خدای من! من تو را به خودت شناختم؛ با خودت و بهواسطه خودت.
تو بودی که مرا بهسوی خودت راه نمودی.
تو بودی که مرا به خودت خواندی و دعوتم کردی.
اگر تو نبودی و اگر تو نمیکردی، من چه میدانستم که تو کیستی.
سپاس خدایی را سزاست که تا صدایش میکنم، پاسخم میگوید؛ اگر چه وقتی او مرا صدا میزند، من کاهلی میکنم
و سهلانگاری برای پاسخگفتن و جوابدادن.
سپاس خدایی را سزاست که هر چه از او میطلبم، عطا میکند؛ اگر چه وقتی او درخواستی میکند یا چیزی میطلبد،
من بخل میورزم و خسّت به خرج میدهم.
سپاس خدایی را سزاست که هر وقت بخواهم، میتوانم صدایش کنم
و هر گاه در پی خلوتی با او باشم، بیهیچ واسطهای میتوانم داشته باشم
و او برآورنده خواستههای من است.
سپاس خدایی را سزاست که به غیر او دل نمیبندم و اگر هم ببندم،
دلم را میشکند و پشتم را خالی میکند.
سپاس خدایی را سزاست که به او تکیه میکنم و او گرامیام میدارد و دست نوازش بر سرم میکشد
و به مردم تکیه نمیکنم که اگر کنم، خوارم میکنند و تنهایم میگذارند.
سپاس خدایی را سزاست که از من بینیاز است؛ اما با من دوستی میکند و به من محبت میورزد.
سپاس خدایی را سزاست که با من بردباری میکند؛ انگار که من هیچ گناهی نکردهام.
بهگونهای در من مینگرد، انگار که هیچ خطایی از من سر نزده است
و با من طوری رفتار میکند، انگار که هیچ لغزشی نداشتهام.
این خدا، این خدای من بهراستی ستایش برانگیز است؛ به حقیقت، دوستداشتنی است و بهواقع، سجدهکردنی.
راستی که محبوبی بهخوبی او نیست و او معشوق ترین من است.
- بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی، ترجمه سید مهدی شجاعی.
.
.
.
منبع: مجله پرسمان