او سال های زیادی در پای درسش نشسته بود، از دریای بی کران معلومات استاد بهره برده بود، هر چه داشت از او بود، اما دچار غرور علمی شده بود و فکر می کرد او هم به درجه استادی رسیده است و هیچ چیز از استاد کم ندارد.
حضرت سليمان در راه، مورچه اي را ديد كه او نيز دست هايش رو بالا برده بود و دعا مي كرد...
من خیمه امامم خیمه ای صاف و ساده به رنگ سبز خوش رنگ رنگی که خیلی شاده
شیـره می خورد هر جا خانه اش کمــی دور است چشـم مــن به دنبــال زنـدگــــیِ زنبـــور اســـت
خانــه دارد، خـانــه ای تـــوی دریــــا، تــوی رود راحت است و پرنشاط زیــــر دریـــای کــبـــــود