انسان مسلمان و مؤمن، وقتی قرآن کریم و تاریخ پیامبران (علیهمالسلام) را با دقت مطالعه میکند و با بصیرت عمیق و نگاه دقیق زندگی انبیاء و اطرافیان آنان را بررسی میکند به یک نکته مهم دست مییابد که انقلابی بودن مهم، امام انقلابی ماندن مهمتر است.
چهبسا افرادی که با پیامبران زندگی میکردند اما به خاطر وسوسههای شیطانی و یا حب مال و مقام از مسیر حق منحرف شدند و یا علم و عبادت آنان منشأ کبر و غرورشان گردید؛ بنابراین انسان در هر رتبه و مقامی که باشد خطر انحراف و لغزش، او را تهدید میکند. بشر تا وقتی زنده است نباید اطمینان داشته باشد که از وسوسههای شیطانی، مانند کبر و غروری که از علم و مقام و مال حاصل میشود در امان خواهد ماند. بسیاری از افرادی که گرفتار دامهای شیطان شدند و بهتدریج جزء اعوان و انصار شیطان گردیدند، دیگران گمان هم نمیکردند که این اشخاص بهظاهر نورانی و دانشمند، به آن روز سیاه بیفتند و دنیا و آخرتشان به یاد فنا رود.
این اشخاص که جزء خواص و نخبگان و نزدیکان پیامبران بودند و یا برخی از آنان جزء چهرههای منافق و دورو بودند، سرانجامشان به مقابله با دین و پیامبران الهی رسید و شیطان چنان بر فکر و روحشان مسلط شد که در مقابل پیامبران ایستادند و تمام تلاششان را برای محو و نابودی دین به کار بردند. اینک به بیان تعدادی از این اشخاص که با مشکلات سخت روبهرو شدند و در امتحانات الهی مردود گردیدند، میپردازیم.
فرزند مالک اشتر
مالک اشتر، فرماندار حضرت علی (علیهالسلام)، در سرزمین یمن در قریهای به نام «بشیر» دیده به جهان گشود و بعدها به نام اشتر معروف شد. او از قبیله مَذحِج است همان قبیلهای که رسول خدا (صلیاللهعلیهواله) دربارهاش فرمود:
«افراد طائفه مذحج بیشتر از همه طوایف وارد بهشت خواهند شد.»
اگر کسی بخواهد درباره مبارزه مالک اشتر در جبهه نظامی و سیاسی و دفاع از اسلام همه مطالب را نقل کند، یک کتاب خواهد شد.
حضرت درباره ایشان خطاب به مردم میفرماید:
«فقد بعثت الیکم عبدا من عباد الله، لا ینام ایام الخوف، و لا ینکل عن الاعداء ساعات الروع، اشد علی الفجار من حریق النار، و هو مالک بن الحارث اخومذحج»
بندهای از بندگان خدای را بهسوی شما فرستادم که در روزگاران خوف انگیز خواب به چشمش راه نمییابد و در اوقات خطر از دشمنان نمیترسد، بر بدکاران از آتش دوزخ گدازندهتر است و اوست مالک پسر حارث از قوم مذحج. (نامه 38 نهجالبلاغه)
و نیز دربارهاش فرموده است:
«کان الاشتر لی کما کنت لرسول الله»
اشتر برای من، همانگونه بود که من برای رسول خدا (صلیاللهعلیهواله).
در جای دیگر امیر مؤمنان (علیهالسلام) به اصحابش میفرماید:
«و لیت فیکم مثله اثنان بل لیت فیکم مثله واحد،یری فی عدوی مثل رایه»
کاش! در میان شما دو نفر مثل او بود، بلکه کاش یک نفر بود که نظرش در مورد دشمنان من همچون نظر او بود.
بعد از شهادت مالک اشتر، حضرت علی (علیهالسلام) فرمود:
آیا شخص دیگری همچون مالک به وجود خواهدآمد؟ و آیا موجودی همچون مالک وجود دارد؟
سابقه ابراهیم بن مالک اشتر
علامهٔ مجلسی در بحارالانوار از فقیه بزرگ شیعه، ابن نما، دربارهٔ ابراهیم چنین نقل میکند:
«ابراهیم - که درود خدا بر او باد - مظهر شجاعت و مشعلدار شهامت و سلحشوری قاطع بود. او سراپا محب اهل بیت و پرچمدار و پیشاهنگ دلباخته آنان بود.»
«بلاذری» گوید:
«ابراهیم جوانی نوسال و شجاع بود» ابراهیم در جنگ صفین، باوجود آنکه نوجوانی کم سن و سال بود، در کنار امیرمؤمنان (علیهالسلام) و پدرش مالک اشتر رشادتها از خود نشان داد.
در جریان قیام مختار بن ابی عبید ثقفی، ابراهیم بن اشتر به مختار پیوست و تمام جنایتکاران کربلا را روانه جهنم نمودند. یکی از کسانی که در پیروزی مختار نقش مهمی داشت و توانست نیروهای زیادی را جذب نماید و با مدیریت و فرماندهی قوی، دشمنان را سرکوب نماید ابراهیم بن مالک اشتر بود. بااینکه تعداد لشکر ابراهیم 20000 نفر و لشکر ابن زیاد و شام 83000 مرد جنگی با تجهیزات کامل بود، اما ابراهیم چنان قهرمانانه جنگید و ارتش عراق را در مقابل ارتش شام رهبری کرد که برای همه حیرتآور بود. هدف ابراهیم آن بود که نگذارد ابن زیاد، جنایتکار شماره 2 کربلا از صحنه سالم بیرون رود.
این فرزند شهید در ساحل نهر خاذر با ابن زیاد روبهرو شد و چنان ضربتی بر پیکر ابن زیاد زد که او را از کمر دونیم کرد و بعد دستور داد سر نحس او را از تن جدا کردند.
ابراهیم برای اینکه از کشته شدن ابن زیاد اطمینان حاصل کند، مأمورانی را گمارد تا از شب تا صبح از جسد آن خبیث مراقبت کنند و صبح که شد، غلام ابن زیاد به نام «مهران» را آوردند و او تصدیق کرد گفت این جسد، بدن مولای من ابن زیاد است. پیروزی ابراهیم بر لشکر شام و کشته شدن این زیاد، در روز عاشورای سال 67 هـ ق بود و ابن زیاد در آن هنگام سیونه سال داشت.
این حادثه اتفاقی نبود، بلکه خداوند خواست به همه جنایتکاران در طول تاریخ درس عبرت بدهد که در همان روزی که سیدالشهدا (علیهالسلام) به دستور ابن زیاد شهید شد، سر ابن زیاد هم از بدن نحس وی جدا گردید.
ابراهیم فرمانده لشکر مختار به انتقام شهدای کربلا، هفتاد هزار از لشکریان شام را کشت و 70 سر را از تن جدا کرد و مختار دستر داد سرهای بریده را در همان محل دارالاماره که سرهای شهدای کربلا را نصب کرده بودند، نصب کنند و بعدازآن سرها را به مدینه فرستاد تا مردم تماشا کنند و لعن بفرستند.
فرجام ابراهیم فرزند شهید
مختار در قیامش با سه جبهه مخالف روبهرو بود. اول: جبهه شام به رهبری امویان و فرماندهی ابن زیاد، دوم: جبهه عبدالله بن زبیر به رهبری مصعب برادر عبدالله، سوم: جبهه ضد انقلاب داخلی در کوفه به سرکردگی قاتلان امام حسین (علیهالسلام) مانند عمر بن سعد، شمر، خولی، سنان بن انس و سایر منافقان.
مختار جبهه اول و سوم را به سزای اعمالشان رساند، زیرا ابن زیاد توسط ابراهیم بن مالک اشتر کشته شد و قاتلان سیدالشهدا (علیهالسلام) هم به درک واصل شدند.
مختار بعد از کشته شدن ابن زیاد توسط ابراهیم بن اشتر و قتل عام جنایتکاران کربلا، با مصعب بن زبیر درگیر شد، زیرا مصعب از طرف برادرش عبدالله استاندار بصره بود و از طرف تعداد زیادی از اشراف کوفه و سران عراق که عمده آنان در ماجرای کربلا دست داشتند از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. مختار در درگیری با مصعب به خاطر بیوفایی مردم کوفه به شهادت رسید؛ اما ابراهیم بن مالک اشتر بعد از فتح بزرگی که در مرز شام با کشتن ابن زیاد نصیبش شده بود، از طرف مختار در استان شمال غربی عراق به عنوان استاندار تام الاختیار ماند و در جنگ مختار با مصعب حضور نداشت.
مصعب که از قدرت و نفوذ و تدبیر ابراهیم باخبر بود، به ابراهیم طمع ورزید و سعی کرد او را با دادن وعدههایی فریب دهد. مصعب در نامهاش به وی نوشت که: اگر تحت حکومت عبدالله بن زبیر درآید حکومت همه شمال عراق را به او دهد.
از طرفی عبدالملک مروان نامه دیگری به ابراهیم بن مالک اشتر نوشت که در آن نامه نیز عبدالملک مروان، ابراهیم را به قبول حکومتش دعوت کرده بود و وعده ریاست شمال عراق را به وی داده بود.
بنابراین دو دعوتنامه برای ابراهیم بن مالک اشتر آمد، یک دعوتنامه از طرف مصعب بن زبیر و دیگری از طرف عبدالملک مروان که اولی بر منطقه حجاز و عراق مسلط شده بود و دومی بر منطقه شام حاکم بود و هر دوی اینها مخالف و دشمن مختار بودند و همه اینها همان کسانی بودند که با امام حسین (علیهالسلام) مخالف بودند، عبدالله بن زبیر با بهانههای مختلف سیدالشهدا (علیهالسلام) را رها کرد و دومی هم از مخالفان سرسخت آن حضرت (علیهالسلام) بود.
ابراهیم بعد از تجزیهوتحلیلهایی نزد خودش، در پایان تصمیم گرفت به طرف مصعب که استاندار بصره بود برود و نامهای به مصعب نوشت و در کوفه با هم ملاقات کردند. مصعب با پیوستن ابراهیم احساس قدرت نمود و حکومت شمال عراق نگذاشته بود که عبدالملک مروان لشکری را برای تصرف به عراق فرستاد که در این جنگ ارتش عراق شکست خورد و ابراهیم هم در سن 40 (یا 36) سالگی کشته شد.
درس عبرت برای فرزندان شهدا و بزرگان
ابراهیمی که پسر مالک اشتر و فرزند آن شهید بزرگوار بود، با آن سابقه درخشان پدر و آن همه شجاعت و مبارزه و جهاد خودش با دشمنان اهل بیت (علیهمالسلام)، اما در پایان کار، فریب مصعب بن زبیر را خورد، همین مصعب و برادرش عبدالله که حداقل از مخالفان مختار بودند و همینها بودند که مختار و یاران باوفایش را به شهادت رساندند، ولی ابراهیم به خاطر چند صباحی ریاست، فریب مصعب را خورد و به صف دشمنان مختار پیوست. مختاری که مورد تأیید اهل بیت بود و برای انتقام خون امام حسین (علیهالسلام) رشادتهایی از خود نشان داد که در تاریخ کم نظیر است.
ابراهیم فرزند شهید بزرگ مالک اشتر به مصعب ملحق شد و در پایان برای دفاع از حاکمیت مصعب و عبدالله بن زبیر کشته شد. در حالی که خاندان زبیر با اهل بیت (علیهمالسلام)، مشکل داشتند و همین زبیر پدر عبدالله و مصعب بود که جنگ جمل را بر علیه حضرت علی (علیهالسلام) به راه انداخت و حدود هفده هزار نفر را به کشتن داد.
منبع: سقوط خواص در قرآن، اسدالله محمدی نیا