پناه بر تو دسته: دلنوشته ها 1400/03/09 11:46:58 ق.ظ برشهایی از دعای شریف ابوحمزه ثمالی به ترجمه سید مهدی شجاعی مولای من! من همان کودکم که تو پروردهای و بزرگش کردهای! من همان نادانم که تو آموزشش دادهای و داناییاش بخشیدهای! من همان گمراهم که تو به راهش آوردهای و هدایتش کردهای! من همان پست بیمقدارم که تو از زمین بلندش کردهای و رفع عطش بخشیدهای! من همان ترسوی بیم آکندهام که تو امانش دادهای و خاطرش را آسوده کردهای! من همان گرسنهام که تو سیرش ساختهای! من همان تشنهام که تو آبش نوشاندهای! من همان برهنهام که تو لباسش پوشاندهای! من همان فقیرم که تو غنایش بخشیدهای! من همان ضعیفم که تو قوت و قدرتش دادهای! من همان ذلیلم که تو عزیزش کردهای! من همان بیمارم که تو شفایش بخشیدهای! من همان گدایم که تو کرامتش دادهای! من همان گنهکارم که تو گناهانش را پوشاندهای! من همان ضعیف مظلومم که تو به یاریاش شتافتهای! من همان راندهٔ درماندهام که تو منزل و مأوایش دادهای! خدای من! من همانم که جبار آسمان را نافرمانی کرده است. من همانم که زمینهٔ معصیت خداوند جلیل را فراهم کردم. من همانم که در گناه از دیگران پیشی گرفتم. من همانم که تو مهلتم دادی و به خود نیامدم و متنبه نشدم. من همانم که تو پرده بر زشتی رفتارم افکندی و من شرم نکردم و همچنان گناه کردم و معصیت را از حد گذراندم. خدای من! قصد من به هنگام ارتکاب گناه، نافرمانی تو نبوده است؛ نمیخواستهام منکر خدایی تو باشم؛ نمیخواستهام فرمان تو را سبک بشمارد مردم و زیر پا بگذارم؛ نمیخواستهام متعرض کیفر تو باشم؛ نمیخواستم به تهدیدها و وعیدهای تو بیاعتنایی میکنم؛ نه! هرگز چنین نبود. بلکه این نفس من بود که مرا میفریفت و این هوس بود که بر من چیره میشد و این بخت بد بود که به یاری میشتافت و این پردهپوشی تو بود که مرا مغرور میکرد. خدایا! حتی اگر به بندم کشی و روی لطف از من بپوشی و در عیان کردن بدیهای من در نظر خلایق بکوشی، حتی اگر مرا به آتشت دراندازی و میان من و خوبان درگاهت فاصله اندازی، محال است که دست امید از ضریح تو بردارم و روی آرزو از آستان مهر تو بگردانم. محال است. محال است که محبتت را از دلم برانم و نعمتهایت را به بوتهٔ نسیان سپارم و پردهپوشیات را در این دنیا از یاد ببرم. آقای من! عشق به دنیا را از دلم بیرون کن. چرا گریه نکنم؟ منی که نمیدانم فرجام کارم چگونه خواهد بود. من که ارتعاش بالهای مرگ را زمانی بالای سرم احساس میکنم که در پشت سر جز زیستنی غفلتآلود نداشتهام. زندگی را جز به سهو، سپری نکردهام. چرا گریه نکنم؟ برای جان سپردنم گریه میکنم. برای تاریکی قبرم گریه میکنم. برای تنگی گورم گریه میکنم. برای سؤال نکیر و منکرم گریه میکنم. برای برانگیخته شدن و خروج از قبرم گریه میکنم. برای آن لحظهای گریه میکنم که به چپ و راست مینگرم و جایگاه مردم را متفاوت با جایگاه خودم میبینم. مگر نه اینکه برای هرکسی در آن روز جایگاهی است؟ چهرههایی در آن روز شادمان و خرم و خندانند و چهرههایی مغموم و خوار و گرفته و درهم. آقای من! تکیهگاه من تویی! اعتماد من تویی! امید من تویی! محل اتکال من تویی! خدای من! در این دنیا به خاطر غربتم دست مرا بگیر و وقت مرگ به خاطر اندوه و مسکنتم، و در قبر به خاطر تنهاییام، و در لحد به خاطر وحشتم. و آنگاهکه برای حسابوکتاب پیش روی تو برمیخیزم، به خواری جایگاهم رحمت بیاور، و ببخش آن بخش از گناهانم را که بر آدمیان پوشیده مانده است، و همچنان پوشیده بدار آنچه را که تاکنون برملا نکردهای. خدای من! رحمت تو را میطلبم. آن هنگام که در بستر مرگ آرمیدهام و دست دوستانم مرا ازاینرو به آن رو میگرداند؛ و آن هنگام که بر سنگ غسالخانه افتادهام و نزدیکانم مرا از این پهلو به آن پهلو میکنند؛ و آن هنگام که خویشانم گوشههای تابوتم را بر دوش میگیرند و جنازهام را بهپیش میبرند؛ آن لحظهای که تکوتنها در گور به تو وارد میشوم. مرا دریاب! و به غریبیام در آن خانهٔ جدید رحم کن؛ و با من آنچنان راه بیا که غیر از تو با کسی انس نگیرم. خداوندا! دلم را آکنده از عشق خودت کن، و خشیت از خودت، و باور به کتابت، و ایمان به خودت، و هراس از خودت، و اشتیاق بهسوی خودت. ای صاحب جلالت و اکرام! عشق به دیدار خودت را در من تشدید کن و تو نیز دیدار مرا دوست داشته باش و در ملاقات با خودت، آسایش و تکریم و گشایش مرا قرار ده. خدای من! گامهایم را استواری بخش! و بازم مگردان به آن وادیهای بدی که در گذشته از آنها نجاتم دادهای! خداوندا! من از تو ایمان میطلبم. ایمانی که تا دیدار خود دوام بیاورد. و از تو میخواهم که مرا بر آن ایمان زنده بداری. مرا بر آن ایمان بمیرانی و هم بر آن ایمان مبعوث گردانی. و قلبم را از ریا و شک و خودستایی و تملقطلبی در دینت پاک کنی؛ آنچنانکه تمامی اعمال و رفتارم خالصانه؛ تو را باشد. خداوندا! به تو پناه میبرم از تنبلی و رخوت، از اندوه و ترس و بخل و غفلت، از قساوت و خالی و مسکنت، و از فقر و تنگدستی، و از هر بلا و گناه و آشکار و نهان. خداوندا! به تو پناه میبرم از نفس قناعت ناشناس و شکم سیریناپذیر و قلب بیخشوع و دعای بیاجابت و عمل بیمنفعت. خداوندا! بیشک از تو بهجای نمیتوان گریخت و به کسی نمیتوان پناه برد؛ و جز تو، دل آرامی نمیتوان یافت. خداوندا! در کتابت از فرمان دادی که: «از هر که بر ما ستم کرده، بگذریم». ما به خویش ستم کردهایم. درگذر! خداوندا! در کتابت از فرمان دادی که: «هیچ نیازمند و سائلی را از در خانهٔ خویش نرانیم». ما نیازمند و سائل درگاه توایم. ما را مران و با دست تهی برمگردان! منبع: ماهنامه خانه خوبان