زنان
  • 7360
  • 164 مرتبه
پرستار انقلاب

پرستار انقلاب

1400/10/01 09:55:03 ق.ظ

ادای نذر در آمبولانس

سرکار خانم زهرا حسین زاده

اوایل جنگ بود. در بیمارستان شهید معیری تهران کار می‌کردم و عضو انجمن اسلامی بودم. مدیرکل پرستاری در آن زمان می‌دانست که داوطلب رفتن به جبهه هستم. برای همین بود که پنجم مهرماه به آبادان رفتیم. قرار بود در نخستین عملیات جنوب شرکت کنیم. پس‌ازآن، در ده عملیات دیگر نیز شرکت کردم. زیباترین خاطره‌ام از آن دوران به آزادی خرمشهر مربوط است. سوم خرداد بود. زیر نوری کم سو، دعای توسل می‌خواندم. نذر کردم با آزادی خرمشهر، شیرینی پخش کنم. وقتی خرمشهر آزاد شد، ساعت ۸ صبح از راننده آمبولانس خواستم شیرینی بخرد؛ ولی شیرینی پیدا نمی‌شد. به‌سختی توانستم نذرم را ادا کنم. در بزرگی این عملیات و شادی آن، امام (رحمه‌الله) در همان زمان گفتند: خرمشهر را خدا آزاد کرد.

خاطره دیگرم درباره همه مجروحان است. در تمام طول پرستاری، هرگز از آنان ناله‌ای نشنیدم و این واقعاً تعجب‌برانگیز بود. تلخ‌ترین خاطره‌ام، اما به تیرماه و مردادماه مربوط است. هوای اهواز واقعاً گرم بود. رزمندگان در گرما و آفتاب می‌جنگیدند. یادم هست مجروحی را آوردند که در حدود ۲۸ سال داشت. تمام اعضای بدن و چشمانش مجروح شده بود. جراحی روی او هفت ساعت طول کشید. هنوز عکسش را دارم. تمام بدنش باندپیچی شده بود؛ ولی او باوجوداین همه تلاش شهید شد و این برای من خیلی تلخ بود.


ساعت بدون باتری...

جناب آقای مسعود سیرتی نیر

تقریباً پنج سال پرستار امام بودم. از ویژگی‌های امام این بود که بسیار منظم و دقیق بودند. مثلاً هرروز هفت صبح و چهار عصر، برنامه پیاده‌روی داشتند... گاهی می‌دیدم هنگام قدم زدن در حیاط یا روزنامه‌ای در دست داشتند یا دست یکی از کودکان - به‌ویژه دست علی- را می‌گرفتند و با او راه می‌رفتند. ویژگی دیگرشان، صرفه‌جویی و پرهیز از اسراف بود. در همه امور صرفه‌جویی می‌کردند؛ حتی در آب نوشیدن؛ برای نمونه، وقتی از یک لیوان آب، مقداری میل می‌کردند، بقیه‌اش را نگه می‌داشتند و بار دیگر می‌نوشیدند. هرگز ندیدم آب اضافی را دور بریزند. همه شاهد بودند هر جا حضور داشتند، تنها لامپ همان‌جا روشن بود و هرگز در منزل ایشان، دو لامپ هم‌زمان روشن نبود. ویژگی دیگرشان سبقت در سلام کردن بود. یک‌بار صبح در حال رفتن به محل کار (همان محل اقامتم در منزل امام) بودم که ایشان را از فاصله‌ای نه‌چندان دور دیدم. در حال پیاده‌روی بودند. فکر کردم کمی جلوتر که بروم سلام عرض می‌کنم؛ اما ایشان پیش‌دستی کردند و من به‌شدت خجالت‌زده شدم. عبادتشان را بر همه‌چیز ترجیح می‌دادند. یادم می‌آید روز ۱۳ خرداد، وضعیت بالینی‌شان نامطلوب شد. مسئولان، نمایندگان و اعضای خانواده را به حضور می‌پذیرفتند و به هرکدام، سفارش‌هایی می‌کردند. ساعت 3 بعدازظهر، مشکلات قلبی شدیدتر شد. فکر می‌کنید امام چه کردند؟ باوجود وخامت شرایط بالینی، نماز مغرب و عشا را به‌جا آوردند و پس‌ازآن تا آخرین لحظه مشغول ذکر گفتن بودند. با رحلت ایشان نیز، همه از خود بیخود شده بودند. بی‌تابی می‌کردند و اشک می‌ریختند. حاج احمد آقا خواستند لحظاتی کنار امام تنها باشند. اتاق خلوت شد و ایشان چند ثانیه پیشانی‌شان را به پیشانی امام (رحمه‌الله)، چسباندند. امام که رحلت کردند، ما باتری ساعت اتاق آی سی یو را درآوردیم. حالا هم اگر به بیمارستان بروید، در آن اتاق، ساعتی را می‌بینید که باتری ندارد و رأس ده و بیست دقیقه متوقف شده است؛ این ساعت، زمان رحلت رهبرمان را نشان می‌دهد.


فرار از بیمارستان

سرکار خانم زهرا انتصاری

اوایل سال ۵۶ بود. دانشجوی بهیار پرستاری در شیراز بودم و دوران کارآموزی در بیمارستان سعدی این شهر را می‌گذراندم. یادم می‌آید روزهای بگیربگیر ساواک بود و پسری ۱۸ ساله و تک‌فرزند در تظاهرات و درگیری‌های آن زمان به پایش تیر خورده بود. تیر را درآوردند. در آن دوره، مرحوم دکتر فقیهی، یکی از پزشک‌های بخش ما بودند. وقتی وضعیت آن پسر را برایشان تعریف کردیم، گفتند خودم برایش دارو می‌نویسم. عفونت جوان با دارو برطرف می‌شد؛ اما دکتر برای فریب ساواک، وزنه و تراکشن هم نوشتند. پشت بیمارستان ما دری بود که به خیابان نشاط باز می‌شد و از آن برای ورود کالا به انبار استفاده می‌کردند. کمتر کسی از آن خبر داشت. ساواکی که مراقب جوان بود، جلو درب دیگر پیش نگهبان می‌ایستاد تا کسانی را که می‌خواستند به ملاقات این پسر یا بیماران مثل او بروند، دستگیر کند. پدر این جوان به اسم مریض‌های دیگر به داخل بخش آمده بود؛ اما می‌ترسید به اتاق پسرش برود. التماس می‌کرد کاری برایش انجام دهیم. در آن شلوغی که پیوسته افراد تیرخورده را می‌آوردند، از فرصت استفاده کردیم. به پدر این جوان گفتیم که پیش درب پشتی منتظر باشد تا ما در فرصت مناسب، پسرش را از آنجا فراری دهیم. همین هم شد و جوان از دست ساواک گریخت. حوالی ظهر با سرویس بیمارستان به سمت خوابگاه رفتیم. احتمال می‌دادم ساواک بابت این قضیه و قضایای دیگر به خوابگاه سرکشی کند؛ ازاین‌رو از دست‌فروشی نزدیک خوابگاه، عکس شاه، فرح و ولیعهد را خریدیم و به درودیوار اتاقمان زدیم. ساواک که آمد، همه اتاق‌ها را دید و خدا را شکر به کسی مشکوک نشد. دکتر فقیهی بعدها به شهادت رسید و امروزه بیمارستان سعدی شیراز به نام این دکتر شهید، تغییر نام یافته است. روحشان شاد.

منبع: ماهنامه خانه خوبان