ایوت بالداچینو
استرالیایی
کارشناس ارشد حقوق از دانشگاه سیدنی
بازگشت از مسیحیت به اسلام در مصر، قاهره، مسجد دانشگاه جامع الأزهر
ثریا، نام پرافتخار اسلامی او
روایت زندگی بانوی استرالیایی که با سورهٔ اخلاص زیرورو شد
کنار رود نیل راه بروی و خنکای نسیم صورتت را نوازش کند و آهسته و زیر لب قرآن بخوانی، بیآنکه به آن اعتقاد داشته باشی؛ فقط احساس باشد و بس!
این طرفه حکایتی است غریب! نخستین سورهای که از قرآن شنید و خواند، سورهٔ اخلاص بود. بعدها میگفت: «همین دو سه آیهٔ کوتاه و مختصر، تمامی معضلات فکری مرا که از کودکی تا جوانی اندیشهام را درگیر کرده بود، حل کرد».
میگفت:
«باور نمیکنید، ولی برای فهم کمال این دین، همین چند آیه کافی است».
هرچه جلوتر میرفت، هدایت قرآن را بیشتر درک میکرد:
«پاسخ پرسشهای خود را در قرآن مییافتم. این امر برای کسی چون من که عمری در پی گشودن گرههای ذهنی خود دویده بود، اعجابانگیز بود. شما مثل من دورهای از زندگی خود را در نامسلمانی سپری نکردهاید تا عمیقاً درک کنید که من چه میگویم. وقتی کتاب آسمانی شما را میخواندم، یقین داشتم که گویندهٔ این سخنان، آفرینندهٔ حقیقی عالم و آدم است... من بیآنکه مسلمان باشم، با قرآن انس گرفته بودم».
ایوت بالداچینو استرالیایی، کارشناس ارشد حقوق از دانشگاه سیدنی، صمیمی و بیتکلف از آغاز این راه میگوید:
«برای دیدار مادر خویش از استرالیا به مصر سفر کردم. قرار بود پنج روز در مصر بمانم و بعد برای شش ماه به اروپا بروم؛ ولی کار برعکس شد. شش ماه در مصر ماندم و سفر به اروپا را به بوته فراموشی سپردم. مردم مصر بسیار فقیر و بیبضاعت بودند؛ اما آرامش عجیبی بر آنها حکمفرما بود. من میان آنها غریبه نبودم. مهربانی و نوعدوستی آنها مرا تحت تأثیر قرار داده بود. در کشور خودم و بسیاری از کشورهای جهان، آدمهای متمولی را دیده بودم که باوجود امکانات فراوان، از چنین صمیمیت و آرامشی بیبهره بودند؛ درحالیکه اینجا مردمی که گاه به نان شب محتاج بودند، چه نعمتهای معنوی عظیمی داشتند! خدایا، اینها خود از داشتههایشان باخبرند؟! این پرسشی بود که بهراستی پاسخ آن را نمیدانستم. همانجا بود که اولین بار نوای موسیقایی قرآن را شنیدم و بیاختیار مجذوب آن شدم و از هر فرصتی برای شنیدن و خواندن آن بهره بردم. آه خدای من، چه سرنوشتی را برای من رقم زدهای؟! انقلابی عظیم در درون خویش حس میکردم. عجیب بود؛ پا به راهی نهاده بودم که مقصدی برای آن نمیشناختم».
«ایوت» حقوقدان بود. حقوقدانها سختگیرتر و نسبت به پذیرش حقایق، حساسترند. سفری را از مبدأ تردید و تحیر آغاز کرده و به مقصد حقیقت و معنویت دنبال کرده است؛ سفری که منزلبهمنزل آن در تحولات روحیاش مؤثر بوده و ساعتبهساعت، وی را رشد داده است:
«من از کودکی با این سفر همراه بودم. میان آنچه از درون به آن اعتقاد داشتم و آنچه بهعنوان باورهای مسیحی پذیرفته بودم، تناقضات آشکاری بود. میدانستم عقیده، گرهٔ قلبی است و دینی که با قلب گره نخورد، دین نیست. وقتی کودکی بیش نبودم، پدر و مادرم برای کنجکاویهای کودکانهام، پاسخهای فراوانی داشتند؛ ولی هیچیک از پاسخهایشان برای من قانعکننده نبود. بعدها که پا به دوران نوجوانی گذاشتم، حرف از خدای پدر و خدای پسر و روحالقدس به میان آمد. آیا من به این مبانی باور داشتم؟ هرگز! میان خود و چنین عقایدی ذرهای دلبستگی حس نمیکردم. خدایا! من آدم بیدینی هستم؟ این پرسش و پاسخی که احساس میکردم شاید مثبت باشد، سوهان روحم شده بود. من از درون به خدای واحد عقیده داشتم و برایم مهم بود که بدانم از کجا آمدهام و چه سرنوشتی در انتظار من است. دوست داشتم اگر خدایناکرده گناهی میکنم، نزد خدای خویش اعتراف کرده و پشیمانی خود را از کردهام به زبان آورم؛ ولی پدر و مادرم میگفتند باید پیش کشیش اعتراف کنم. نه این کار را باور داشتم و نه هیچگاه انجامش دادم».
حضور «ایوت» در مصر، زنگ خطری را در زندگی او به صدا درمیاورد که نکند در پی مقصدی پوچ و توخالی رهسپار باشد! انگشت اشارهای او را به مسجدالحسین (علیهالسلام) قاهره میکشاند. در میان این مسجد، ضریحی وجود دارد که مصریها معتقدند سر امام حسین (علیهالسلام) از درون آن قرار دارد. «ایوت» این مسجد را میبیند و از معنویتی که در آن وجود دارد، سرشار میشود. پیش از آن شنیده است که در روز میلاد امام حسین (علیهالسلام) چه غوغایی در این مسجد برپاست و چقدر بیماران در آنجا شفا میگیرند! آیا اینها قطعههای پازلی است که هدایت او را در بردارد؟ خدا میداند! «وقتی برای اولین بار به مسجدالحسین (علیهالسلام) رفتم، با التماس، خواستههای خود را از خداوند طلب کردم. از او خواستم میان من و گذشتهٔ وهمآلودم فاصله افکند و چهرهٔ واقعی حقیقت را به من بنمایاند. چیزی نگذشت که این اتفاق افتاد و من خود را در مسجد جامع الأزهر مصر یافتم؛ درحالیکه داشتم شهادتین میگفتم و به اسلام عزیز میگرویدم. این امر هرچند نقطهٔ پایان مسیحیت برای من بود، سرآغاز تحقیق و پژوهش گسترده و دامنهداری نیز درباره این دین جدید به شمار میآمد. من مسلمان شدم و نام زیبای ثریا را برای خود انتخاب کردم».
شش سال از گرایش «ثریا» به اسلام میگذشت که او با امام حسین (علیهالسلام) و ماجرای شگفتانگیز عاشورا آشنا میشود. گرچه جرقهٔ این آشنایی از مسجدالحسین (علیهالسلام) قاهره در وجود او خورده است، این فرصت، فرصت دیگری است. چه کسی میداند عاشورای ۶۱ هجری در زمین کربلا، آبستن چه حوادث و وقایعی تا روز قیامت خواهد بود؟!
«آشنایی با نهضت کربلا نخستین جرقههای گرایش من به مذهب تشیع بود؛ آغازی که در زندگی من پایان ندارد. من همواره دست حمایت امام حسین (علیهالسلام) را بر سر خویش احساس میکنم. بارها حضرت را در خواب دیدهام، او و فرزندش علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) را. من با امام حسین (علیهالسلام) و امام رضا (علیهالسلام) به گونه خاصی رفیقم».
منبع: کتاب راهی است راه عشق، جاذبههای اسلام از نگاه تازهمسلمانان، نشر آستان قدس رضوی.