الف. حسد
در زمان خلافت «موسی هادی»، برادر هارونالرشید، مرد حسودی در همسایگی مرد ثروتمند و نیکوکاری زندگی میکرد که نمیتوانست او را در رفاه و آسایش ببیند. مرد حسود در این اندیشه بود که او را از ارزش و اعتبار انداخته و نزد مردم بیاعتبار سازد.
سرانجام، غلامی خرید و او را مطابق میل خود تربیت کرد. یک روز مرد حسود به غلام گفت: «من کار مهمی دارم و از تو میخواهم در عوض آنهمه محبت که بر حق تو کردم، در انجام آن کوتاهی نکنی.»
غلام گفت: «هر چه بفرمایی، اطاعت میکنم.»
مرد حسود گفت: «من با این همسایه ثروتمندم میانه خوبی ندارم و سخت او را دشمن میدارم تا جایی که میخواهم او را نابود کنم.»
غلام گفت: «بفرما تا همین حالا او را به قتل برسانم.»
گفت: «نه اگر او را به قتل برسانی، مرا قاتل او خواهند دانست و نتیجه مطلوب به دست نمیآید. بهجای این کار خود مرا گردن بزن و بدن مرا به پشتبام او بینداز تا وی متهم به قتل شود و حکومت او را به این جرم به قتل برساند!» غلام نپذیرفت.
مرد حسود گفت: «نافرمانی نکن، من نمیتوانم همسایه خود را در ناز و نعمت و شهرت و قدرت ببینم. اکنون از تو راضی نمیشوم مگر اینکه آنچه میگویم، اطاعت کنی.»
هنگامیکه شب فرارسید مرد حسود، غلام را با کاردی به پشتبام برد و روبهقبله خوابید و به غلام گفت: «زود مرا راحت کن!» اندکی بعد تن بیجان مرد حسود و سربریدهاش، هرکدام به کناری افتاد. غلام از پشتبام به زیر آمد و به رختخواب رفت.
مأموران، موضوع را به داروغه و داروغه، ماجرا را به «موسی هادی» خلیفه وقت، گزارش داد. همسایه نیکوکار و غلام قاتل دستگیر شدند. غلام ماجرا را به خلیفه عرضه داشت.
خلیفه گفت: «هرچند قتل نفس کردهای ولی چون جوانمردی نمودهای و بیگناهی را از مرگ نجات دادهای، تو را آزاد میکنم» سپس او را آزاد نمود.
در خصوص جایگاه حسد و آثار آن، چند آیه از کلام نورانی وحی در اینجا تقدیم میگردد:
«(ای رسول ما) بگو، از شر حسودان بدخواه هنگامیکه حسد خویش را آشکار کنند، به خدای فروزنده صبح پناه میبریم.» (فلق: 1 تا 5)
«ای رسول، هنگامیکه کافران، آیات را شنیدند نزدیک بود (از شدت حسد) با چشمان بد به تو چشمزخم زنند و گویند او دیوانه است.» (قلم: 52)
«فقر نزدیک به کفر است و حسد نزدیک است که بر قضا و قدر غلبه کند.» (پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله))
«حسد، ایمان را میخورد، چنانکه آتش هیزم را میخورد.» (امام صادق (علیهالسلام))
«مؤمن غبطه میخورد نه حسد، ولی منافق حسد میخورد نه غبطه» (امام صادق (علیهالسلام))
ب. بخل
«ثعلبه انصاری» از اهالی مدینه روزی به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گفت: «ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، از خداوند طلب کن که ثروتی به من ببخشد.» پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «ای ثعلبه! برو قناعت کن و به آنچه روزیات شده بساز و خدا را شکر کن، چون بهتر از مال بسیاری است که نتوانی شکر آن را بهجای آوری.»
ثعلبه چند روز بعد به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گفت: «ای رسول خدا! دعا کن خداوند از فضل گسترده خود به من مالی ببخشد.» حضرت فرمود: «مگر تو پیرو من نیستی؟! به خدا سوگند، اگر من از خدا بخواهم، کوههای زمین برایم سیم و زر خواهد شد، ولی چنانکه میبینی به آنچه برحسب تقدیر روزی شده قانع هستم.»
ثعلبه چند روز بعد باز هم به پیامبر گفت: «ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا مرا ثروتمند گرداند. اگر خداوند از مال دنیا برخوردارم سازد، حق خدا را ادا میکنم و از مستمندان دستگیری مینمایم و به کسان و نزدیکان نیازمند خویش بهقدر کفایت کمک میکنم.» پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دعا کردند: «پروردگارا از گنجینه خود به ثعلبه روزی کن.»
پس از دعای پیامبر خدا، پیوسته بر گوسفندان ثعلبه افزوده شد تا آنجا که به علت زیادی گوسفند به بیابان دوری رفته و بهکلی از مدینه قطع رابطه کرد. روزی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) پرسیدند: «ثعلبه کجاست و کارش به کجا کشیده؟» اصحاب اوضاعواحوال او را بیان کردند. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گفتند: «وای بر ثعلبه.»
هنگامیکه آیه گرفتن زکات نازل شد، پیامبر اکرم، مأمورانی را به اطراف فرستادند ازجمله دو نفر را بهسوی ثعلبه و مردی از قبیله «سمی» فرستاد. فرستادگان، نامه پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) را برای ثعلبه خواندند. ثعلبه گفت: «مگر ما کافر هستیم که باید جزیه بدهیم؟ به سراغ دیگران بروید تا بتوانم تصمیم بگیرم.»
مرد قبیله سلمی، فرستادگان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) را با خوشرویی پذیرفت و گفت: «امر خدا و پیامبر او را اطاعت میکنم. این شتران من است. خودتان ببینید هرکدام بهتر است برای زکات ببرید.»
فرستادگان گفتند: «تو خود حساب کن و از هرکدام میخواهی بده.» مرد سلمی گفت: «من بهترین اموالم را به خدا و پیامبر میدهم.» فرستادگان در ضمن جمعآوری زکات از دیگران، چند بار پاسخ نامناسب از ثعلبه گرفتند و به پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گزارش دادند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «وای بر ثعلبه» و بعد برای مرد سلمی دعا فرمودند.
بیدرنگ آیه نازل شد: «برخی از آنها با خدا عهد کردند که اگر خداوند از فضلش به ما ببخشد، زکات میدهیم و از نیکوکاران خواهیم بود. ولی همینکه خدا از کرم خود به آنها بخشید، بخل میورزند و روی گردانیدند و از فرمان الهی سرپیچی کردند.» (سوره توبه: آیه 75 و 76)
مردی از خویشان ثعلبه چون آیه را شنید، نزد ثعلبه ماجرا را گفت. ثعلبه نزد پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) رفت و درخواست نمود زکات بپردازد. پیامبر نپذیرفت و او خاک بر سر ریخت و ناله و فریاد نمود.
پس از رحلت پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله)، ثعلبه نزد ابوبکر، عمر و عثمان رفت تا زکات دهد، ولی آنان نپذیرفتند تا با تیرهبختی از دنیا رفت. در همین زمینه، آیاتی از قرآن بیان میگردد:
«هرکس بخل ورزید و از روی جهل و غرور، خود را از لطف خدا بینیاز دانست و نیکویی را تکذیب کرد، پس بهزودی کار او را (در دو عالم) دشوار میکنیم.» (سوره لیل: آیه 8 تا 10)
«کم آسایش ترین انسانها، بخیل است؛ و از همه بخیلتر کسی است که به آنچه خداوند واجب کرده، بخل ورزد.» (پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله))
«بخیل همیشه بهانهجویی میکند و عذر میآورد.» (امام علی (علیهالسلام))
«انسان بخیل، کسی است که در سلام کردن بخل ورزد.» (امام صادق (علیهالسلام))
منبع: مجله دیدار آشنا