامستیزی و سیاستهای نژادپرستی به پایگاهی علیه امویان تبدیل شد و قیام بنیعباس از مرو آغاز شد. با روی کار آمدن مأمون مرکز خلافت عباسی به مرو منتقل شد.
امام در ورود به مرو با استقبال باشکوه مردم و کارگزاران مأمون روبهرو شد و مأمون در احترام آن حضرت بسیار کوشید و آن حضرت را در مکان مناسبی جای داد. مأمون از رجاءبنابیضحاک از احوال و کارهای امام در مسیر سفر پرسید و رجاء به تفصیل عبادتها و کارهای امام را شرح داد. مأمون گفت: بله، ای پسر ابیالضحاک! علیبنموسی بهترین اهل زمین و اعلم و عابدترین ایشان است، ولی خبر نده مردم را به آنچه از آن حضرت دیدهای؛ زیرا میخواهم فضل آن حضرت فقط از زبان من آشکار شود و به خدا کمک میجویم بر نیتی که دارم که او را بلند کنم و قدر او را رفیع سازم. [19]
امام رضا (علیهالسلام) پس از استقرار در مرو برخی از همراهان خود را به مدینه برگرداندند؛ ازجمله مسافر خادم [20] را که امام به او فرمود: به ابوجعفر (امام جواد(علیهالسلام))، بپیوند که او امام و مولای توست. [21] و مسافر به مدینه بازگشت و تا آخر عمر در خدمت امام جواد (علیهالسلام) بود. و نیز امام، ساربانان را نواخت و به آنان هدایای باارزشی عنایت کرد.
علامه مجلسی در بحارالانوار پس از نقل حدیثی از امام رضا (علیهالسلام) نوشته است: از شگفتیهای روزگار آن است که این روایت در نزد شخصی از اهالی کرون است. یکی از اهل کروند که قریهای است از نواحی ما در اصفهان [نائین] شتربان حضرت بود. در سفری که حضرت به خراسان میرفتند. چون ساربان خواست به وطن خود برگردد به امام رضا (علیهالسلام) گفت: یابنرسولالله! مرا سرافراز کن به چیزی از خط خود که بدان تبرک جویم. آن مرد از عامه بود. حضرت نوشتهای به او داد: «کن محبّاً لآل محمد و ان کنتَ فاسقاً و کن محباً لمحبّیهم و ان کانوا فاسقین؛ [22] دوستدار خاندان پیامبر باش، گرچه فاسق باشی و دوستدار دوستداران اهلبیت باش، گرچه دوستداران آنان فاسق باشند.»
ملاهاشم خراسانی به نقل از فوائد الرضویه پس از نقل ماجرا افزوده است: در آخر نوشته، حضرت نوشته شده است: قال ابوذر رضیاللهعنه، قال رسولالله: یا اباذر! اوصیک فاحفظ لعل الله ان ینفعک به، جاور القبور تذکر بها الاخرة و زرها احیاناً بالنهار و لا تزرها باللیل؛ ای اباذر! تو را وصیت میکنم آن را به خاطر بسپار، شاید به تو سود رساند. با قبرستان همسایگی کن و با یاد آن آخرت را در نظر آر و قبرستان را گه گاه در روز زیارت کن و در شب به زیارت مردگان مرو.» گفتهشده این نوشته شریف نزد برخی از اهالی قریه کرون موجود است. [23]
از وقت اقامت امام در مرو تا شهادت حضرت در سال 203 ق. حوادث گوناگونی در پیرامون امام روی داد، مانند مناظرهها، گفتوگوهای امام و مأمون، ماجرای ولایتعهدی و... که در این مجال نگنجد.
پینوشتها:
1. جغرافیای تاریخی حضرت رضا از مدینه تا مرو، ص 132 به نقل از تاریخ نیشابور.
2. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 133.
3. همان، ج 2، ص 136.
4. منتخب التواریخ، ص 543 به نقل از فوائد الرضویه.
5. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 134؛ کشف الغمه، ج 3، ص 98.
6. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 135.
7. کشف الغمه، ج 3، ص 99.
8. منتجب التواریخ، ص 544.
9. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 136.
10. همان، ج 2، ص 211.
11. همان، ج 2، ص 211.
12. همان، ج 2، ص 13(صلیاللهعلیهوآله).
13. همان، ج 2، ص 138.
15. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184.
16. جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا (علیهالسلام)، جلیل عرفان منش، ص 149، بنیاد پژوهشهای آستان قدس.
17. منتخب التواریخ، ص 525.
18. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 137.
19. فتوح البلدان، بلاذری، ص 281.
20. بحارالانوار، ج 49، ص 95.
21. مرقدی منسوب به بابا مسافر در قم وجود دارد که در ادامه خیابان 45 متری عمار یاسر قبّه و بارگاه کوچکی دارد. زندگینامه وی نیز در مجموعهی ستارگان حرم آمده است.
22. رجال کشی، ص 42(صلیاللهعلیهوآله)
23. بحارالانوار، ج 66، ص 253، مؤسسه الوفاء.
24. منتخب التواریخ، ص 554 با اندک تصرّف.
منبع: مجله فرهنگ کوثر