من قاسم سلیمانی فرمانده «سپاه هفتم صاحبالزمان (علیهالسلام)» کرمان هستم. در سال ۱۳۳۷ در روستای «قنات ملک» از توابع کرمان به دنیا آمدم.
قبل از انقلاب در «سازمان آب» کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.
با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاههای کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت میکردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود ۳۰۰ نفر بودند، عازم جبهههای سوسنگرد شدیم و بهعنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم.
در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری میدانستم، اما در اولین حملهای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود.
یادم میآید که پسازاین حمله، شبها وارد مواضع عراقیها میشدیم. دوستی داشتم به نام «حمید چریک» که بعداً به شهادت رسید. او حتی برخی مواقع با موتورسیکلت خود را به خاکریزهای عراقیها میرساند.
در آن موقع هیچکس انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم میگفت جنگ ممکن است مثلاً شش سال طول بکشد، باور نمیکردیم. ولی در طول جنگ انتظار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم.
من شوق و علاقه زیادی به طرحها و مسائل نظامی داشتم و علاقهمند به حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک مأموریت ۱۵ روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم.
بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم «فتح المبین» بود که آن زمان برای اولین بار به ما مأموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی محور در جبهه «شوش» و «دشت عباس» را بر عهده گرفتم.
این عملیات ازنظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطرهانگیز است؛ زیرا بااینکه ازنظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم، اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود ۳۰۰۰ عراقی را به اسارت درآوریم.
عملیات «والفجر ۸» نیز گذشته از پیروزی که به دنبال داشت، ازلحاظ آمادهسازی و سختیهایی که بچهها متحمل شدند، بسیار لذتبخش بود. در این عملیات، نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود.
سختترین لحظهها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظهای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت میرسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری مییافت که آن شهید سعید بهعنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامیکه «حسن باقری» و «مجید بقایی» به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، «بهشتی» جبهه بود و کسانی امثال او، اهرمهایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. (برگرفته از: مصاحبه حاج قاسم سلیمانی با دوهفتهنامه «پیام انقلاب» در سال ۱۳۶۹)
حاج قاسم سلیمانی در کرمان
حاج قاسم فرزند وسط حاج حسن است و یک خواهر و برادر بزرگتر دارد. حاجی قبل از انقلاب، ساکن کرمان بود. بچه بود که از روستا رفت.
وقتی در شهر کرمان ساکن بود هم ورزش رزمی کار میکرد هم بنایی. کاراتهکار بود و مربی پرورش اندام. همه میدانند که آدم جسور و نترسی بود. برادر کوچکترش هم پیش او بود. حاج قاسم و سهراب با دو پسرخالهشان در یک اتاق زندگی میکردند. حاجی همان موقع هم هوای بقیه را داشت.
قنات ملک
«بلوار سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی»؛ این را روی تابلویی آبیرنگ وسط میدانی در شهر رابُر و در ۱۸۰ کیلومتری کرمان نوشتهاند. چند کیلومتر آنطرفتر، روستای «قنات ملک» است؛ زادگاه فردی که حالا در دنیا از او بهعنوان «ژنرال وحشت»، «فرمانده بیسایه»، «مهندس امنیت خاورمیانه» و چندین و چند عنوان دیگر یاد میشود و در کنار محبوبیت بیحدوحصر در ایران و کشورهای منطقه، دشمنان هم برای نابودی او لحظهشماری میکنند.
شهید زنده
«قنات ملک»، روستای پدری قاسم سلیمانی، فرمانده شاخه برونمرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، از توابع رابر کرمان است. مردم رابر و روستاهای اطراف، منطقه خود را دیار سلیمانی میدانند و بسیاری از آنها در کنار اصطلاحات ستایشآمیز در وصف این فرمانده، خاطراتی هم از او دارند. همین چندی پیش، دوماهنامه آمریکایی فارین پالیسی این سردار ایرانی را یکی از ده فرد قدرتمند دنیا در بخش «دفاع و امنیت» دانست؛ این خبر را همولایتیهای سلیمانی هم شنیدهاند و آن را با جزئیات تعریف کردهاند.
هم روستاییهای به تعبیر مقام معظم رهبری، «شهید زنده»، بیش از هر چیز او را سربازی همیشه در خط مقدم میدانند و میگویند برای هر دفاعی از او آمادهاند، هرچند که او را فرمانده ای بینیاز میخوانند.
حواستان باشد!
حاجی میگفت: امکانات باید به همه برسد... راننده تاکسی بحث را به مشکلات اقتصادی این روزهای مردم ایران میکشاند و همینطور که مسیر کوهستانی رابر به قنات ملک را با سرعت طی میکند، میگوید: «پس کی از این وضع رها میشیم، شما پایتختنشینها چرا کاری نمیکنید؟»
راننده بافتی منتظر پاسخ نمیماند و در ادامه به حالت هشدار از علاقه مردم رابر و روستاهای اطراف به سلیمانی میگوید: «جان مردم اینجا به جان فرماندهشان وابسته است، خلاصه حواستان باشد».
اصرار حاجی
شب پرستاره و سرد روستا با آفتاب کمرمق پشتِ ابر به پایان میرسد. سه روستا در کنار هم، ساکنانی از طایفه سلیمانی را از ده¬ها سال پیش در خود جای داده است. «قنات ملک امکاناتی از قبیل گاز، آب، سالن ورزشی، مسجد و هر امکانات دیگری دارد، بقیه هم دارند.» این را جوانی از روستای نصرتآباد در چند کیلومتری قنات ملک میگوید.
«البته از حق نگذریم، هرچه به قنات ملک میدهند خیلی سریع به بقیه روستاها میرسد. حاج حسن خیلی روی این موضوع حساس بود و میگفت: اگر امکاناتی هست باید برای همه این روستاها باشد». حاج حسن، پدر قاسم سلیمانی است که در سال 1396 ساکن دیار باقی شد.
روز تشییع و مراسم ترحیم او را همه مردم روستا به خاطر دارند و از خاطره حضور چهرههای شناختهشده سیاسی ایران در قنات ملک میگویند. «رضا» اهل روستای نصرتآباد میگوید: «به روستای ما یک سال بعد از قنات ملک آب و گاز دادند، ولی اگر اصرار حاجی نبود شاید هنوز هم آب نداشتیم. حضور حاج حسن و همسرش خیلی به این منطقه کمک میکرد. میتوانستند راحت بروند و ساکن تهران شوند، ولی اینجا ماندند و همیشه هم از این مردم احترام و عزت دیدند».
راز یک قبر در کنار پدر و مادر
وارد قنات ملک که میشوی، آرامگاه دوازده شهید در حصار دیواری آجری قرار دارد که فامیلی تمام آنها سلیمانی است و دهیاری روستا هم نام آنها را بر پیشانی کوچههای شیبدار و پر از درخت گردوی قنات ملک گذاشته است. در فاصله بین بخش شهدا و دیگر بخش قبرستان، دو قبر با یک جای خالی است؛ کنار آرامگاه فاطمه و حسن، پدر و مادر حاج قاسم. رضا میگوید بعضی از مردم روستا معتقدند سلیمانی میخواهد کنار پدر و مادرش باشد: «من شنیدهام بعضی میگویند سردار اینجا را برای خود در نظر گرفته، ولی هیچوقت وصیتنامه یا چیز موثقی ندیدهایم.
مردم میگویند شاید درست باشد و شاید هم نه». صبح دوشنبه است و قبرستان خلوت، اما چند زن و مرد از کنار قبر پدر و مادر سلیمانی برمیخیزند و به سمت خودروشان میروند. رضا میگوید اینها را نمیشناسد و احتمالاً از روستاهای اطراف باشند: «حاجی رابطهای خیلی صمیمی با خانواده شهدا دارد. حتماً دیدهاید که بارها در مراسم خاکسپاری همرزمانش گریه کرده و احساسی شده است. شاید اینها از خانواده شهدا باشند که حالا آمدهاند برای پدر و مادر سردار فاتحه بخوانند».
کودکی در خانوادهای فقیر
در طایفه سلیمانی، حاج حسن هیچگاه فرد ثروتمندی نبود، اما داراییاش کفاف زندگی فرزندانش را میداد. آنطور که مردم روستا میگویند، زندگی خانواده سلیمانی و پنج فرزندش از راه کشاورزی میگذشت. بزرگترین فرزند این خانواده دختری حدوداً ۶۴ ساله است که حالا در روستایی چسبیده به قنات ملک؛ یعنی باغشا، زندگی میکند.
خانهاش تفاوتی با دیگر خانههای روستا ندارد. او اگرچه بیمیل به توضیح درباره فرمانده این روزهای شاخه برونمرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیست، اما میگوید اجازه این کار را ندارد. این موضوع را البته بسیاری از نزدیکان و همرزمان قاسم سلیمانی هم میگویند و آن را موضوعی امنیتی میدانند.
جسور و نترس
«حسین» نام مستعار یکی از همرزمان این فرمانده در دوران جنگ هشتساله است که همیشه ساکن روستای قنات ملک بوده است. او نخستین بار در دوازدهسالگی عازم خط مقدم شد و در گردانی با فرماندهی سلیمانی، نخستین تجربه حضور در جنگ را پشت سر گذاشت.
حسین از «کملطفیها به رزمندگان و بیعدالتیها» دلگیر است، اما به دلایل شخصی و علاقه نداشتن به «حرفهای نچسب مردم روستا» نمیخواهد چیزی از زبان او نقل شود. رضا همین چند روز پیش سلیمانی را در کرمان و در مراسم ختم مادر همسر این فرمانده دیده است: «اگر اطلاع میدادید، میشد با سردار هماهنگ کرد، ولی میدانم که هیچ علاقهای به این کارها ندارد. خودش اینقدر بیریا و زلال است که اصلاً علاقهای به اینکه اسمش جایی بیاید، ندارد. تا الآن دیدهاید جای غیر ضرور صحبت کند؟»
خدا خیرتان دهد!
آسمان دودل است و ابر زمستانی فضای روستا را پوشانده. عقربههای ساعت به ۱۰ قبل از ظهر رسیده است، اما هوا همچنان گرگومیش و کوچههای پر از درخت گردوی لخت و بیبرگ قنات ملک خلوت است. زنی حدوداً ۶۰ ساله، ماسک سفیدش را تا زیر چانه پایین میبرد و با لهجه نزدیک به کرمانی و با صدای بلند به گودال جلوی خانهاش اشاره میکند. میخواهد این کانال پر شود: «پسرم دو روز دیگر برمیگردد، ولی اینجا را کندهاند و نمیشود ماشینش را داخل بیاورد. خدا خیرتان دهد، همین جلوی در را پر کنید. پنج روز پیش آمدند اینجا را کندند و رفتند». درون کانال نوار پلاستیکی و زردرنگ شرکت گاز خودنمایی میکند و پیرزن هم مدام بحث را تغییر میدهد.
جانش سلامت!
اسم قاسم سلیمانی را که میشنود، انگار گوشش تیز میشود: «بله همیشه اینجا میآید. وقتی هم که میآید معمولاً به همه سر میزند یا در همین مسجد سخنرانی میکند. خدا پشتوپناهش باشد». وسط حرفهایش به نگرانی اصلیاش برمیگردد، به اینکه آخر هفته پسر معلمش برمیگردد و وقتی ماشینش کنار درِ خانه نباشد، ممکن است آسیب ببیند. اینها را میگوید و در پاسخ به این پرسش که آیا سلیمانی به شما کمک میکند، میگوید: «بله، به همه کمک میکند. عید برنج، گوشت، قند و از این چیزها میآورد و بین همه مردم تقسیم میکند. به ما که بیسرپرستیم هم یک بن بیشتر میدهد. خدا را شکر حاجی ما را تنها نمیگذارد. جانش سلامت باشد.» پیرزن قنات ملک وقتی میشنود که باید خود مسئولان شرکت گاز این کانال را پر کنند، کمی لحنش سرد میشود: «مگر شما مال اداره گاز نیستید؟ فکر کردم از آنجا آمدهاید. ایکاش حداقل همین جلوی در را درست میکردید».
چند درخت زیتون
«یدالله» هم مانند بسیاری از ساکنان قنات ملک، روزهای جنگ در خط مقدم و در کنار فرمانده قاسم بوده است. ظاهرش تصویر درستی از پا به سن گذاشتن این رزمنده دوران جنگ هشتساله نمیدهد، اما واقعیت این است که او آنقدر که چهرهاش نشان میدهد، جوان نیست. کاپشنی نظامی پوشیده و کنار درِ ورودی خانه ایستاده است.
دورتادور باغی که ساختمان هم در گوشهای از آن، جا خوش کرده، دیوار است. درختان خانه باغ پدری قاسم سلیمانی هم رخت زمستانی پوشیدهاند؛ بیبرگ، ولی ایستاده در مقابل سرمای استخوان سوز منطقه کوهستانی قنات ملک. یدالله بعد از مرگ مادرِ سردار در سال ۹۲، همدم حاج حسن بوده و حالا یک سال است که تنها به امور باغ و خانه میرسد. سلیمانی بعد از مرگ پدر و مادرش همچنان به این روستا سر میزند و محل سکونتش همین خانه پدری است.
سیب لبنانی
یدالله در تمام این سالها زندگی سردار را از نزدیک دیده و با میهمانان زندگی کرده است، اما برای حرف زدن معذوریت دارد: «شما میهمان ما هستید و زحمت کشیدهاید که اینهمه راه را آمدهاید، ولی من اجازه هیچ صحبتی ندارم. به من تأکید شده که با هیچکس هیچ حرفی نزنم».
یدالله کنار در خانه میایستد و انتهای کوچه را نگاه میکند. به نظر میآید این خانه و باغ، بزرگترین خانه روستاست، هرچند که تفاوت چندانی هم با بقیه بافت¬های روستا ندارد. دراینبین بعضی اهالی روستا از شایعاتی میگویند که «قبلاً در این خانه آهو هم وجود داشته یا بعضی درختهای این باغ از لبنان آورده شدهاند» و بلافاصله چنین ادعاهایی را در حد شایعه میدانند. «بابک محمدی سلیمانی» یکی از جوانان کارآفرین روستای نصرتآباد در چند کیلومتری قنات ملک، همه این موارد را شایعاتی غیر مستند میداند: «درباره سردار شایعاتی همیشه اینجا نقل میشود که درست نیست. مثلاً درباره همین درخت لبنانی بگویم که سیب درختی این منطقه به اسم سیب لبنانی معروف است و به این معنی نیست که حاجی از لبنان درخت آورده باشد. تنها تفاوت این باغ با بقیه باغها، همین چند درخت زیتون معمولی است».
سالن ورزشی روستا، هدیه فرمانده به جوانان قنات ملک
«کمال» دانشآموزی است که یکبار سردار را در همین سالن ورزشی دیده است. او میگوید سلیمانی علاقه فراوانی به ورزشکار بار آمدن جوانان هم روستاییاش دارد: «اینجا معمولاً مسابقات برگزار میشود، از بقیه روستاها هم میآیند، ولی جام رمضان از همه پرشورتر است».
او با لهجه کرمانی و با صدایی آرام و بدون هیچ هیجانی درباره یکی از این مسابقات جام رمضان میگوید: «آن سال خود سردار هم در مراسم اهدای جام بود. بچهها عکسهایش را هم دارند که بعضی توی اینستاگرام هم منتشر کردند. دوزانو بین بچهها نشسته بود. حاجی چند دقیقه حرف زد و به همه هدیهای ساده داد؛ به تیم قهرمان هم سفر به مشهد.» آنطور که کمال میگوید، همین سوله و زمین چمن هم از «لطف و برکت سردار» است: «من هیچوقت ندیدهام کسی بگوید از سردار پول گرفته است. علاقهای به این کارها ندارد، ولی بعضی موارد برایش مهم است. همین سوله و زمین را از پولی که دیگران در اختیار او قرار میدهند که به نیازمندان کمک کند یا کارهای خیر برای روستاها انجام دهد، ساخته است. چون خیران زیادی به دلیل همین صداقت سردار، مبالغی را در اختیار او قرار میدهند که به کارهای خیر و نیازمندان اختصاص دهد».
روایت کدخدایی که خود را «بیتال» فرمانده میداند
در گویش لُری به شکستهبندهای محلی «بیتال» میگویند و «خسرو محمدی» هم که کدخدای قنات ملک و از طایفه سلیمانی بوده به بیتال این روستاها هم معروف بوده است. آنطور که چندین تحقیق و پژوهش دانشگاهی درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشتهاند، این طایفه قبل از مهاجرت به کرمان، در بویراحمد زندگی میکردند.
کدخدا خسرو این روزها ساکن جیرفت است و تابستانها به روستای نصرتآباد برمیگردد. او یارِ غار و رفیق گرمابه و گلستان حاج حسن؛ یعنی پدر سردار بود و قاسم را از کودکی میشناسد. خسرو آخرین بار همین چند هفته پیش به کرمان رفت تا در مراسم ختم مادرزن سردار شرکت کند و به فرزند دوست قدیمیاش تسلیت بگوید. محمدی شیفته سردار است و میگوید شب و روز برای سلامتیاش دعا میکند. بر اساس گفتههای ساکنان قنات ملک هر وقت سردار به روستا میآید یک نفر را با ماشین به نصرتآباد میفرستد که خسرو را پیش سردار ببرد. کدخدا خسرو درباره این دیدارها و نسبتش با سردار میگوید: «حاجی چشمه زلال معرفت و انسانیت است.
هیچچیز را برای خودش نمیخواهد. باید بدن این مرد را ببینید تا بدانید چه زحمتی میکشد و خدا چقدر او را دوست دارد. من بیتال این مردمم و هر وقت پیش سردار میروم سعی میکنم اگر کمردردی، پادردی، چیزی داشته باشد دستی به این دردها بکشم. واقعاً فقط خود خدا سردار را برای ما نگه میدارد».
خسرو خاطرات زیادی از دوران کودکی تا امروز فرمانده سپاه قدس ایران دارد: «حاجی دست خیر دارد و خیران زیادی هم از او میخواهند که مواردی را به نیازمندان بدهد. هرسال قبل عید ارزاق میآید و بین همه روستاهای این منطقه و جنوب کرمان که مردم محتاجتری دارد تقسیم میشود.
ارزاق فقط مختص به قنات ملک نیست و حتی به بقیه شهرستانهای جنوب کرمان هم فرستاده میشود». او میگوید فرزند رفیق قدیمیاش هر جا که قدم میگذارد منشأ خیروبرکت میشود: «قبل از اینکه حاجی وارد سپاه (کرمان) شود، قبل از ۶۷ این منطقه ناامن بود، جنوب کرمان ناامن بود، سیستان و بلوچستان ناامن بود، اما حاجی این مشکلات را با درایت رفع کرد. به هرکسی که توانست تأمین داد؛ یعنی موتور آب به آنها میداد و اسلحهشان را میگرفت و خیلی از آنها الآن کار میکنند. همین الآن چند نفر از اشرار معروف که با تأمین حاجی کشاورز شدهاند، حالا از کشاورزهای معروف این منطقهاند». (سایت خبر آنلاین، 14/ 10/ 1398)
سردار سلیمانی به روایت همسرش
چگونه باور کنم رفتنت را؟ آنقدر در کوهها و بیابانها به دنبال شهادت گشتی تا آخر شهادت تو را در آغوش گرفت.
تو شهید زنده بودی و حالا یارانت دورت را گرفتهاند. قسم به حرمتت حضرت مادر! برای هر قطره خونت باید هزینه بدهند.
حاج قاسمم! بشنو، بسم الله القاصم الجبارین را پشت بیسیم میگویند، علم بر زمین نمیماند.
سردار سلیمانی به روایت دخترش
حاج قاسم گفت فرزندانمان را درراه ولایت تقدیم میکنیم تا خدایناکرده شما احساس تنهایی نکنید. پدرم بیش از 40 سال در کشتی عاشورا با شوق شهادت در نبرد شجاعانه با دشمنان پیکار کرد. او پدری دلسوز برای فرزندانش و فرزندان همه شهدا بود. او سرباز فداکار ولایت بود. پدرم مهربانترین و عاطفیترین همسر و پدری مجاهد و بیباک و سربازی فداکار برای ولایت بود و اطاعت از ولایت را شرط پیمان میدانست.
آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.
حاج قاسم بزرگترین مرد راهبردی در محاسبه قدرت و رفتار دشمن بود و در جنگها و نبردها عشق شهادت او را به نزدیکترین خط مبارزه با دشمن ترغیب میکرد. ایمان او به خدا دشمن را در دید او به ناچیزی در مقابل قدرت خدا تبدیل کرد.
پدرم خواب راحت را از چشم تمام ستمگران، مستبدان و تکفیریها ربوده بود، اسم حاج قاسم سلیمانی آشیانه صهیونیسم، تکفیر و نظام سلطه را هماینک میلرزاند. امروز اندیشه و جهاد پدرم جبهه مقاومت را به مکتبی نهادینهشده و پیروز تبدیل کرده است. جهانیان پیام جهاد و اندیشه سلیمانی را فهمیده و ذلت نظام سلطه و صهیونیسم و تکفیر را مقابل آن جهان دیدند.
آمریکا باید بداند که عاشورا منشأ قدرت مجاهدین و آزادی خواهان و موجب وحشت دشمنان اسلام و انسانیت است. شاگردان مکتب خمینی و خامنهای در کلاس درس جهاد و اخلاص سلیمانی تربیت شدند و تازندهاند شاگردان دیگری را تربیت و موجب رعب و وحشت مضاعف سلطه گران و تکفیریان خواهند بود.
به قول پدرم «آقای ترامپ قمارباز» تصویر شیطانی تو در جدایی و تفرقه میان دو ملت ایران و عراق با خطای استراتژیک، توخالی درآمد و به خاک و خون کشیدن دو مجاهد بزرگ موجب اختلاط خون مجاهدان بزرگ ابو مهدی و حاج قاسم و عامل پیوند تاریخی دو ملت ایران و عراق شد و تنفر جاودانه آنان را علیه آمریکا برانگیخت.
دیروز مجلس عراق خروج آمریکا از این کشور را کلید زد. خانواده سربازان آمریکایی در غرب آسیا که شاهد ذلت آمریکا در نبردهای سوریه، افغانستان، لبنان، عراق، یمن و فلسطین هستند در انتظار مرگ فرزندانشان روزهایشان را سپری خواهند کرد.
ترامپ دیوانه! که خود نماد جهل و بازیچه دست صهیونیست هستی خیال نکن با شهادت پدرم همهچیزتمام شد. رهبرم و پدرم، پدری داشت که در کنارش بود، در کنارش ایستاد و ما هم همانند پدرم در کنارش خواهیم ماند. امروز سلیمانیهای مقاومت پیام دادند. عموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خود را داد. اسماعیل هنیه، زیاد نَخاله، بشار اسد، ابوحسن عامری و عبدالملک حوثی که هرکدام بهتنهایی چون پدرم برای نابودی امثال تو کفایت میکنند، پیامشان را خواهند داد.
دلم نمیآید نگویم، پدرم یک همراه دیگری هم داشت و او آقای پور جعفری بود. ایشان بدون پدرم آب و غذا نمیخورد و بدون پدرم نمیخوابید. ایشان نماد یک مجاهد صادق بود که آخر هم در رکاب پدرم به آرامش رسید.
همه ستمگران عالم بدانند پدرم در قلب ملت ایران و امت مقاومت و آزادی خواهان جهان جای دارد. با تجدید پیمان مجدد با رهبر عزیزمان قول میدهم من و همه فرزندان پدرم با خاطرات و مهربانیهای پدرم که همواره زنده است و نزد خداوند روزی میخورد، زندگی میکنیم و بغض و کینه خود و فرزندانمان را با دستور ولایت علیه ظالمان تا ابد حفظ خواهیم کرد. (سخنرانی در مراسم تشییع، 16/ 10/ 1398)
میدانم سید حسن نصرالله انتقام پدرم را میگیرد
میدانم عموی عزیزم، سید حسن نصرالله انتقام پدرم را میگیرد.
زینب سلیمانی، دختر سپهبد سلیمانی در گفتوگو با المنار ادامه داد: ترامپ کثیف باید بداند با به شهادت رساندن پدرم نمیتواند یاد او را از بین ببرد.
سلام من را به عمویم سید حسن نصرالله برسانید کسی که میدانم انتقام خون پدرم را میگیرد.
دنیا بداند که شهادت حاج قاسم سلیمانی ما را شکست نخواهد داد و ما تا آخر حق او را مطالبه خواهیم کرد.
دختر سردار قاسم سلیمانی با بیان اینکه آمریکا بداند از خون پدرم کوتاه نخواهیم آمد تأکید کرد: تمام گروههای مقاومت در منطقه باید منتقم خون حاج قاسم باشند. خون هر مظلومی که بر زمین ریخت حاج قاسم انتقام خون آن مظلوم را گرفت.
وی خطاب به گروههای مقاومت گفت: همه به پا خیزید و انتقام خون حاج قاسم را بگیرید؛ انتقام خون شهیدی که منتقم خون تمام شهدای شما بود.
دنیا بداند، ترامپ کثیف بداند که با کشتن پدر من هیچچیزی پاک نمیشود و همه ما را زندهتر کرد و مظلومیت حاج قاسم را به دنیا نشان داد.
وی در ادامه خطاب به آمریکا گفت: شما حریف پدرم نبودید که او را با موشک زدید اگر جرئت داشتید با او رودررو میشدید.
دختر شهید قاسم سلیمانی گفت: از همینجا بار دیگر به قلب آقا تسلیت میگویم. (مصاحبه با المنار، 15/ 10/ 1398)
سردار ایرانی از زبان برادرش
سهراب سلیمانی، مدیرکل وقت زندانهای استان تهران میگوید: سردار سلیمانی تنها متعلق به خانواده ما نیست، حاج قاسم در خانواده ما متولد شده، اما متعلق به خانواده ما نیست، بلکه متعلق به کشور و مردم شیعه است.
اتفاقاً چندی پیش استاندار سابق کرمان ملاقاتی با پدر بنده داشته و به ایشان گفته بود میدانید پسرتان چقدر مشهور است و استکبار چقدر از او میترسد؟ پدرم گفته بود من از شما متعجبم که چنین حرفی میزنید. استاندار پرسیده بود چرا؟ پدرم گفته بود پسر من یک سرباز ولایت است، آنها از اسلام میترسند نه از پسر من. حاج قاسم تنها یک نشانه از کشور اسلامی و شیعه است.
خانواده سلیمانی پنج خواهر و برادر هستند، بزرگترین فرزند این خانواده یک خواهر 60 ساله است، حاج قاسم فرزند وسط و سهراب سلیمانی هم برادر کوچک خانواده است. پدرم کار کشاورزی میکرد و ما بهنوعی عشایر محسوب میشویم. البته من و حاج قاسم از استان کرمان کوچ کردیم.
من از سال 76 زنجان بودم و سپس به کرمان رفتم و دوباره به تهران آمدم. حاج قاسم هم بعدازاینکه از لشکر ثارالله تودیع شدند به دستور حضرت آقا مسئولیت نیروی قدس را پذیرفتند. من تقریباً از کلاس پنجم پیش حاج قاسم بزرگ شدم و زمانی که ایشان در سازمان آب کار میکرد من و دو پسرخاله دیگرم، چهارنفری در یک اتاق اجارهای زندگی میکردیم و من درس میخواندم.
آن زمان حاج قاسم در سازمان آب در بخش اداری کار میکرد و بعد به موضوع روابط عمومی پرداخت، اما آدم ورزشکاری بود، حاج قاسم در کاراته دارای «دان» است و آن زمان هم در یک باشگاه پرورش اندام کار میکرد و جزء مربیان پرورش اندام بود.
ایشان ابتدا بهعنوان پاسدار افتخاری وارد سپاه شدند، حاج قاسم یکی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات کرمان در زمان انقلاب بود و زمانی که سپاه اعلام کرد نیرو میخواهد وی فوراً از سازمان آب بهعنوان پاسدار افتخاری به سپاه رفتند.
پس از گذراندن دورههایی در یک عملیات بهعنوان کرخه نور در اطراف حمیدیه اهواز بهعنوان معاون یک گردان از کرمان اعزام شد و من هم که آن موقع دوم دبیرستان بودم به همراه حاج قاسم در این عملیات حاضر شدم، البته در آن عملیات، ابتدا آقای مهاجری، مدیرکل سابق زندان استانهای کرمان فرمانده گردان بود؛ کسی که باعث شد من به سمت سازمان زندانها و قوه قضاییه سوق پیدا کنم، اما وقتی ایشان زخمی شد فرماندهی نیروها را حاج قاسم بر عهده گرفت.
فاصله سنی من با حاج قاسم تقریباً هفت سال است، حاج قاسم خیلی دوست داشت من منضبط باشم؛ چون برادر فرمانده بودم و دیگران از من الگو میگرفتند، اما چون سنم طوری بود که دوست نداشتم در چهارچوب ضابطهها قرار بگیرم و درنهایت به خاطر بینظمیهایی که داشتم ایشان مرا دعوا کرد و من هم که آدم لجبازی بودم از سپاه بیرون آمدم. بعد آن پاسدار وظیفه شدم، اما در اکثر عملیاتها همراه حاج قاسم بودم و در انتهای جنگ هم «پیک فرماندهی» خودش بودم؛ چون پدرم گفته بود اگر شهید میشوید با هم شهید شوید.
حاج قاسم خیلی وقت نمیکند به خانواده برسد، اما بسیار آدم عاطفی است و حتی تا زمانی که نسبت به مسائل زندگی من اطمینان پیدا نکرد، مرا رها نکرد، مدام من را کنترل میکرد؛ چون من در سازمان زندانها کار میکردم و با زندانیان در ارتباط بودم. حتی اگر یک موتور میخریدم تا اطمینان پیدا نمیکرد که چگونه آن را تهیه کردهام راحت نمیشد، شاید بهنوعی تمام زندگی اطرافیان ما را زیر نظر داشت تا خدایناکرده به راه کج و آلوده کشیده نشویم.
حاج قاسم مسئولیتهای زیادی داشت و حتی بعد از جنگ به منطقه شرق کشور آمد و ناامنیهایی را که در آن منطقه بود رفع کرد. الآن هم علیرغم اینکه در نیروی قدس است و بهسختی به زندگی خود میرسد اما توجهش به اطرافیان کم نشده و به همین جهت هم به لطف خدا، خانواده ما حاشیهای ندارد.
من با حاج قاسم هم باجناق هستم و هم پسر حاج قاسم با دختر من ازدواج کرده که یک ماه پیش هم خدا نوه دوقلوی مشترکی نصیب ما کرد. حاج قاسم دو دختر و یک پسر دیگر هم دارد که مشغول تحصیل هستند.
شهید جهاد مغنیه فرزند عماد، بسیار آدم عاطفی، مهربان و باغیرتی بود و حتی در ایام فوت مادرم تقریباً جهاد در بسیاری از مواقع همراه حاج قاسم بود. برادرم بهشدت با محافظ مخالف است و شاید الآن دغدغه فرمانده سپاه هم بیشتر روی حفاظت از ایشان باشد.
عماد از ما که برادر حاج قاسم هستیم بیشتر از او محافظت میکرد و در فضاهای عمومی پشت حاج قاسم میایستاد که اگر خدایناکرده تیری شلیک میشود به او اصابت کند نه به حاج قاسم، جهاد هم نسبت به برادرم تعصب داشت.
آنقدر حاج قاسم به بچههای شهدا عشق میورزید که گاهی بچههای خودش حسودیشان میشد، میزان رابطه ایشان با بچههای شهدا خیلی نزدیک است و برای حاج قاسم فرقی ندارد که فرزند شهید مربوط به کدام جناح است.
حاج قاسم خیلی آدم عاطفی بود و تا کسی از نزدیک ایشان را نمیدید باورش نمیشد چگونه شخصیتی دارد، ایشان فردی جدی، اما بسیار مهربان و عاطفی بود. (خبرگزاری فارس، 2/ 6/ 1394)
منبع: مجله اشارات