غوغای روز فروکش کرده است و شب، شب دردمندان دشت نینوا در نالههای حزین گم شده است. اینسو در کنار خیمههای سوخته، دلهای سوخته، سینههای داغدار همچون شمعی، آرام، ولی بیقرار، در خویش میسوزند و گاه نجوایی با اشک و آه و ناله همراه میشود و تا دل آسمانها میرود. آنسو غوغایی برپاست، بدمستی و عربده، سکوت سراسر صحرا را میشکند و حرمتشکنان در کنار آتش به رقص با شمشیر مشغولاند! فاتحان نامردی و نامردمی، پیروزی خود را به رخ زنان و کودکان میکشند!
اف بر تو ای روزگاری که سفلگان را بر مسند قدرت مینشانی تا اسطبل و بارگاه را یکی سازند! گویی عادت صحراست؛ هرگاه آتشی روشن میشود، دخیل شغالان و کفتاران به فریاد و غوغا میپردازند و آرامش و سکوت دشت را به هم میریزند.
چقدر باشکوه است رفتار زینب امشب! آه دخت علی، فرزند وقار، ایستاده برابر نامردمانِ بسیار، چقدر صبر تو امشب دیدنی است، ستودنی است. با آرامش تو، مادران داغدار هم آراماند، با آرامش تو روح شهیدان در تلاطم نیست، با آرامش تو، آسمان هم آرام است و عذاب خداوند بساط آن قوم را در هم نکوبیده است! آرام بمان بانو که إن الله مع الصابرین!
تمامروز نگاهت رنگین بود و امشب تمامرنگهای روز را با اشکهای آرام خواهی شست و فردا، فردایی دیگر است؛ فردایی که تلخی آن را در فضای ننگ آلود دارالاماره باید دید.
آه زینب، مادر مصیبتها، دختر آب و آینه و اشک، زینتِ نام پدر در نینوای آتش و خون، آرام بمان امشب که تمام فرشتگان نوحه پرداز قتل حسیناند. آرام بمان! نوبت فریاد، فرداست! آنگاهکه تو را از میان شهیدان عبور خواهند دادوفریاد وامصیبتهایت آسمان و زمین را غرق اشک خواهد کرد. بانوی باوقار، امشب را به نماز بایست؛ همانگونه که «تنور خولی» غرق تجلی نماز است، نماز بخوان، بانو! بگذار تنها ناله فریاد حضرت جبریل آسمان و زمین را فرابگیرد! اوست که بی مرشد شده است، اوست که تمامروز را ایستاده و تمام نامردمی را از مشتی «انساننما» دیده است! اوست که امشب جسم بیسر حسین را به آغوش گرفته است! تو فقط نماز بخوان بانو، دخت زهرا. نماز، میراث جد توست؛ میراث علی و زهرا، میراث حسن و حسین. بخوان به نام پروردگارت که آرامش دلهاست! بخوان به نام خداوندی که منتقم خون شهیدان است! بخوان به نام خداوند «مهدی» صاحبالزمان که روزی بساط ستم را از روی زمین برخواهد چید!
امشب را با داغ عزیزانت نماز بخوان که به شکیباییات، تمام آسمان و زمین رشک میبرند. به گلوی عطشان علیاصغر میندیش! به قامت قطعهقطعه علیاکبر فکر نکن! به پژواک فریاد جانکاه قاسم گوش نسپار! به عون و محمد و جعفر...، به عباس و آن گاهی که دیگر نتوانست روی اسب بماند، دل مده! به حسینت... به حسینت... تو را به جان حسین! آرام باش که آرامش تو نبض هستی را آرام خواهد کرد و یتیمان دشت نینوا کمی خواهند خوابید! بانوی وقار به وقار رباب بیندیش! که امشب بدون «علی» شبی دردناک دردناک دردناک است...
منبع: مجله اشارات