خاطرهای از حاج صادق آهنگران
شب بیست و یکم یا بیست و سوم ماه مبارک رمضان، در حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) که در حال خواندن دعا و روضه بودم، یکی از خادمان به نام آقای «میری» آمد و به من گفت: «پیرمرد آمده است»؛ پیرمرد، اسم رمزی حاج قاسم بود. من تصورم این بود که حاج قاسم آمده و در جمعیت نشسته است؛ اما بعد از پایان مراسم که همه رفتند و خادمان درهای حرم را بستند، به اتاقی در طبقه بالای حرم رفتن که برای سحری آماده شوم، در آنجا آقای میری گفت: «حاج قاسم گفته است که بیا پایین».
من هم خوشحال شدم و سریع دوباره به حرم برگشتم و از کنار ضریح رد شدم و به اتاق مسئول خود خدام رفتم. در آنجا با حاج قاسم، با آن تواضع و صفایی که داشت، احوالپرسی کردم تا اینکه گفت: «حاج صادق! مراسم امشب به من نچسبید»، گفتم: «مگر در مجلس نبودید»، حاج قاسم گفت: «در حقیقت نیامدم؛ همینجا نشسته بودم. اگر میشود، چند دقیقه در حد یک روضه هم که شده، بخوانید». بعداً فهمیدم که به دلیل مسائل امنیتی، نتوانسته بود به مجلس بیاید.
دونفری آمدیم بیرون و نشستیم کنار ضریح حضرت رقیه (سلاماللهعلیها). هیچکس هم در حرم نبود. البته یکنفری هم داشت با موبایل فیلم میگرفت که گویا شهید «پورجعفری» بود و آقای میری هم داشت سحری آماده میکرد. حاج قاسم نشست و سر خود را گذاشت روی ضریح و من هم به فاصله یک متری وی، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا؛ چون تا آنجا که میدانم و یادم هست، حاج قاسم همیشه بعد از هر نمازها، اصولاً زیارت عاشورا را میخواند. بااینکه خسته بودم، بعد از زیارت عاشورا دوباره قران به سر گرفتن را هم خواندم و طبق روال، وقتی به «الهی به علی» رسیدن، روضهای خواندم و دعا را ادامه دادم.
نکته اصلی این است که وقتی من میخواندم، آنقدر حاج قاسم گریه میکرد و حال خوشی داشت که من به آن کسی که داشت فیلم میگرفت، یکی، دو بار اشاره کردم: «ادامه بدهم؟»، گفت: «ادامه بده». معلوم بود که بااینحال حاج قاسم عادت داشت. خلاصه تا آخر دعا را خواندم و کمی صبر کردم تا از گریههایش کمی کم شود. بعدازآن، آمد که تشکر کند؛ چون اصولاً به مداحان اهلبیت بسیار احترام میگذاشت. آن شب باهم رفتیم به طبقه بالای حرم و سحری را باهم خوردیم. در این فاصله، چند بار به من گفت که اگر شهید شدم، یادت باشد که برای من بخوانی.
منبع: ماهنامه خانه خوبان