داشتم سجاده آماده میکردم برای نماز، همینکه چادر مشکیام را از سر برداشتم تا چادرنماز بر سر کنم، گفت: اینهمه خودت را بقچهپیچ میکنی که چی؟
برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با توام و همه بیچارههایی مثل تو که گیر کردهاید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمیشوی با این پارچه دراز دوروبرت؟ خسته نمیشوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت میشوی، چرا مثل عزادارها سیاه میپوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت پر بود دوست من! بازهم اگر حرف دیگری مانده بگو.
خندهام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم! پرسیدم ازدواج کردهای؟ گفت: بله. گفتم من چادر را دوست دارم. چادر مهربانی است.
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیهای...
گفتم: چادر سر میکنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.
با تعجب به چهرهام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟
گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم. گفتم: خب! خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مردها میگوید، غض بصر داشته باشید؛ یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یکچیز است و تکلیف مردان یکچیز دیگر. این تکالیف مکمل هماند؛ یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد و من اگر حجاب درستوحسابی نداشتم، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ مِنمِن باشد.
همسر تو، تو را «دید»، کشش ایجاد شد و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمیتواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب، برای او نگاه است؟!
گفت: خب... ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمیشناسد، تعهد نمیشناسد. چه زندگیها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر میکنم تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجهش نسبت به تو محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت میگیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک میشوم، زمستانها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمعوجور کردنش کلافه میشوم، به خاطر حفظ خانه و خانواده تو.
.
.
منبع: ماهنامه خانه خوبان