دلنوشته ها
  • 7428
  • 120 مرتبه
می‌خوانی‌ام

می‌خوانی‌ام

1401/01/25 01:47:13 ب.ظ

می‌خوانی‌ام... به بزرگ‌ترین ضیافت هستی. ذرات جهان در تکاپوی آمدنش هستند و تو از میان تمام مخلوقاتت مرا خوانده‌ای.

درهای رحمتت را گشوده‌ای تا هر دست برآمده سوی بارگاهت را پاسخ گویی. بال ملائکت را از فرش تا عرش گسترده‌ای تا قدم‌های لرزانم را به تو برسانند. مگر به من ناسپاس هنوز امیدی هست که می‌خوانی‌ام؟

بارها خواندی؛ درها گشودی و فرش‌ها گستردی، مرا آسمانی می‌خواستی و مشتاقم بودی؛ اما من سر در گریبان جهل، نگاهم با زمین گره خورده بود. رمضانش نامیدی تا بدانم باید در حرارت عشق تو ذره‌ذره وجودم را ذوب کنم و من هنوز هم نمی‌دانم حال خاکستری را که از مجمر رمضان تا بلندای عرش تو پراکنده شد.

گفتی بخوان مرا تا اجابتت کنم و دست‌های ناتوام که به‌سوی بارگاهت بلند شد از شوره‌زار دلم جز خواستن و خواستن و خواستن برنخاست. به یک نام خواندمت و هزار خواسته را طلب نمودم. همه ازآنچه که از تو دورم می‌کرد و نفهمیدم راز آنان را که به هزار نام می‌خوانندت و تنها یک خواسته را تمنا می‌کنند که: «خلّصنا من النار یا رب»

دست‌های ناتوانم را گرفتی تا ره هزارماهه را یک‌شبه بپیمایم و من دل‌شکسته از این‌همه غفلت، در حسرت آسمانی شدن سوختم. اگر به بخشایش در من نگریستی از رحمتت بود که در خود جز ناسپاسی و غفلت ندیدم. دریای معرفتت بی‌کرانه بود و خوان رحمتت گسترده اما پیمانه قلب من چنان کوچک بود که جز اندکی از بسیار در آن نگنجید و تا به خود آمدم ابرهای فرصتم از آسمان رمضان گذشته بود.

بازهم می‌خوانی‌ام و از میان تمام مخلوقاتت مرا خوانده‌ای.

باید قلبم را بر آستان حریمت بنشانم و از زلال معرفتت بنوشانمش. این بار باید قدم بر بال‌های ملائکت سوی تو بیایم و در آتش عشقت بسوزم تا خاکسترم شهادت دهد عشق لحظه‌لحظه با تو بودن را. پس یاری‌ام کن که جز تو کسی را یارای یاری‌کردنم نیست.

منبع: مجله دیدار آشنا