باران تازه بند آمده بود و پاپاپا حوصلهاش خیلی سر رفته بود. توی جنگل راه افتاد و به دوستش بوتیبوتی رسید که روی تارش تاب میخورد. بوتیبوتی با شادی فریاد کشید: «تو هم بیا تاببازی!»
بوتیبوتی دست پاپاپا را گرفت و او را بالا کشید. یک عالم باهم تاب خوردند و خیلی خندیدند ولی یکدفعه تار پاره شد.
بوتیبوتی به تار آویزان ماند، ولی پاپاپا پرت شد توی چالهٔ آب باران. با تندی گفت: «آهای کلهپوک! دیدی چهکار کردی؟»
بوتیبوتی گفت: «تقصیر خودت بود که زیاد تکان خوردی. تازه تار من را هم پاره کردی.»
پاپاپا گفت: «تقصیر خودت بود که تابت را محکم نساختی.»
دوتایی باهم قهر کردند. بوتیبوتی رفت پیش مامانش و پاپاپا با لبولوچهٔ آویزان به لانهاش برگشت. مامان هزارپا با تعجب گفت: «وای چه اخمی کردهای! چی شده؟»
پاپاپا گفت: «با بوتیبوتی قهر کردم.»
مامان گفت: «آهان که اینطور! اشکالی ندارد پاپاپا جانم. ولی قهر کردن قانون دارد.»
پاپاپا چشمهایش گرد شد. اخمهایش را باز کرد و پرسید: «واقعاً؟ یعنی باید چهکار کنم؟»
مامان گفت: «خدا برای قهر کردن پنج قانون گذاشته، ولی من اینها را خوب بلد نیستم، چون از قهر کردن خوشم نمیآید. تو میتوانی از خاله غرغرو بپرسی که آنها را خوب میداند.»
پاپاپا آه کشید و کشانکشان رفت پیش خاله غرغرو.
خاله با تندی گفت: «امروز چه خبر شده؟ تو دومین بچهای هستی که پیش من آمدی. پس خوب گوش کن. قانون اوّل: باید برای دوستت توضیح دهی که چرا با او قهر کردی.»
پاپاپا توی دلش گفت: «آخه به بوتیبوتی چه بگویم؟ خُب از اینکه خیس شدم و دردم گرفت عصبانی شدم دیگه.»
خاله ادامه داد: «قانون دوّم: باید حقش را رعایت کنی؛ یعنی اگر او را دیدی، سلام و خداحافظی بکنی. اگر کمک لازم داشت، کمکش کنی، پشت سرش بدگویی کنی... .»
پاپاپا توی دلش گفت: «پس چه جور قهر کردنی است؟ تازه میخواستم اصلاً محلش نگذارم و برای بقیه هم تعریف کنم.»
خاله ادامه داد: «قانون سوم: حق نداری حرف بد به او بزنی یا بیادبی کنی.»
پاپاپا فکر کرد: «کاش به بوتیبوتی نمیگفتم کلهپوک.»
خاله با اخم پرسید: «حواست به من هست؟» بعد ادامه داد: «قانون چهارم: باید انصاف را رعایت کنی، مثلاً اگر خودت هم تقصیر داشتی باید این را قبول کنی.»
پاپاپا فکر کرد بله، تقصیر خودش هم بود، چون پاهایش را زیاد تکان داده بود.
خاله گفت: «و قانون پنجم: قهر نباید زیاد تکرار شود. بیشتر از سه روز هم نباید طول بکشد.»
پاپاپا سرش را خاراند و گفت: «بااینهمه قانون، قهر کردن خیلی سخت است. تازه آنوقت نمیتوانم با دوستم بازی کنم.»
بعد فکری کرد و گفت: «پس من یک قانون ششم هم میگذارم: آشتی کردن از قهر کردن بهترتر است.»
خاله غرغرو خندهاش گرفت و گفت: «خُب اینکه معلوم است!»
پاپاپا از او تشکر کرد و بهطرف لانهٔ بوتیبوتی راه افتاد. همان وقت از پشت بوتهها صدای بوتیبوتی را شنید که از راه دیگری پیش خاله غرغرو آمده بود.
خاله ازش پرسید: «تو چرا دوباره آمدی؟ مگر نگفتی حوصلهٔ قهر کردن نداری و میخواهی با دوستت آشتی کنی؟»
بوتیبوتی گفت: «چرا ولی پیدایش نکردم. مامانش گفته پیش شما آمده.»
بعد بلندبلند صدا کرد: «آهای پاپاپا کجایی؟ من یک تاب محکمتر ساختهام. زود بدو بیا!»
پاپاپا با شادی از پشت بوتهها بیرون دوید و گفت: «من اینجام! تو چقدر خوبی بوتیبوتی!»
و دوتایی برای خاله غرغرو دست تکان دادند و بدو بدو رفتند دنبال تاببازی.
منبع: قانون ششم، کلر ژوبرت