امید های آینده
  • 7396
  • 119 مرتبه
پسر قورباغه

پسر قورباغه

1400/11/27 10:47:17 ق.ظ

پسر قورباغه کیست؟

در بازخوانی پرونده بایگانی‌شده متهمان دادگاه تاریخ، چالش‌های فراوانی در پیش روی پژوهندگان این عرصه قرار می‌گیرد. این چالش‌ها هنگامی معنای پارادوکسیکال به خود می‌گیرند که فرازهایی از یافته‌های کاوش گر، همراه با کنش‌ها و واکنش‌های حکومت و مردم موردتوجه قرار گیرد. همراهی حکومت و مردم تا کجاست؟ پاسخ این سؤال زمانی آشکار می‌شود که نفوذ مردان عرصه سیاست را در قالب‌های گوناگون، در زیر چتر دین و مشروعیت‌های سازگار با آن، به نظاره بنشینیم. آفتاب‌پرستانی که جز تلون و تغییر رنگ و چهره کاری ندارند و بر اساس هواشناسی سیاسی، مواضع خویش را برمی‌گزینند و گزاره‌های سیاسی خود را بر اساس خواست طبیعت روزمره مردمان، بیان می‌دارند.

«پسر قورباغه» (1) از زمره شب‌پرستانی است که پس از اندک زمانی، بر مسلک آفتاب‌پرستی گام در این عرصه نهاد.

«مروان» پسر مردی از تیره عرب است که در تاریخ به «حکم‌بن‌ابی‌العاص» شهرت یافته است. اگرچه تاریخ‌نگاران، پیش از آن‌که شهرت او را در سیره و چگونگی زیستن او دریابند، آوازه بلندش را مرهون چهار فرزند حکمران او در دوران حکومت هزارماهه بنی‌امیه دانسته‌اند، اما در نگاهی گذرا در فراز و نشیب‌های سیاسی مکتوب در تاریخ، شخصیت پنهان و رنگ‌های گوناگون و فریبای سیاسی «مروان» بیش‌ازپیش رخ می‌نماید. شخصیتی که در سه دهه دوم اسلام، نقشی بنیادین در ایجاد بحران‌ها و فتنه‌ها ایفا کرد و صحنه خونین و سرخ بسیاری از نمایش‌نامه‌های حزن‌آلود صدر اسلام را کارگردانی نمود.

مروان کیست؟ مروان‌بن‌حکم به وزغ‌بن‌وزغ مشهور است و این شهرت به حدیثی بازمی‌گردد که در جلد چهارم مستدرک از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است. چشم باطن نگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در همان دوران کودکی مروان، صورت حشریه او را دیده بود که فرمود: «او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون پسر ملعون.» حکم‌بن‌عاص، پدر مروان کسی است که رسول خدا درباره او فرموده است: «لعنک الله و لعن ما فی صلبک» (2) به‌راستی آن مهربان، مظهر کامل رحمت الهی، چه زیبا حکم‌بن‌عاص و مروان را توصیف می‌فرماید! به‌راستی او چه کرده بود که نبی رحمت او و فرزندش را از مدینه به طایف تبعید نمود؟ (3)

در تاریخ شکسته شدن پیله وجودی او گفته‌ها نارساست. بنا بر نقل یعقوبی، او در سال چهارم هجرت ولی بنا بر نقل دیگران او در سال دوم هجرت بر خاک افتاده است. خاندان او از تیره بنی‌امیه‌اند و حکم پدر او در حلقه‌ای از حلقات خانوادگی عثمان‌بن‌عفان جای دارد. آن‌چنان‌که پیشینیان درباره پدر مروان نگاشته‌اند، او از آزاردهندگان و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام به شمار آمده و از زمره کسانی است که هیچ‌گاه از آزار و تمسخر پیامبر گرامی و یارانش فروگذار نکرده است! در کتاب‌های به‌جامانده از تاریخ نام حکم‌بن‌ابی‌العاص در دومین جایگاه پس از ابولهب قرار گرفته است. سپس نام‌های عتبة‌بن‌ابی‌معیط، عدی‌بن‌حمرا و عمربن‌طلاطله قرار دارد. (4) این آزارها و سیه‌کاری‌ها تا آنجاست که هیچ تخفیف و گذشتی را شامل حال او نمی‌نماید. جای تأسف است که به دلیل بیان نارسای تاریخ و حکومت طولانی فرزندان امیه، بسیاری از فرازهای این دوره در پرده ابهام قرار دارد و در صفحات مکتوب زوایای آن آشکار نگشته است، بااین‌حال، درخشش حقیقت از پس توده‌های ابهام همچنان هویداست. در فتح مکه و حضور یاران راستین و فداکار پیامبر در کنار بیت‌الله الحرام پس از سال‌ها هجرت، فرمان عمومی بخشش مجرمان مکه اعلام می‌گردد. تا آنجا که برخی احکام صادره از سوی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای مجازات ده تن از آزاردهندگان و مستهزئین، با شفاعت و پادرمیانی بزرگان مکه و مدینه ملغی می‌گردد. ابوسفیان، عکرمه و عبدالله‌بن‌سعدبن‌ابی‌سرح بخشوده می‌شوند و صفوان‌بن‌امیه که به انتقام جنگ بدر، مسلمانی را در اجتماع مردم مکه به دار آویخت، با شفاعت یاران پیامبر عمامه آن حضرت را به نشانه امان، از آن خود نمود. (5)

حکم با دستور مستقیم پیامبر گرامی اسلام، به‌سوی طایف تبعید گشت و به همراه خانواده خود و فرزند کوچک خود راهی تبعیدگاه شد. این تبعید، در سال‌های پس از حیات پیامبر گرامی اسلام، در یک چرخش سیاسی، تبدیل به افتخاری عظیم شد که این پدر و کودک نفرین‌شده را تا بالاترین جایگاه‌های حکومتی آن دوران، رفعت داد. جایگاه‌هایی که بهترین مأمن برای گرفتن انتقام از دودمان پیامبر گرامی اسلام گشت.

دوران سرمستی و جولان

کودکی او اگرچه در صحرا در پی گوسفندان و شتر سپری شد، اما در سایه آموزه‌های پدر نفرین‌شده‌اش پرورش یافت. قدرت و قاطعیت دستور پیامبر گرامی اسلام در تبعید این فرزند و پدر تا آنجا بود که هیچ‌کدام از خلفای اول و دوم جرئت بازگرداندن این دو را از تبعید به خود راه ندادند. اگرچه کینه و عداوت خلیفه دوم از خاندان امیه و نزدیکان آن امری روشن است، اما در کنکاش تاریخ می‌توان، مواردی از همراهی او با تیره امیه را نیز یافت.

حکم در دوران تبعید پانزده‌ساله خود جز چراندن گوسفند کاری دیگر نداشت و از زمره گوشه گیران سیاسی آن دوران بود. تا آن‌که برخی از بزرگان خاندان امیه بر آن شدند، او را بازگردانند. احمدبن‌ابی‌یعقوب دراین‌باره چنین نگاشته است: «چون پیامبر گرامی اسلام از دنیا رفتند، عثمان‌بن‌عفان به همراه گروهی از خاندان امیه به نزد ابوبکر آمد و آزادی حکم را خواستار شد. ابوبکر به آنان چنین اجازه‌ای نداد تا آن‌که عمر خلیفه شد و آنان از او نیز آزادی حکم را خواستند، اما او نیز اجازه نداد. تا آن‌که عثمان‌بن‌عفان خلیفه شد. او نامه‌ای به حکم نوشت تا به نزد او بشتابد. حال‌آنکه، او تبعید شده رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود! مردم بر این کار اعتراض کردند. شخصی می‌گوید: آن روز که حکم‌بن‌ابی‌العاص از طایف به مدینه بازگشت، لباس کهنه و پاره‌ای بر تن داشت و بزی در جلوی او راه می‌رفت. سپس به نزد عثمان رسید. چون از نزد خلیفه سوم بازگشت لباس گران بهایی از خز و عبایی بسیار قیمتی بر تن نموده بود.» (6)

به‌راستی حکم و فرزندش مروان در دوران پانزده‌ساله تبعید چه کرده بودند که مستحق چنین تکریم و بزرگداشتی شده بودند؟ آیا خلیفه سوم تغییر و تحولی شگرف را در رفتار این پدر و فرزند یافته بود؟

حکم و مروان که جوانی در میانه نشاط و مستی بود، به مدینه آمدند. مدت‌زمانی نگذشت که عثمان عموی دل‌آزرده و دل‌شکسته از پیامبر را دلداری داد و جایگاهی عظیم به او بخشید: «ریاست خزانه‌داری مسلمین!» تاریخ دراین‌باره با هراس تمام چنین آشکار ساخته است:

«پس از مدتی عثمان عموی خود، حکم‌بن‌ابی‌العاص را مأمور خزانه مسلمین نمود. مأموران دریافت زکات از بازار مدینه، شب‌به‌شب به نزد عثمان می‌آمدند و او نیز از آنان می‌خواست تا دریافت‌های خود را به حکم‌بن‌ابی‌العاص بسپارند.» (7)

این بزرگداشت تنها از آن عموی رنجور و دل‌شکسته از پیامبر اسلام! نبود بلکه شامل حال فرزند جوان او نیز شد. عموزاده جوان پس از مدتی، افتخار دامادی خلیفه را یافت و چون پدرزن خلیفه خود که روزگاری به دامادی خود در خانه پیامبر مباهات می‌کرد، او نیز در نزد یاران اسلام خود را داماد نایب پیامبر برمی‌شمرد. مروان به همراه دیگر عموزادگان خود که جملگی از تیره امیه بودند، چنان سیطره‌ای بر حکومت یافتند که بیش‌ترین سازوکارهای سیاسی جامعه آن روز با نظارت مستقیم آنان انجام می‌گرفت. نفوذ مروان و ابوسفیان‌بن‌حرب در نزد عثمان‌بن‌عفان تا آنجا بود که هیچ کاری انجام نمی‌گرفت جز آن‌که آن دو، بر این کار نظری مساعد داشته باشند. (8) این تقرب و نزدیکی در پیشگاه خلیفه سوم تا آنجا بود که چشمان او را در بسیاری از امور بسته بودند و فرامینی از او می‌گرفتند که همه یاران صدر اسلام را در حیرت و شگفتی فرومی‌نشاند. ضرب و شتم ابن‌مسعود و هم‌چنین تبعید ابوذر غفاری برای مسلمانان آن روز، دنیایی از ابهام بود. بر این ابهام‌ها روزبه‌روز افزوده شد تا آن‌که سود جویان و فتنه‌گرانی که در پی صید از سیلاب بودند و از نفوذ بی‌اندازه بنی‌امیه ناخشنود، به همراه مخالفان حکومتی که از مصر آمده بودند گرد هم آمدند تا محاکمه مروان را به نظاره بنشینند. این مطالبات آن هنگام که خبر شراب‌نوشی ولید در محراب مسجد کوفه به مدینه رسید، رنگی کاملاً براندازانه به خود گرفت و مروان‌بن‌حکم را به‌عنوان اصلی‌ترین عامل بحران برشمرد. اگرچه عثمان‌بن‌عفان در واپسین روزهای عمر خویش به‌خوبی دریافته بود که همه بحران‌های پدید آمده توسط مخالفان به نحوی با داماد جوان او مرتبط است، اما خوی سرمستانه این جوان اموی مانع از آرامش مردم می‌شد.

این خوی و خصلت تا آنجا زبانه می‌کشید که او را به نزاع با یاران پیامبر اسلام وا‌می‌داشت. روشن بود که این نزاع‌ها و گسترش خبرهای آن در جامعه تا چه اندازه موقعیت خلیفه سوم را متزلزل می‌ساخت. یعقوبی در این زمینه می‌نویسد: «... و چون ابوذر با آنچه عثمان می‌کرد، مخالفت نمود، او را راهی شام کرد و پس از مدتی او را به مدینه فراخواند. چون ابوذر اهل شام را به قیام فرامی‌خواند... عثمان او را به تبعید واداشت و دستور فرمود که او را بدرقه نکنند. علی (علیه‌السلام)، حسنین، عبدالله‌بن‌جعفر و عمار یاسر به نزد ابوذر رفتند تا او را بدرقه نمایند. ابوذر دستان علی (علیه‌السلام) را بوسید و گریست. سپس گفت: چون تو و فرزندانت را می‌نگرم، گفتار پیامبر را به یاد می‌آورم و چون طاقت ندارم، می‌گریم. علی (علیه‌السلام) همراه او بود و مدتی با او سخن می‌گفت. مروان در برابرشان ایستاد و گفت: خلیفه از بدرقه ابوذر نهی کرده است! علی (علیه‌السلام) جلو آمد و با تازیانه بر روی شتر مروان نواخت و گفت: دور شو! خدا تو را به آتش کشاند. آن هنگام ابوذر را بدرقه کرد. مروان به نزد عثمان آمد و از بنی‌هاشم و علی (علیه‌السلام) شکایت کرد!» (9)

در این حادثه، به‌خوبی تلخی و سیاهی آن دوران به چشم می‌آید. تصویری زشت که کژی‌ها و ناراستی‌های حکومتی را پس از 25 سال از رحلت پیامبر به‌خوبی آشکار می‌سازد. این کژی‌ها تا آنجا رواج یافته بود که پیشتازان در اسلام و مقربان پیشگاه پیامبر چون علی (علیه‌السلام) با مطرودان و نفرین‌شدگان پیامبر گرامی اسلام برابر می‌شدند. این انحرافات و کاستی‌های خانمان‌سوز، جریده زوال خلیفه سوم را نگاشت و موجب شد تا در دوازدهم ذی‌الحجه سال 35 هجری خلیفه 82 ساله به قتل برسد. او در مدت حکومت دوازده‌ساله خود آن‌چنان بود که تمامی دمل‌های چرکین قبیله گرایانه عرب بار دیگر رشد و نمو کرد و جنگ میان هاشم و امیه در عرصه‌ای دیگر برپا گشت. جنگی که پیش از هر چیز به انتقام‌گیری از کشته‌های بدر شعله‌ور گردید. عثمان با سرکار آوردن مردانی چون مروآن‌که مست از باده غرور و نخوت بودند، نهال حکومت سلطنتی را در اسلام غرس نمود که میوه‌های آن در سرزمین شام به ثمر نشست و حکومت هزارماهه منحوس فرزندان امیه را رقم زد.

خون‌خواه پدرزن

قتل عثمان بنی‌امیه را در هاله‌ای از اندوه و حزن فروبرد و حکومت به‌دست‌آمده با هزاران هزار تدبیر و نیرنگ را، آشکارا ازدست‌رفته می‌دید؛ حکومتی که چون گویی غلطان در دست فرزندان امیه قرار گرفته بود و بار دیگر فرزندان هاشم به هنر عاشقی و حکومت بر قلب‌های مؤمنین و بندگان خدا آن را در محور اصلی نهاده بودند. فرزندان امیه در یک صف واحد، در شام مأوا گزیدند و عموزادگان اندوهناک در پی شکوه ازدست‌داده مرثیه می‌سرودند. (10) عموزادگان اموی در تحت حمایت‌های حکومت شام جانی تازه گرفتند. از سوی دیگر، طلحه و زبیر با حمایت‌های معنوی عایشه، جبهه‌ای از مخالفان سیاسی حکومت علوی را به راه انداختند. اگرچه مروان به‌خوبی بر این نکته واقف بود که آتش آوران معرکه قتل عثمان، در کجایند اما خود به جبهه مخالفان پیوست و بیرق بر دوش، پیراهن خونین پدرزن را برافراشت و نوحه‌گر و اشک‌ریز در پی انتقام از قاتلان خلیفه مقتول، خزانه بیت‌المال بصره را غارت نمود! فتنه جمل آغاز شد و اصلی‌ترین محرک واقعه پس از شیخین مسحور شده دنیا، مردی بود که خود روزی در برابر آن دو قرار داشت. این اتحاد سیاسی، دوگانگی مواضع سیاسی مخالفان حکومت علوی را به‌خوبی آشکار می‌سازد. مروآن‌که خود از دشمنان طلحه و زبیر به شمار می‌آمده، در این واقعه به‌عنوان هم‌رزم و جنگاوری همدل در کنار آن دو تیغ بر کف آهنگ هدم حکومت عشق علوی را نموده بود. مسعودی پس‌ازآن‌که به بیان واقعه قتل عثمان می‌پردازد، ماجرای حضور علی (علیه‌السلام) را می‌نویسد: علی (علیه‌السلام) از شنیدن خبر، نگهبانان را توبیخ می‌کند و آنان را به خاطر سهل‌انگاری سرزنش می‌نماید. طلحه که در آنجا حضور دارد رو به آن حضرت نموده و می‌گوید: «... اگر عثمان، مروان را تحویل می‌داد، چنین نمی‌شد!» (11) این داستان هنگامی تکمیل می‌گردد که در جنگ جمل، مروان از پشت، طلحه را مورد اصابت تیر قرار می‌دهد و به عمر او پایان می‌بخشد. (12)

پایان جنگ جمل با اسارت عموزادگان و مروان‌بن‌حکم رقم می‌خورد و جنازه‌های در خون نشسته طلحه و زبیر و زنی پشیمان و شتری پی شده از ذوالفقار.

اسیرآن‌که مروان از بزرگان آن به شمار می‌رود، در برابر علی (علیه‌السلام) قرار می‌گیرند و با میانجی قرار دادن حسنین (علیهماالسلام) بخشیده می‌شوند. اینجا نقطه‌ای است که پیش‌گویی عظیم آن حضرت درباره مروان صادر می‌گردد. سید رضی در خطبه 73 نهج‌البلاغه چنین می‌آورد: «... حسنین گفتند: امیر مؤمنان! مروان با تو بیعت کند. علی (علیه‌السلام) فرمود: ... مرا به بیعت او نیازی نیست که بیعت شکن است و غدار با دستی چون دست جهود... همانا وی بر مردم حکومت کند اما کوتاه، چندان‌که سگ بینی خود را بلیسد. او پدر چهار فرمانرواست و زود است که امت، از او و فرزندانش، روزی سرخ و خونین را ببینند.» (13)

پس‌ازاین واقعه مروان تا پایان حکومت علوی در خوابی زمستانی فرورفت و در حجره‌های پر عیش و طرب کاخ سبز شام با عموزادگان خود روزگار به انزوا سپری کرد تا آن‌که حکومت حجاز و عراق در سیطره معاویة‌بن‌ابی‌سفیان قرار گرفت و این دوران عرصه جدیدی بود که مروان را تا پایان عمر در جولان سیاسی منطبق بر اصول خویش فرصت داد.

یک خیز برای پرشی دوباره

معاویه اگرچه سیاستی همراه با تدبیر در پیش گرفته بود، اما به‌خوبی می‌دانست که رمز بقای حکومت شام در نفوذ تشکیلات اموی در سرزمین حجاز و عراق است. این گستره عظیم باید با سیاست‌های شام اداره می‌گشت. ازاین‌رو، عموزادگان هر یک در گوشه‌ای از حکومت پهناور اسلام، بر منابر اداره حکومت، خطبه به نام معاویه خواندند. در تقسیم این مناطق میان عموزادگان، طایف، مکه و مدینه بر مروان‌بن‌حکم رسید. او سال‌ها امیرالحاج بود و در همان دوران بر جنازه حفصه، همسر پیامبر نماز گذارد. ازآنجاکه در دوران عثمان با ابوهریره، روابطی حسنه داشت، او را جانشین خود نمود و تا سال 59 هجری که ابوهریره زنده بود در کنارش قرار داشت. (14)

در مدینه بود که حسن‌بن‌علی (علیه‌السلام)، با توطئه معاویه به شهادت رسید. چون بنا بر وصیت آن حضرت بنی‌هاشم جنازه را برای دفن در کنار پیامبر بردند، مروان بر مرکب خود سوار شد و با تحریص و تحریک بنی‌امیه مانع از دفن فرزند رسول خدا در کنار آن حضرت شد. (15) در حقیقت این ابراز کینه پاسخی بود به شفاعت جوان مردانه آن حضرت در روز جمل!

مروان در مدینه می‌زیست تا آن‌که معاویه از دنیا رفت. از میان والیان آن دوران، ولید بر مدینه حاکم بود و مروان در کنار او به‌عنوان مشاور حکومتی وی بود. تا آن‌که نامه یزید بر ولید رسید تا از حسین (علیه‌السلام) برای او بیعت بگیرد. تاریخ به‌خوبی این واقعه را ثبت کرده است. «روز شنبه بیست و هفتم رجب، فردای آن شبی که ولید امام حسین (علیه‌السلام) را به بیعت با یزید فراخوانده بود، ایشان در کوچه‌های مدینه با مروان‌بن‌حکم روبه‌رو شدند... حال این‌که مروان‌بن‌حکم است که در برابر امام حسین (علیه‌السلام) در کوچه‌های مدینه ایستاده است و او را به سازش با یزید پند می‌دهد...» امام حسین (علیه‌السلام) در جواب او فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام... وای بر اسلام آن هنگام که امت به حکمرانی چون یزید مبتلا شود؛ و به‌راستی از جدم رسول‌الله شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر آل ابی‌سفیان حرام است... پس چون معاویه را دیدید که بر منبر من تکیه زده است، شکمش را بدرید؛ اما وااسفا که چون اهل مدینه معاویه را بر منبر جدم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند؛ خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.» (16) این گفت‌وگوی مروان با حسین‌بن‌علی (علیه‌السلام) در جایی دیگر نیز به شکلی دیگر انجام گرفت و در هر دو بار مروان سرافکنده گشت. این گفت‌وگوها اوج کینه مروان از بنی‌هاشم و به‌ویژه خاندان پیامبر را آشکار می‌سازد، آن‌هم نسبت به شفاعت کننده او در روز جمل که او را از اسارت رهانید.

اگرچه ولید این ننگ را بر خود نخرید، اما سرانجام فتنه‌گری‌های مزدورانی چون مروان و دیگر عموزادگانش، حادثه‌ای خون‌رنگ را نگاشت که در عصر توفانی عاشورا رقم خورد.

سال 62 هجری رو به پایان بود و جهش‌های جسته‌وگریخته مروان برای تصاحب حکومت به پایان می‌رسید. عبدالملک فرزند مروان پا به سنین جوانی گذاشته بود و از تعالیم پدر در ایجاد و آفرینش فتنه و نیرنگ بهره می‌جست. مکه و مدینه در تصاحب فرزندان امیه و فرزندان کشته‌شدگان در روز بدر بود. ستم یزید آشکار شده بود و بنی‌امیه که در شهر پیامبر گرامی اسلام مدینه، به‌صورت علنی می‌گساری می‌کردند مورد اعتراض مردم قرار گرفتند. در یکی از این اعتراضات اهل مدینه حاکم منصوب از سوی یزید را به همراه مروان‌بن‌حکم از شهر بیرون کردند. این زمانی بود که ابن‌زبیر دعوی تقوا و زهد و خلافت داشت! خبر رفتار مدینه به یزید رسید و او نیز مسلم‌بن‌عقبه را به همراه لشکری عظیم گسیل داشت. مدینه در حمله سریع آنان غارت شد و جان و ناموس مردم در اختیار لشکریان گذاشته شد. یزید در پیامی به لشکریان، مدینه را که پیامبر آن را طیبه (پاک) نامیده بود، متعفن (بدبو) نامید و مراتب سپاس خود را از غارتگران مدینه اعلام نمود! (17)

آخرین لیس

سال 64 هجری فرارسید و یزید به هلاکت رسید. پسر او معاویه ثانی بر منصب حکومت نشست. او مرامی منصفانه داشت و حق را از آن بنی‌هاشم می‌دانست. معاویه دوم پس از مدتی کوتاه به مرگی مشکوک از دنیا رفت. این در حالی بود که پیش از مرگ او و به هنگام اظهار ندامت از عملکرد پدرانش، مروان به او واگذاری خلافت به شورایی همچون سقیفه را پیشنهاد نمود. چهار ماه حکومت معاویه دوم، شرایط را برای تصاحب تمامی قدرت، فراهم آورد. مروان‌بن‌حکم در آخرین خیز سیاسی خود را مهیای خلافت نمود. تنها مانع ابن‌زبیر به شمار می‌آمد که تا پایان حکومت کوتاهش این نزاع سیاسی ادامه یافت. مروان‌بن‌حکم حکومت را با زد و بندهای سیاسی خاص و حمایت مستقیم عموزادگان اموی خود به دست گرفت. در تمامی تواریخ این نکته آشکارا اعلام شده است که مروان نخستین کسی است که خلافت را با شمشیر و بدون رضایت گروه‌های مردمی به چنگ آورد. (18) حکومت او نه ماه طول کشید و در این مدت کوتاه، بسیاری از مخالفان از دم تیغ گذشتند. پایان حکومت او با حسرت فراوان رقم خورد و همان‌سان که علی (علیه‌السلام) در روز جمل پیشاپیش، خبر از حکومت کوتاهش داده بود، «به‌اندازه سگی که بینی خود را بلیسد» (19) آخرین لیس‌های سیاسی خود را با حرص و ولع تمام بر کرسی ریاست زد. پس از مروان فرزندان این نفرین‌شده پیامبر تا سال‌های سال بر کشورهای اسلامی آن دوران حکومت کردند و پیشتازان پرجوش‌وخروشی بودند که جز خون، آنان را آرامش نمی‌بخشید. این فرمانروایان خون‌ریز که چهار تن بودند، فرزندان و نوادگان مروان بودند. بسیاری بر این باورند که خون رنگ‌ترین صفحات تاریخ اسلام در دوران حکومت و حیات سیاسی آنان نگاشته شده است. آنان عبارت بودند از: عبدالملک، سلیمان، ولید و هشام.

متکای مرگ

مروان‌بن‌حکم‌بن‌ابی‌العاص در سال 65 هجری قمری از دنیا رفت. عده‌ای بر این باورند که او به طاعون مبتلا شد. برخی بر این گمان‌اند که به مرگ طبیعی مرد. بسیاری دیگر گفته‌اند که فاخته دختر ابوهاشم‌بن‌عتبه، مادر خالدبن‌یزیدبن‌معاویه او را کشت. چون در آغاز خلافت پس از خود برای خالد پسر یزدبن‌معاویه بیعت گرفت و پس از مدتی تغییر رأی داد و برای پسرش عبدالملک و سپس عبدالعزیز فرزند پسرش، بیعت گرفت. خالد به نزد مروان آمد و با او خشمگین شد. مروان نیز به مادر خالد دشنامی زشت داد. مروان با مادر خالد که یکی از زنان یزیدبن‌معاویه بود، ازدواج کرده بود. خالد به نزد مادرش شتافت و از مروان شکایت کرد. فاخته رو به فرزندش نمود و گفت: دیگر عیب تو را نخواهد گفت. به خداوند سوگند که دیگر از آب سرد و گوارا نخواهد نوشید. مروان چون به خانه رسید فاخته با دیگر کنیزکان دست و پای او را گرفتند و متکایی بر دهانش نهادند. سپس فاخته خود بر روی آن نشست تا پیرمرد جان داد. (20)

او درحالی‌که بیش از 60 سال سن داشت، با کارنامه‌ای سیاه و سراسر نیرنگ و خدعه از دنیا رفت. بیست برادر، هشت خواهر، یازده پسر و سه دختر داشت. پس از مرگ، سیره این نفرین‌شده قورباغه خو تا سال‌های سال، به‌عنوان سیره حکومتی بنی مروان پذیرفته شد. شیوه‌ای که در آن هیچ آهنگ مخالفی نواخته نمی‌شد و هیچ نغمه انتقادی را برنمی‌تافت. این شیوه در تمام دوران هزارماهه منحوس حکومت بنی‌امیه بر پهنه جهان اسلام، اصل مسلم حکومت قرار گرفت و پس‌ازآن نیز عباسیان بر آن مسیر گام نهادند. مسیری که به شکنجه و آزار و کشتار مردم بی‌گناه ختم می‌گشت و روزگاری خونین و سیاه را بر آنان به ارمغان می‌آورد.

پی‌نوشت‌ها:

1. اشارتی است بر حدیث پیامبر گرامی اسلام که درباره مروان‌بن‌حکم فرمودند.

2. سفینة البحار، شیخ عباس قمی

3. فتح خون، شهید سید مرتضی آوینی، نشر ساقی، ص 13

4. تاریخ یعقوبی، احمدبن‌ابی‌یعقوب، جلد اول، ترجمه ابراهیم آیتی

5. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج 2، ص 736

6 و 7. تاریخ یعقوبی، همان

8. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، ج اول، ترجمه ابوالقاسم پاینده

9. تاریخ یعقوبی، همان.

10. ازجمله این مرثیه‌ها، اشعاری محزون که سراسر نشان از کینه نسبت به بنی‌هاشم است، از ولید برادر مادری عثمان نقل شده است. او در شب دوم مرگ عثمان چنین سروده است: «ای بنی‌هاشم ما و حوادثی که میان ما بوده است، چون شکستن سنگ است که گذشت زمان آن را التیام نمی‌بخشد...» مروج الذهب، ص 702

11. مروج الذهب، پیشین

12. تاریخ طبری، جلد ششم، ص 3186

13. سید جعفر شهیدی، نهج‌البلاغه

14. تاریخ یعقوبی، همان

15. منتهی الامال، شیخ عباس قمی

16. سید مرتضی آوینی، فتح خون، ص 13

17 و 18. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص 73 / همان، ص 90

19. نهج‌البلاغه، خطبه 73

20. مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ص 93

منبع: مجله دیدار آشنا