اعتقادات
  • 9754
  • 219 مرتبه
اسلام بهتر است یا مسلمان؟

اسلام بهتر است یا مسلمان؟

1402/09/02 09:44:29 ق.ظ

اموری هستند که غربی‌ها بهتر از مسلمانان آن‌ها را به انجام می‌رسانند. بدیهی است که بدون این اعتراف، مسلمانان بر دردهای خودشان غلبه نخواهند کرد و همان خطاهایی را که به دلایل مختلف آنان را پایین‌تر از غرب قرار داده، تکرار خواهند کرد. راستی چرا؟ وقتی یکی از باورهای بنیادین اسلام این است که خداوند، راه کامل زندگی را به ما هدیه کرده است که ثمره‌اش سعادت است، چگونه ما می‌توانیم از یک الگوی غیراسلامی یا غربی، بهره ببریم؟ پاسخ از میان بررسی تمایزهای راهی که خداوند آن را اسلام نامیده و آنچه مسلمانان را از این راه دور کرده است، به دست می‌آید. همچنین مشخص می‌شود که برخی اعمال غرب به اجرای اسلام، نزدیک‌تر است؛ تا مسلمانان؛ همان‌گونه که سید جمال‌الدین اسدآبادی، پس از بازگشت از اروپا، گفت: «من اسلام را دیدم؛ گرچه در میان مسلمانان نبودم و وقتی بازگشتم، گرچه مسلمان می‌دیدم، اما اسلام نمی‌دیدم»!

یک تصور نادرست این است که غرب، همه چیزهای خوب مسلمانان را از طریق تجاوز به دست آورده است و اگر روزی غرب محو شود، همه مسائل مسلمانان حل خواهد شد! این مسئله، تنها به‌خاطر غلبه این نگرش تاریخی شکل‌گرفته که جهان غرب، همواره در حکمرانی بر مسلمانان - که رهبری هیچ غیرمسلمانی را نمی‌پذیرند - شکست‌خورده است. ما به‌خوبی درک کرده‌ایم که چگونه قدرت غرب صرف مقابله با اسلام و مسلمانان می‌شود؛ ولی در پس این مسائل، کمین‌های دیگری نیز برای ضدیت با اسلام هست! ما دشمن را دیده‌ایم؛ دشمن خود ما هستیم!

بنابراین، تحلیل، باید دید آن اموری که غرب آن‌ها را بهتر انجام می‌دهد، چه می‌باشند. از منظر بررسی مزایای جامعه‌شناختی، ما شاهدیم که جوامع پایین‌تر، بیشتر به روابط شخصی افراد وابسته‌اند؛ ولی کسانی که می‌دانند به چه می‌خواهند برسند – مانند جوامع پیشرفته‌تر - به این نتیجه رسیده‌اند که سامان‌دهی ارزش‌ها و قوانین، به نحو بهتری برای رسیدن به جامعه‌ای کارا و منظم، به همه افراد جامعه، سود می‌رساند. بله، جوامع مسلمان در تلاش برای رسیدن به موفقیت‌های مشابه، قوانینی را اجرا کرده‌اند  که اغلب با تقلید از غرب بوده است؛ اما همچنان فاصله بسیاری با آن‌ها دارند! سامان‌بخشی و تبعیت از ارزش‌ها و قوانین، یکی از ویژگی‌های مردمان غربی و بخشی از هویت آن‌هاست. نمی‌توان گفت که جامعه آن‌ها با یک پلیس قوی حکومتی اداره می‌شود و مجبور به تبعیت هستند؛ بلکه کاملاً برعکس، غربی‌ها اغلب بر ضد روش‌هایی که ‌احساس کنند ستم‌پیشه‌اند، شورش می‌کنند و یا از گسترش آن‌ها جلوگیری می‌نمایند؛ مشخصه‌ای که به نظر می‌رسد در جهان اسلام نیست!

نظم، بخشی از آن چیزی است که غربی‌ها دارا هستند. تبعیت از قانون برای آن‌ها، یک امر اجباری نمی‌باشد. این مسئله به‌راحتی می‌تواند با مقایسه وضعیت زباله‌ها، ترافیک، روش رانندگی یا حتی رعایت نوبت - وقتی در صفی ایستاده‌اند  - اثبات شود! بنابراین، معلوم می‌شود که وقتی مشخصه خودمحوری عموم مسلمانان، حتی در یک مثال ساده، مانند ایستادن در صف، می‌تواند نمایان گردد، غرب رشد می‌کند!

غرب، همیشه در این سطح از موقعیت پیشرفته‌اش در جهان قرار نداشته و زمانی جهان اسلام، خیلی پیشرفته‌تر از غرب بوده است. مشابه جهان اسلام، غرب نیز زمانی به‌صورت فردی، سیاسی و اجتماعی، مبتنی بر عقاید خود - عقاید مسیحی - گردانده شده است. دین، منظر غالب در زندگی اروپایی‌ها بوده که به‌خاطر برخی نگرش‌های کلیسا به جهان پیرامون، مانع توسعه نیز بوده است. عیوب مسیحیت به‌وضوح آشکار شد و سپس آن جامعه بی‌پروا، مانند فلسفه رنه دکارت، در طول سکولاریزاسیون مداوم خود، نقشی حاشیه‌ای به دین داد؛ تا این که حتی فلسفه‌ای کفرآمیز، ادعای جایگاهی الهی کرد! مسیحیت برخلاف اسلام، نقایص بسیاری داشت و فقدان مبانی ناب، امکان اصلاح خویشتن و بازگشتی متناسب با واقعیات جهان را به آن نمی‌داد. ما در طول زمان، شاهد تغییر مسیحیت، متناسب با شرایط متفاوت جوامع بوده‌ایم؛ به‌جای این که جوامع، متناسب با دین تغییر کنند؛ به‌عنوان‌مثال، مسیحیت، مشابه اسلام، زمانی گرایش به جواز چندهمسری را تجربه کرد؛ ولی اینک تغییر کرده است. ما شاهد روند این تغییرات بوده‌ایم؛ تا جایی که امروز در حد وسیعی، هم‌جنس‌بازی نیز توسط کلیساها در غرب پذیرفته شده است! بنابراین، جوامع غربی، مبتنی بر عقل‌گرایی و عناصر علمی، مدیریت شده‌اند؛ درحالی‌که آن دین، تجربه‌ای تاریخی و بسته بود و به یکشنبه‌ها و دیوارهای کلیسا، محدود می‌شد! از این‌ها گذشته، الهیات غربی به طور گسترده‌ای به‌سوی مفاهیم نامناسب فردگرایی و آزادی، راه باز کرده است. سعادت، امری منحصراً فردی شده که فقط به معنای موفقیت تجاری و صنعتی در زندگی است و به دستاوردهای فردی، نسبت داده می‌شود. این‌ها به‌روشنی، رفتارهای گناه‌آلودی هستند که به‌خاطر این‌که مزاحم سعادت دیگران دیده شدند، با آن‌ها مدارا شد و بالاتر از این، در جوامع فوق فردگرای غربی، مانند آمریکا، فاصله‌های فاحش میان فقیر و غنی و توزیع به‌شدت بی‌قواره ثروت، حتی در عناصر اصلی مسیحیت، پذیرفته شده است!

به‌هرحال جهان غرب با افزایش تمایل برای دستیابی به رشد و رسیدن به کارایی، سود برد و در غیبت دین، تفکر عقلانی و استدلالی به آنان اجازه داد تا در فهم نقایص جوامع خویش، اشتراک یافته و راه‌حل‌هایی را که توسط عناصر محافظه‌کار مخالف زیرسؤال‌بردن قوانین، محدود نشده‌اند  یا جاهایی را که تجربه دینی‌شان غلط از آب درآمده، گسترش دهند. در واقع، بخشی از تجربه غرب از این سؤال برخاسته که چگونه همه چیز می‌تواند کارایی بیشتری داشته باشد؛ درحالی‌که مسلمانان، اغلب جوامع فعلی خود را پذیرفته‌اند  و برای عدم‌پذیرش نقص خودشان، دیگران را مقصر می‌شناسند. درباره مرض غرب - گرچه آن‌ها دید بازی برای پرسش از همه چیز دارند - ترسیم افق‌هایی که منحصراً بر نظریات انسان‌محور بنا شده‌اند  به نسبت وحشتناکی رشد یافته، تا جایی که غرب را به وضعیت بی‌دینی کشانده است! در قرآن آمده است: «هرکس برخلاف آنچه خداوند فرستاده حکم کند از کافران خواهد بود».1

مسلمانان معمولاً حتی وقتی به مفاهیمی غیر از آموزه‌های اسلامی اقدام می‌ورزند، اعمال خود را صحیح می‌پندارند؛ زیرا به‌شدت با عادات فرهنگی و برداشت‌های اسلامی که نباید مورد سؤال قرار گیرند، محدود شده‌اند  و در نتیجه، این مشکل به وجود می‌آید که با وجود زیبایی اسلام، اشتباهات مسلمانان، در مقابل زیبایی این حقیقت قرار می‌گیرد! در حقیقت، این مسئله، بیانگر خارج بودن این آداب از اسلام است؛ همان‌طور که خداوند بارهاوبارها در قرآن، اشتباهات را بر عهده کسانی که سنجش، تفکر، پرسش و استدلال ندارند، می‌داند و می‌فرماید: «ما آیات را برای شما بیان کردیم؛ اگر تعقل کنید».2

در نبود عقل، این هدیه الهی – به‌عنوان توان استدلال - چگونه خواهیم توانست تفاوت‌های نیک و بد و عقب‌ماندگی و پیشرفت را درک کنیم؟ در این حال، خطا بسیار است و تفاوتی بنیادین، مشابه تفاوت جهان اسلام و غرب، میان توسعه جوامع وجود دارد که در روش نگاهشان به پیشرفت و پرسش‌های اساسی آن، بروز دارد. این مسئله باید فهمیده شود که مشکل جدی مسلمانان، تلاش برای تطبیق خود با غرب و تردید در بنیادهای اسلامی است! رهبرانی چون کمال آتاتورک یا رضاشاه، تلاش کردند تا روش‌های سکولاری را که هرگز قابل‌تطبیق با آموزه‌های اسلامی نبودند، به اجرا درآورند. فقط دین کاملی مانند اسلام است که می‌تواند در حد کمال، جامعه دینی و امت را شکل دهد.

هنوز هم جهان اسلام، درگیر مسائلی مانند بی‌سوادی، فقر، تحصیلات، فساد و تکیه بر روابط شخصی است که اولویت‌های اصلی عرصه عمل می‌باشند. این عوامل و نیز قوانین دست‌وپاگیر اداری جوامع را مریض و بی‌ثمر ساخته است و جمعیت‌های تحصیل‌کرده آن‌ها، مانند ربات بوده، توان تفکر و حل مسائل را ندارند. اغلب مسلمانان – مانند غربیان - موفقیت را برابر با ثروت مادی و راحتی می‌دانند و می‌گویند: با منابع فراوان و پول بسیار، می‌توان؛ مانند غرب توانا شد؛ اما مسئله این نیست؛ زیرا ما شاهدیم که کشورهای ثروتمند عربی خلیج‌فارس، قادرند دستاوردهای فراوان غربی - مانند تکنولوژی‌هایی را که می‌توانند پایتخت‌هایشان را زیبا کنند، تهیه می‌کنند؛ اما آن‌ها همچنان در توسعه اجتماعی، اثربخشی و ساماندهی عمومی، با غرب، تفاوت فاحش دارند.

آرزوی جوامع مسلمان برای پیشرفت و رسیدن به سطحی کارآمد و پیشرفته، هرگز در آینده‌ای نزدیک، قابل‌دستیابی نیست. در حال حاضر، اغلب توده‌های مسلمان، فاقد تجربه ساماندهی، کارایی و تبعیت از قانون، به‌عنوان بخشی از هویت فردی خود هستند؛ تا تفاوت میان آن چه همواره آنان را در سختی نگاه داشته است و غرب را مدیریت می‌کند، بفهمند. با این کمبود تجربه، می‌توان گفت که اکثریت مطلق مسلمانان، اینک فقط توانی خیالی، درباره تجربه صحیح اسلام – آن گونه که آن را می‌بینند - خواهند داشت. علاوه بر این، در یک سطح شخصی، به این خاطر که اکثر جوانان مسلمان به‌صورت متفکران عمل زده، بتن‌ریزی شده‌اند  - بدین معنا که فقط آن چیزهایی را که می‌بینند، می‌فهمند – و تنها تعداد‌ند کی، دارای تفکر انتزاعی هستند - داشتن توان تصور و فهم چیزهایی که تجربه نشده‌اند  - امت ما، تعداد کمی متفکر تنها خواهد داشت؛ متفکری که قادر به دیدن نقاط مثبت هر دو، شرق و غرب، در تجربه آینده اسلام باشد.

تا زمانی که گفته می‌شود مسلمانان ویژگی‌هایی دارند که به‌خاطر آن‌ها از غرب عقب مانده‌اند، نباید انتظار داشت که غربی‌ها در برخی امور، مثل جرایم خشن، مسائل زناشویی و روابط خانوادگی که آن‌ها از آن در عذاب‌اند به شرق نیازمند شوند. مسلمانان باید دریابند که وضعیت آنان، نتیجه عدم آگاهی، فراموشی و تصمیمات متناقض با آموزه‌های اسلامی است و این که تنها راهی که خداوند برای بشریت خواسته – یعنی اسلام - می‌تواند حل‌کننده همه مشکلاتی باشد که غرب و جوامع مسلمان دارند؛ روشی که بهتر از تجربه غربی است و ما نیز به سهم خود می‌توانیم از جهان خودمان درباره پیشرفت و کارآمدی، پرسش کنیم؛ البته نه مشابه غرب! ما می‌دانیم که بر اساس یک معیار مشترک (فطرت) خلق شده‌ایم و می‌دانیم که هیچ خدایی، جز او نیست و او، تنها منبع درستی و حقیقت است و خداوند، منشأ همه چیز است و همه چیز به‌وسیله او وجود یافته، به‌سوی او بازخواهد گشت.

 

پی‌نوشت:

1. مائده، آیه 44.
2. آل عمران، آیه 118.
روش‌های پژوهش 1 (بخش دوم)

.

.

.

منبع: مجله پرسمان

اخبار مرتبط