دلنوشته ها
  • 7363
  • 121 مرتبه
ازدواج امین قریش با خدیجه «خاتون خاک و افلاک (1)»

ازدواج امین قریش با خدیجه «خاتون خاک و افلاک (1)»

1400/10/05 10:21:35 ق.ظ

به نام حضرت باران


روزگار دورِ بی رؤیایی است، زمان می‌رود تا در دقیقه‌ای سرشار راز رازقی، خوابِ حادثه‌ای را در دوراهی عقل و عشق در قبیله زمین جاری کند، حادثه‌ای که جز تعداد اندکی از همسایگان آفتاب و روشنی از آن خبر ندارند تا سال‌ها بعد ...! شاید ...! اما قلب پنهان گریزِ از قاعده و قید تو، زمان را گذرانده است؛ رازِ شبیهِ آوازهای شاعرانه تو تمام صفوف ستاره را پر کرده است. همه آن‌ها می‌دانند که قلب تو نه زمان می‌شناسد نه حادثه! صف‌نشینان آسمان می‌دانند که تو را فقط یک نام به تکلم ترانه و آینه می‌کشاند و تنها حضورِ یک حضور، به اوج اشتیاق می‌رساند؛ فقط یک باور ... «محمد
(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)»! امین قریش! امین مکه!

* * *

باید خدا تو را خدیجه، برای برگزیده‌اش، برگزیده باشد که تو حالا سال‌ها قبل از تولد اعجاز آرامش در دلواپسی بادها، سال‌ها قبل از رسالت «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» چشم به انعکاس خاموشِ مضمونِ محرمانه آرامشِ او سپرده‌ای و کاروان تجاری‌ات را به دست‌های امانت‌دار او می‌سپاری! به دست‌های خورشیدی که فقر او را در کفالت خاموش اما مقتدرانه عمویش ابوطالب قرار داده است! و بااین‌همه، نگینی چون او بر خاتم ثروت و دارایی تو، شبیه دورترین شعله‌ها در تاریکی ظلمت خیز شب دیدنی است.

جای پنهان کردن نیست که سود چشمگیر کاروانِ تو، تمام چشم‌ها را به‌سوی «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» برمی‌گرداند، گویی حالا زمان در کودکی «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» متوقف شده است و «حلیمه» از طعمِ رویش بهشتی که پس از دایگی او نصیبش شده، شگفت‌زده است؛ «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» که باشد صبح است و روشنی و انتشار یکریز پیاله‌های رویشِ باران و ستاره!

* * *
رسم‌ها در این قبیله پر از ولوله، هنوز همان است که بود اما تو شبیه رؤیاهایت بمان و بگذار کسی باور نکند ... بگذار کسی باور نکند دانشمندان یهود در برابر چشم‌های کنجکاو تو، او را «پیامبر آخرالزمان» خواندند و گفتند که تقدیر او را برای ختم نبوت و ارشاد مردم پرورش داده است و نشانه‌های پیامبری همه به او ختم می‌شود؛ بگذار کسی باور نکند سمتِ اشاره دانشمند یهود به‌سوی تو بود آنگاه‌که گفت: «خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد.»

بگذار کسی باور نکند ورقة بن نوفل ـ عموی تو ـ دانای عرب، هرگاه کتاب عهدین را مرور کرده و گفته است که مردی از میان قریش از جانب خدا برای هدایت مردم برانگیخته می‌شود و با یکی از زنان ثروتمند قریش ازدواج می‌کند، مقصودی جز تو ندارد که گاه‌وبیگاه به تو وعده اتفاقی را می‌دهد که ایمان تو پیش‌ترها، ادراکش کرده است: «روزی فرارسد که تو با شریف‌ترین مرد روی زمین وصلت کنی ...»

بگذار کسی باور نکند که تو شبی در خواب خورشید را دیده‌ای که بالای مکه چرخ خورده است و بعد پایین آمده و در خانه تو فرود آمده است! بگذار کسی باور نکند که تعبیر عموی تو از آن خواب، محقق شدنی است؛ ازدواج تو با مرد بزرگی که شهرت او عالم‌گیر خواهد شد ... بگذار کسی باور نکند که کشمش‌های قلب تو آرام‌آرام از سوی داشتن، به سمتِ خواستنِ «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» کشیده می‌شود! آن‌چنان‌که خود در کنار «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» بودن را بخواهی و بر زبان بیاوری. در کنار رسولِ سال‌های بعدازاین را!

سایه‌های تردید خیره به رؤیای تو چشم دوخته‌اند ... نه می‌توان جوان شایسته‌ای را که امین قبیله است به بهانه مال رد کرد و نه می‌توان از مهریه بانویی چون تو گذشت ...!

تو می‌دانی که دست آسمان و زمین در مقابل آنچه در چشم‌های «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» متجلّی است، هیچ نیست اما شرط آن است که او صداق و مهریه‌ای که برای تو در نظر می‌گیرد درخور مقام و شأن بانویی چون تو باشد ...!

* * *

هدیه‌ای برای «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» از سوی خدیجه!
تعلق شفافِ خدیجه در راه هم‌پیمانی با «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» را صبر و آرامش و ذکاوتش شفاف‌تر می‌کند ... .

مبلغی درست همان اندازه که خویلد مهریه‌ات قرار داده است را به «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» پیشکش می‌کنی تا او از هدیه تو مهریه‌ات را بپردازد؛ همه می‌دانند نشانی ازآنچه تو خواسته‌ای و به انجام می‌رسانی در عرب سابقه نداشته است ... زنی از مال خویش مهریه‌اش را بپردازد!

حسادت، پرسه‌گرد پچ‌پچه‌ها و زمزمه‌های بسیاری است. هدیه تو شانه‌به‌شانه اوجی که در قلب «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» گرفته‌ای، زبان عده‌ای را به شماتت باز کرده است؛ گویی ابوجهل قدرت تحمل چنین باوری را ندارد که به زبان آمده است تا تمام حسادت‌هایش را در مراسمِ شادمانی شما در زهر کلامش پنهان کند و به جان «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» بریزد ... .
«مردم! ما دیده بودیم که مردان مهریه زنان را بپردازند اما ندیده بودیم که زنان مهریه مردان را بپردازند.»

طعم زهرخیز کلام ابوجهل هنوز منتشر نشده است که کسی می‌گوید:
«به مردی مانند «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» هدیه می‌دهند و برایش هدیه می‌فرستند اما مردی مانند تو هدیه می‌دهد و نمی‌پذیرند.»

تبسم در چشم ستاره‌ها سوسو می‌زند؛ ابوطالب حامیِ همراهی که «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» را هیچ‌گاه تنها نگذاشته، خشمی آشکار به چهره ابوجهل دوانده است تا او گوشه‌ای بنشیند و شادی از سر گرفته شود.

* * *

... و خدا مردی را که به فداکاری و اعجازِ قلب تو می‌سپارد که بهانه آفرینش است؛ به فداکاری تویی که اعلام کرده‌ای تمام دارایی و اموالت ازاین‌پس از آنِ «محمد (صلّی‌الله‌علیه‌وآله)» است ... .
تسلیم اموال و دارایی‌ات به کسی که ایمان و قلب و روح تو تسلیم اوست ...!

منابع:

ـ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت؛ محمدکاظم قزوینی.
ـ وفات حضرت فاطمه؛ ترجمه عباس جاجیانی دشتی.

منبع: مجله پیام زن

اخبار مرتبط