نزهت بادی
هر صبح، آفتاب نگاه ما از مطلع گنبد طلایی تو سر میزند و دستهایمان چون گلدستههای سرکشیده بر افلاک، رو به آسمان بالا میرود. سبوی گلی دلمان، پر از عطر زلال یاد تو میشود و هزاران کبوتر مهربانی بر صحن وجودمان پر میکشد و اینهمه لطف که هر روز بر سر و روی ما میبارد، به خاطر سلامی است که هنگام عبور از مقابل حرمت ما را به لحظهای توقف وامیدارد؛ گویی اینجا دارالسلام است؛ سرای سلم و سلامت، بهشت روی زمین.
تو احوال ما را میپرسی
ما خوب میدانیم که این حضور روحانی کوتاه در مقابل حرمت که خیر و خوبی تمامروز ما را تضمین میکند، پاسخ کریمانه تو به ماست. مگر میشود دختر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) باشی و در سلام کردن پیشقدم نشوی؟! این پیشگامی تو در پرس و جوی احوال ماست که دل ما را به فروتنی و ارادت در برابر تو تسلیم میکند؛ وگرنه کجا ما را این معرفت است که دست از عادتهای بیمایه و خواستههای ناچیز زندگیمان برداریم و در این شتاب هولناک دنیا که ما را با خود به قهقرای ظلمت میبرد، برای لحظاتی تأمل کنیم و تو را ببینیم؟
شمع یگانه شهر ما...
برای دیدن تو، از جا برخاستن من کافی نیست. تا صدای تو نباشد، از جانب من اجابتی نخواهد بود. اگر عطر مستانه تو نباشد، کدام بهانه ما را از پیلههای حقیر زندگیمان جدا خواهد کرد و به پروانگی و شیدایی خواهد کشاند؟
شمع یگانه شهر ما! هر روز، هزاران کوچک و ناچیز، به شوق سلام تو، پروانه میشوند و در هوای یاد تو پر میگشایند تا راه و رسم شیدایی را بیاموزند.
حضور مهربان
پلک گشودی و ستارههای روشن نگاهت، تقدیر تاریک جهان را چلچراغ شد، همینکه بوی بهشتی نفست در شامه خاک پیچید، آینده زمین سبز و زیبا شد، نرگسها به تماشای چشمهایت، دستهدسته از دل خاک سرک کشیدند و ابرها، هیجان آمدنت را، به شوق باریدند. آمدی تا بهار، تمام شکوفههایش را به معصومیت آسمانی نگاهت، گره بزند. آهنگ دلنواز و کریمانه قدمهایت، در گستره خاک خجسته باد!
خواهر تصنیفهای غربت
بوی گل یاس، تمام دنیا را پرکرده است. زمین در پوست خود نمیگنجد. تو را پیشازاین، آسمان شبیه یک راز محرمانه، در گوش خاک، نجوا کرده بود. خاک، تمام لحظههایش را به شوق آن دقیقه موعود، نفس میکشید. از عطر آمدنت آکنده است تمامروزهای رفته و نیامده دنیا. تمام رودها تو را میشناسند که صفای نگاهت، زلالی و مهربانی چشمهای فاطمه (سلاماللهعلیها) را به تصویر میکشد. بانو! خاطرههای زمین، سرشار از حضور توست. ای خواهر تصنیفهای غربت! تو را تمام جهان، چشمبهراه بود. بگذار خاک در هوای آسمانیات کمی نفس بکشد.
همهجا حرف آمدن توست
جادهها، تمام مسیر آمدنت را بیوقفه دویدهاند از شوق؛ مدینه تا قم، همهجا حرف تو آمدن توست.
میگویند آمدهای تا حنجره ابدیت، جاودانگی خاندان کرم را تا همیشه فریاد کند. آمدهای تا عشق را، قدمبهقدم به کمال برسانی.
بانو! ای میراث دار غربت و رنج! شانههای زمین، کولهبار رنجت را عاشقانه بر دوش خواهد کشید و تاریخ، رد قدمهایت را در مسیرها و جادهها خواهد پیمود. ازاینپس تمامپردهها، راز تو را نجوا میکنند.
بانو! آمدنت، مرهمی است بر دلهای خسته، آمدنت، یک اتفاق شیرین است؛ در تکرر روزهای خسته زمین.
در هوای مهربانیات
کبوترانه بال گرفتهام در هوای یکریز مهربانیات تا دستهایم را به دامان پر از کرامتت بیاویزم تا چشمهای مشتاقم را به پنجره مهربانیات دخیل ببندم.
تو را میشناسم از دور؛ تو را که آمدهای تا عشق را، به دلها هدیه کنی و لبخند را به لبها بیاوری. تو را میشناسم، بانوی بزرگوار قم! چندی است در هوای تو نفس میکشم. بهارانه آمدنت، بر همه هستی، خجسته باد!
عطر آمدنت
پیدایی؛ مانند لبخندهای گرامی مادرت زهرا (سلاماللهعلیها) در تاریکترین روزهای بی چراغ حجاز. ستارهها سوگند خوردهاند که حتی پلک زدنی از تو جدا نمانند.
رودها، مسیرشان را بهسوی زلال وجود تو تغییر دادهاند و آسمان در مجاورت خانه شما نشسته است.
به شوق آمدنت، آبشارها هم سر فرود آوردهاند و ابرها هم عطر نفسهایت را در پهنه دورترین دشتها باریدهاند. نخلها به شوق آمدنت، عطر رطبهایشان را به باد هدیه دادهاند.
برای تو مینویسم
برای تو مینویسم؛ که همه ابرها، بارانی تواند. تو که کبوترهای بیشماری را مهمان حرمت خواهی کرد. میدانم روزی خواهد آمد که با نام تو، زمین از خواب برخیزد. چگونه از تو بنویسم که هنوز سرچشمههای عصمت تو را درک نکردهام؟ چگونه بنویسم معصومه (سلاماللهعلیها)؛ من که هنوز در آغاز نام تو، گمشدهای بیش نیستم.
گرمم کن؛ که من از همه زمستانها سردترم؛ تنها خورشید تو میتواند جانم را گرم کند. امشب، شب آغاز نام توست. امشب تولد توست.
نَفَست بوی بهشت میدهد
دلم میخواهد زمان برگردد. کاش زمان برمیگشت تا در شب آمدنت، من هم در میان ستارههای بیقرار، چشمانتظاری را میفهمیدم؛ آنگاهکه همه ستارهها، چشمانتظار آمدنت، خواب را فراموش کرده بودند.
دلم میخواست آن شب که آمدی، خاک بودم تا از بوی نفسهایت، بهشت را حس میکردم.
بوی بهاران
فروغ چشمهای پدر! چقدر دوستداشتنی است عطر مهربانیهای همیشهات!
تو از عشق زاده شدی و به عشق پیوستهای. تو از تبار آیههای کوثری، بانوی کرامت!
این، قلبهای ملتهب ماست که از همهجا رانده، به سمت کرامت تو روان است.
راستی، تو چقدر بوی عصمت میدهی!
قصه تولد تو
بانو! تو آمدهای تا بهارانی تازه بروید در خشکسال دلهای خسته و ناامید.
چون گلی معصوم، روییدی از باغستان پاکیها. تو، بوی گل سرخ میدهی.
تو، افقهای روشن دوردستهای امید و آرزویی. تو فرزند صبری و غربتهای غریبانه.
قصه تولد تو، قصه تولد پرستویی است که بال گشود تابه آشنای غریبش برسد. نامت، کرامت جاری است، بانوی بارانی قم!
بانوی کریمه
چه معصومانه میخندی و کودکانه نگاه میکنی! تو پاکترینی و فرشته از چشمانت فرومیریزد.
پاکی و اصالت، از شاخسار خاندان معصومت ریشه میگیرد؛
پاکی تو که معصومه نام گرفتهای و مریم اهلبیتی و کریمه آسمان و زمین.
هلهله زمین
زمین، آمدنت را هلهله میکند. فرشتهها اسپند بر آتش میریزند تا چشمانی که تاب دیدن تو را ندارند، کور بمانند. ریسههای نور، از آسمان تا زمین کشیده شده است. اینهمه، به یمن آمدن توست؛ کریمه اهلبیت.
ریحانه بهشتی بودی و سرزمین من، عطش رایحه تو را داشت.
آمدی تا انیس و همدم خلوت برادر باشی و غم غربتش را با شانههای خود قسمت کنی. افسوس که راه، راهزن آروزهایت شد و تن رنجورت، آنهمه اندوه را تاب نیاورد!
از این افسوس پایدار، فانوس اشکهایمان را قرنهاست که روشن کردهایم، به یاد داغهای تو.
قم، بوی توس میدهد
امروز شهرمان را به یمن میلادت آذین بستهایم. گنبد طلایی حرمت، در هاله چراغهای رنگین و نوارهای نورانی، چقدر ملکوتی شده است! موسیقی شادی که از منارهها بلند است، در کوچهپسکوچههای شهر میپیچید. همهجا گل است و شیرینی؛ همه سرشار از شادمانیاند.
... اما نمیدانم چرا شهرم، عطر توس گرفته است! شاید مسافری غریب به تهنیت و شادباش آمده است؛ شاید برادری به دیدار خواهری... شاید...
بانوی گل و آیینه
تو در شهر همیشه عشق، مدینه، چشم به جهان گشودی و دل از دل عاشقان خویش ربودی. تو متولد شدی تا یاد مادرت، زهرای مرضیه (سلاماللهعلیها) را در باغ ایّام شکوفا کنی. تو به دنیا آمدی تا درّ عفاف را به صدف هستی ببخشی، تو قدم بر زمین نهادی تا رنگ خاکی دنیا را افلاکی کنی. تو با حضور عاشقانه خویش، زیباترین غزل عشق را سرودی. تو به دنیا آمدی تا با حضور سبز خویش، بهار را برای کویر قم به ارمغان بیاوری. تو، سرچشمه پاکی و نجابتی.
زیرنویس
میلاد بانوی مهر و وفا، مظهر جود و سخا، حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) مبارک باد!
معصومه جان! عطر میلاد تو، چون نسیم بهشتی است که مشام دلها را مینوازد؛ میلادت مبارک!
معصومه جان! میلادت چون شکوفههای بهاری، به جانهای مشتاق، طراوت میبخشد.
میلاد نوردیده رضا، کعبه دلها، حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) خجسته باد!
نگاه مهربان تو
خورشید هر صبح با نگاه نورانیاش بر گرد وجودت طواف میکند و تو را سلام میگوید. فرشتگان به امتداد نگاه مهربانت تا ملکوت حرم پرواز میکنند و تو آرام و بیقرار به مردم شهر نگاه میکنی. هرروز هزاران دل دخیل بسته، عاشقانه به سویت میآیند و تو دامان کرامتت را میگشایی و به پیشوازشان میروی.
به یمن آمدنت
امروز، روز میلاد همه پروانههای عاشقی است که مست از آمدنت، بر گرد شمع آسمان میچرخند. امروز، روز میلاد توست. تو میآیی و من در هوای آسمانی آمدنت تا عرش گلباران شده خداوند، پر میکشم. به یمن آمدنت، قطرههای زلال استجابت، از تمام اقاقیا، شبنم امید میگیرند. به یمن آمدنت، قلب بهار میتپد.
کرامت جاری
بانویی میآید از سوی آفتاب
ستارهای درخشان میآید که کرامتش، جاری لحظههای مردم میشود. کودکی میآید؛ پروانهای که به شوق رضایتی سبز رهسپار دیار چلچراغهای خسته خواهد شد و بانوی تمام باغهای شهر. بانویی میآید که تفسیر حدیث عشق است. بانویی میآید که شفای تمام چشمههای خشکیده خواهد شد.
آفتاب قم
تلألؤ درخشان خورشیدی جهانافروز، میدرخشد از سمت مدینه. خداوند، پرتوی از پرفروغترین انوار الهی را به زمین ارزانی داشته است. پرواز ملائک از عرش، به شوق دیدن روی شکوفهای از گلستان سلاله پاک محمدی (صلیاللهعلیهوآله)، بانوی مهر و آیینه و عشق و ایثار، شتاب گرفته است. بانوی مهر آمده تا به یمن وجود و لطف حضورش، قم سرزمین قرب و اجابت شود، آمده تا جهانی را به آستان کرامتش فراخواند. آمدنش گرامی!
منبع: مجله اشارات