دلنوشته ها
  • 5433
  • 127 مرتبه
عصر عاشورا

عصر عاشورا

1399/02/31 12:09:40 ب.ظ

عصر عاشورا پایان راه نیست که آغاز راه است و «کربلا، تاریخی که به‌صورت جغرافیا نمایان شده است» وگرنه تو در کربلای سال 61 هجری جامانده‌ای.

کاروان کوچک حسین به کربلا رسیده است. خیمه‌ها برپاشده‌اند و آرام‌آرام به‌روز واقعه نزدیک‌تر می‌شوند. کاروانی که مرگ، سایه‌وار در پی‌اش روان است.

بنی‌هاشم گرداگرد زینب حلق زده‌اند تا بانوی هاشمی پا را نه بر خاک که بر چشم آنان بگذارد. تا روزی که در این صحرای غم، محرمی نماند تا...

کوفیان آمده‌اند. با هرچه داشته‌اند از تیر و شمشیر و سنگ، به گرمی به پیشواز مسافران حجاز آمده‌اند. تاریخ، میزبانانی خوب‌تر از اینان به یاد ندارد. تا آنجا که از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا.

اینجا سرزمینی است که آفتاب را به نیزه‌ها خواهند کرد؛ سرزمینی که عطش را معنایی دیگر خواهد بخشید؛ سرزمینی که فرشتگان را انگشت‌به‌دهان خواهد کرد؛ سرزمین که اشک‌ها را سرازیر می‌کند. سرزمین غربت آفتاب؛ سرزمین ستاره‌های سوخته؛ سرزمین دل‌ها، اینجا کربلاست. امروز حر، راه بر حسین می‌بندد تا روزی که با یک نگاه حسین، راه آسمان برایش گشوده شود. امروز حر، بنده یزید است تا روزی که به بندگی خدا درآید. بزرگی حسین را ببین که تا کجاست! گویا این حر نبوده که راه بر کاروان حسین بسته است. نگاه حسین با جان حر کرد، آنچه کرد. حر بازگشت و حر شد. شاید حسین، نبرد را یک روز به تأخیر انداخت تا حر به دامن خورشید برگردد. انگار حسین چشم در راه حر بود.

حسین به میدان آمده است. آن‌هم با تمام داروندارش؛ با جان خود و عزیزانش؛ با آبرو و اعتبارش. گویا حق و باطل، یکسره به مصاف آمده‌اند؛ یک‌سو یاران خورشید و دیگر سو یاران شب.

فرات شاهد است که حسین مردانه ایستاد، بی‌آنکه در این راه ذره‌ای شک کند؛ بی‌آنکه پا پس بکشد.

فرات شاهد است که چه گل‌هایی از باغ محمدی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در عطش سوختند.

نخل‌ها شاهد افتادن دست‌های حیدری تشنه‌ترین ساقی عالم هستند.

خورشید عاشورا، شاهد به خاک افتادن مردانی بود که آسمانیان بر آنان رشک می‌بردند.

حسین، حج را نیمه‌تمام واگذاشت تا آن را در کربلا به پایان برد؛ پایانی سرخ‌تر از غروب خورشید. این است که حج حسین، کامل‌ترین حج تاریخ است.

حسین، بزرگ‌ترین معجزه خداست و بزرگ‌ترین معجزه حسین، دل کندن از تمام خاندان و کودکان و فرزندانش بود وتو اگر دل در هوای کربلا داری، باید ازآنچه دست‌وپایت را در بند کرده است، دل ببری. حسین خوب می‌داند. پس از او چه بر سر خاندانش خواهد آمد، اما می‌رود.

حسین از حجاز تا کربلا، نه از بی‌راهه‌ها و کوره‌راه‌ها که از شاه‌راه‌ها می‌گذرد تا همه بدانند که راه او همان صراط مستقیم است تا همه بدانند حقیقت نباید به مسلخ مصلحت برود که راه حق، مرد می‌طلبد؛ برای یاری حق، ترک سر و جان باید.

بی‌هیچ گمان منتظر بوسه تیغ است
هرکس که در این راه سری داشته باشد

نمی‌توان دم از حسین زد و حاشیه‌نشین بود. «اگر با حسین در کربلا نباشی، هرکجا که می‌خواهی باش؛ چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته، چه تفاوت؟»

آنان که در پاسخ هل من ناصر حسین، لب فروبستند و خاموشی گزیدند، شریک جرم یزیدند. آنجا که جبهه حق، خون می‌خواهد و فریاد، شانه خالی کردن از بار مسئولیت، سنگین‌ترین گناه است.

در بزم عشق، محرم ساقی نمی‌شود
از هست و نیست تا نکشد می‌پرست، دست

حسین، مطلوب انسان و انسان مطلوب است؛ نمونه‌ای برای همه زمان‌ها و همه نسل‌ها. پس پای‌دررکاب کن که عاشورا نزدیک است!

واژه‌ها صف کشیده‌اند: عطش، آب، فرات، مشک، تیر، آتش، خیمه، سنگ، گودال، حسین. در کربلا همه‌چیز هست؛ هم زندگی هم مرگ؛ هم سکوت هم فریاد؛ هم شکست، هم پیروزی؛ هم نفرین هم آفرین.

کربلا پیر و جوان نمی‌شناسد. سرسبزی سیزده بهار در نگاهش جاری بود و حسین در سیمای قاسم، برادرش را می‌جست. آنگاه‌که لب به سخن می‌گشود و راه می‌رفت، خاطره امام حسن (علیه‌السلام) در یادها جان می‌گرفت. شب عاشوراست. گویا کربلا آسمانی روشن است. یاران امام را همچون نگینی بی‌مانند در حلقه خویش گرفته‌اند؛ انگار ستارگان، ماه را.

قاسم، آرام و سربه‌زیر در این اندیشه است که آیا امشب واپسین شب او هم هست؟ آیا فردا سرنوشت او هم در کشاکش نبرد و در خاک و خون رقم خواهد خورد؟ آیا نام او در شمار فداییان آفتاب نوشته خواهد شد؟ امام نگاهی به چشم‌های پرسش‌گر قاسم دوخت و پرسید: «قاسم! مرگ در کام تو چگونه است؟» قاسم پاسخ داد: «عمو جان! از عسل شیرین‌تر است.» امام فرمود: «آری تو نیز با مایی».

سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده‌تا حسن درست کنید

این است که می‌گویم کربلا را جاذبه‌ای است که هیچ دلی را پای گریز از آن نیست. کربلا، صراط مستقیم این کره خاکی است و تو خواه‌ناخواه، باید بر آن پا بگذاری. اگر اهل راز باشی، در رکاب حسین از آزمون عطش به‌سلامت خواهی گذشت وگرنه، به بیعت یزید دچار خواهی شد.

نفس‌نفس، محاصره تنگ‌تر می‌شود. واپسین روزهای چشم‌انتظاری امام است. چیزی نمانده تا روز موعود و فرات همچنان جاری است.

فرات همچنان در مسیر زمان پیش می‌رود تا پاسخی روشن برای همه پرسش‌ها باشد؛ پاسخی برای همه آنان که به آزمون کربلا مبتلا می‌شوند؛ تا تفسیری باشد بر راز رنج انسان؛ آنجا که خداوند می‌فرماید: «لقد خلقنا الانسان فی کبد» برای همه آنان که در روز الست، نام حسین را در گوش جانشان زمزمه کرده‌اند، برای آنان که لالایی خوابشان داستان کربلا بوده است؛ برای آنان که سعی صفا و مروه‌شان، بین‌الحرمین است و منایشان، گودال قتلگاه و قربانی‌شان همه آن چیزهایی که سد راه و توجیه ماندن شده‌اند و قربانی کردن همه‌چیزهایی که بندی برپای دلشان و زنجیری بر پر پروازشان شده است.

حسین به میدان آمده است و خوب می‌داند که این قبرستان خاموش جز با فریاد خون‌بار او به بیداری نخواهد رسید. می‌داند که برای رسوایی همه یزیدهای تاریخ، جز سلاح شهادت ابزاری ندارد. حسین با همه حجت‌هایش آمده است؛ با گلوی علی‌اصغرش؛ با پیکر پاره‌پاره علی‌اکبرش؛ با دست‌های بریده علمدارش؛ با لب‌های خشکیده کودکانش؛ با آوارگی و اسارت خاندانش؛ با سر بریده خود و در یک‌کلام، با همه هستی‌اش به مصاف شب‌پرستان آمده است.

شهادت حسین، بار مسئولیت از دوش من و تو برنمی‌دارد، بلکه باری سنگین‌تر بر دوش ما می‌نهد.

حقیقت داستان کربلا قیامی دو چهره است؛ یک چهره آن قیامی است در عاشورا، در رکاب حسین و در خاک و خون و چهره دیگر آن پس از عاشورا، در رکاب زینب، در آوارگی کوفه و شام تا امروز و تو اگر مدعی کربلایی بودنی، یا شهید باش یا پیامبر خون شهید وگرنه دم فروبند و از کربلا بیرون رو!

هان ای شبیه‌سازان، خیل علم به دوشان!
امسال هم حسینی، بین شما ندیدم

حقیقت این است که داستان کربلا چکیده همه تاریخ و نماد روشن مصاف حق و باطل است، با یک دنیا غم، یک دنیا حماسه. زخم‌هایی که در کربلا درجان شیعه شکفت، هنوز درمان نشده است. غمی که بر دل انسانیت نشست، هنوز او را رها نکرده است اشکی که در چشم‌ها خانه کرده است، هنوز بر دامن‌ها و خاک‌ها می‌چکد.

 

 


منبع: راسخون