یک دست داشت؛ ولی غیرت داشت
شهید علی ماهانی
مادر شهید علی ماهانی میگفت:
رختها را گذاشتم تا وقتی از بیرون آمدم بشویم. وقتی برگشتم، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشهٔ حیاط نشسته و رختها هم روی طناب پهن شده.
رفتم پیشش و بهش گفتم: «الهی بمیرم مادر، تو با یک دست چطوری اینهمه لباس رو شستی؟» گفت: «مادرجون اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمیکرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی.»
نذر جالب شهید محسن حججی
شهید محسن حججی
پدر شهید حججی میگوید: اخلاص محسن بسیار زیاد بود. آخرین باری که برای خداحافظی آمد با خواهران و مادرش این اخلاص بیشتر شده بود. محسن حدود یک ساعت قبل از اعزام و حرکتش به دیدار ما آمد و دقایق آخر به ما اطلاع داد و لحظهای که آمد، به ما گفت: «من نذر کردم در مشهد که اگر شما رضایت دهید و شرایط رفتن به سوریه برای من فراهم شود، پای شما ببوسم.» این صحبت فرزندم در آن لحظه، قلب ما را به درد آورد و این خاطره تا ابد در ذهن من زنده خواهد ماند.
توفیقی که حاج قاسم یک عمر به دنبال آن بود
حاج قاسم سلیمانی
مادر بزرگوار سردار حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. وقتی رسیدیم، ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه میخوانند.
بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت: «من به منزل میروم، شما هم فاتحه بخوانید و بیایید.» بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: «این مطلبی را که میگویم جایی منتشر نکنید.» گفت: «همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را ببوسم؛ ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر میکردم حتما رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.»
سردار درحالیکه اشک جاریشده بر گونههایش را پاک می کرد، گفت: «نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.»
معذرتخواهی بابت صدای بلند
شهید محمدرضا عقیقی
مادر سردار شهید محمدرضا عقیقی میگفت: سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: «مادر.» شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله «مادر حلالم کن.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «اول حلالم کن.» گفتم: «بخشیدمت.» گفت: «مادر چند بار صدایت کردم، متوجه نشدید. مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم. ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم!»
منبع: فصلنامه نورالهدی