ای رازدار پردهپوش!
سر در خویش فروبردن، گریستن در باد و روبهقبلهٔ عاشقی ایستادن را به من آموختهای!
حالا صبر یک پروانه را، در رهایی از پیله دلتنگی به من بیاموز!
تهور یک پرستوی بیآشیان را در من برویان!
احساس میکنم
به همهشبهای پرستاره بدهکارم.
به آیینههای با مرام مدیونم.
از روی همه گلهای باغچه شرمگینم.
تنها برای یکلحظه دست باکرامتت را بر دل ناآرامم بکش!
از اینکه پرنده مهربانیات، همیشه بالای سرم میچرخد از تو سپاسگزارم.
عبدالرحیم سعیدی راد