دفتر سرخ
  • 7446
  • 169 مرتبه
پدرم هرروز به من سلام می‌کند ...

پدرم هرروز به من سلام می‌کند ...

1401/03/05 09:44:11 ق.ظ

اشاره

شنیده بودیم که در طول این سال‌ها هیچ مصاحبه‌ای انجام نداده و شک نداشتیم که به درخواست ما هم جواب رد خواهد داد؛ ولی ما برای شنیدن حرف‌هایش مشتاق‌تر از آن بودیم که با یکی، دو تماس و چند بار «نه» شنیدن منصرف شویم. بالاخره پیشنهاد مصاحبه‌مان را قبول کرد؛ اما با برچسبی از شرایط مختلف؛ این‌که از واکمن استفاده نکنیم، فیلم‌برداری نکنیم، عکس نگیریم و ... برای ما مهم، حرف‌های او بود که پس از 21 سال سکوت، به همه‌چیز می‌ارزید.

این حرف‌ها اگرچه در همان خانه شهید زین‌الدین بیان می‌شد اما این بار قرار بود از حنجره تنها دختر آقا مهدی، یعنی «لیلا زین‌الدین» برآید و بر دل‌ها بنشیند.

لیلا خانم، در رشته مدیریت بازرگانی مشغول تحصیل است و سال آخر دانشگاه را سپری می‌کند، اگر حتی مثل من، فقط زندگی‌نامه آقا مهدی را خوانده باشی و عکس‌هایش را دیده باشی، با اولین نگاه می‌توانی به تمام شباهت‌های او با پدرش پی ببری؛ چهره‌ای شبیه آنچه در عکس‌های پدرش دیده‌ای و رفتاری کاملاً شبیه آنچه از شهید مهدی برایت تعریف کرده‌اند، صبور در پاسخ دادن، واقع‌بین، خنده‌رو و فوق‌العاده بی‌تکلف...

• از سال‌های قبل از شهادت پدرت چیزی به خاطر داری؟

ـ یک سال و چهار ماه داشتم که پدرم شهید شد. از آن موقع، چیزی به خاطر ندارم؛ اما بعدازآن تا سال‌های زیادی، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ و بقیه نزدیکانم آن‌قدر خوب جای خالی پدرم را پر می‌کردند که هیچ احساس کمبودی نداشتم؛ البته این فقط از حضورشان نبود، بلکه خاطراتی هم که درباره پدرم می‌گفتند خیلی مرا دلگرم می‌کرد.

• یعنی در آن سال‌ها اصلاً سراغ پدر را نمی‌گرفتی؟!

ـ نه اصلاً خلائی احساس نمی‌کردم که سراغ پدر را بگیرم. مردهای فامیل، با من مثل بچه‌های خودشان برخورد می‌کردند و من اصلاً به یاد ندارم که سراغ پدرم را گرفته باشم.

• پس دقیقاً از چه زمانی نبودن پدرت را حس کردی؟

ـ سال‌های اول مدرسه این مسئله را فهمیدم؛ البته آن موقع خانواده‌ها خیلی مذهبی بودند و دائم به بچه‌هایشان سفارش می‌کردند که پیش ما رعایت مسائل را بکنند و زیاد درباره پدر حرف نزنند و نپرسند، اما به‌هرحال وقتی وارد جمع بچه‌ها شدم، نداشتن پدر را فهمیدم.

• خواب شهید زین‌الدین را هم می‌بینی؟

ـ من خیلی خواب پدرم را نمی‌بینم. فقط دو سه بار برایم پیش آمده، اما مادرم خیلی خوابشان را می‌بیند و ارتباطشان قوی است. مثلاً همیشه وقتی قرار است اتفاق بدی بیفتد، مادرم، پدر را در خواب می‌بیند که به خانه آمده و ناراحت است؛ برعکس موقعی که اتفاق خوبی می‌افتد، قبلش حتماً مادرم خواب پدر را می‌بیند که آمده و برای من هدیه آورده است.

• از آن دو، سه خوابی که دیده‌ای برایمان بگو، قابل تعریف کردن هستند؟

ـ آن خواب‌ها در مورد مسائل خاصی بوده که نمی‌توانم بگویم.

• حتی نمی‌توانید بگویید که سفارشی هم به شما کردند یا نه؟

ـ سفارشی نکردند. مثلاً یکی از خواب‌هایم درباره موضوعی بود که نمی‌دانستم انجام بدهم یا نه. به من گفتند: «اگر این کار را انجام بدهی راضی نیستم» اما هیچ سفارشی نکردند.

• در خواب، پدرت چه حالی و شرایطی داشت؟

ـ سنش بالا نرفته بود. مثل عکس‌هایش بود؛ با همان لباس و چهره و همان لبخند همیشگی‌اش...

• دوست داری که ارتباطت با پدر، از طریق خواب بیش‌تر شود؟

ـ مطمئناً هر فرزند شهیدی این آرزو را دارد؛ اما خواب دیدن، دست خود انسان نیست. از طرفی هم نباید فکر کنیم که ارتباط فقط باید از طریق خواب باشد. همین‌که انسان حضور پدرش را در زندگی احساس کند کافی است.

• شما تا چه حد این حضور را حس می‌کنی؟

ـ خیلی. یک عکس بزرگ از ایشان را ـ که خیلی طبیعی است ـ در ورودی منزلمان نصب کردم. وقتی داخل هال می‌شوم احساس می‌کنم آن عکس با من حرف می‌زند. احساس می‌کنم پدرم هرروز به من سلام می‌کند. من هم جواب سلام پدر را می‌دهم ...

• تا چه حد در تصمیم‌گیری‌هایت نقش دارد؟

ـ خیلی، هر وقت می‌خواهم در مسئله‌ای تصمیم بگیرم، سر مزار پدرم می‌روم و از ایشان می‌خواهم که کمکم کند. می‌گویم اگر کمکم نکنی دیگر نمی‌آیم! (البته می‌روم سر مزار اما این را می‌گویم که زودتر کمکم کند). بعدازآن، کم‌کم شرایط طوری می‌شود که راحت تصمیم می‌گیرم. یا یک نفر به‌عنوان راهنما سر راهم قرار می‌گیرد و راه درست را نشانم می‌دهد.

حتی یک‌بار برای یکی از دوستان پدرم که خیلی باهم ارتباط داریم، مشکلی پیش آمده بود. چون خیلی دوستشان داشتم رفتم سر قبر پدرم و گفتم تا مشکل او حل نشود دیگر سراغتان نمی‌آیم. خیلی زود مشکلش حل شد.

• چه زمانی این ارتباط‌ها کم‌وزیاد می‌شود؟

ـ وقتی‌که فکر می‌کنم همه با پدرهایشان مشورت می‌کنند، ارتباط من با پدرم قوی‌تر می‌شود و البته نتیجه بیش‌تر و بهتری هم می‌دهد.

• چه وقت‌هایی احساس می‌کنی که خیلی به ایشان نیاز داری؟

ـ معمولاً جاهایی که خیلی کارم مهم باشد. بیش‌تر دوست دارم با پدرم مشورت کنم تا مادرم. گاهی اوقات هم ازلحاظ عاطفی احساس نیاز پیدا می‌کنم و دوست دارم که در کنارم باشد.

• چه قدر در زیارت مزار پدرت استمرار داری و در به تأخیر نیفتادن آن حساسیت نشان می‌دهی؟

ـ هر جمعه، موقع عصر، می‌روم سر مزار ایشان؛ اما گاهی اوقات که مسافرت یا برنامه دیگری پیش می‌آید، برایشان فاتحه می‌خوانم.

• به نظر تو زیارت قبور شهدا چه قدر مهم است؟

ـ برای آن‌ها خیلی. مادربزرگم تعریف می‌کرد که هرسال تولد پدرم، سر مزارش جمع می‌شدند و مراسم داشتند. یک سال، مادربزرگ مریض می‌شود و نمی‌توانند مراسم داشته باشند. با پدربزرگم می‌روند سر مزار و فاتحه می‌خوانند. همان موقع تعدادی از دانشجوهای دختر، از تهران برای زیارت قبر پدرم می‌آیند. وقتی پدربزرگ و مادربزرگم را می‌شناسند، خیلی خوشحال می‌شوند و درخواست می‌کنند که مادربزرگم برایشان سخنرانی کند. پدربزرگم مخالفت می‌کنند و می‌گویند که حال خانم مساعد نیست؛ اما دانشجوها اصرار می‌کنند که می‌آییم خانه و باید آنجا، برایمان صحبت کنند. می‌آیند خانه و منزل را آماده می‌کنند. چند لحظه بعد، دانشجوها هم می‌آیند و همراهشان تاج گل بزرگی آورده بودند که رویش نوشته بود: «مهدی جان! تولدت مبارک». موقع ورود با همخوانی هم شعارهای جالبی می‌خواندند. مادربزرگم تعجب کرده بود که این‌ها کی وقت کردند این شعرها را تمرین کنند! یعنی یک سال که نتوانسته بود سر مزار برنامه‌ای داشته باشند، مراسم خودبه‌خود انجام شد.

• از علاقه جوان‌ها به شهید زین‌الدین برایمان بگو!

ـ خیلی از مردم به ایشان علاقه دارند؛ اما علاقه جوان‌ها به ایشان چیز دیگری است. خیلی از جوان‌ها می‌گویند چهره آقا مهدی ما را مجذوب خودش کرده. خیلی‌ها می‌گویند با دیدن عکس‌هایش متحول شده‌ایم، اما من نمی‌دانم در چهره پدرم چه می‌بینند؟

• یعنی اکثراً از طریق عکس شهید زین‌الدین به او علاقه‌مند می‌شوند؟

- معمولاً این‌طور است. بعضی‌ها هم می‌گویند زندگی‌نامه‌اش را خواندیم و تحت تأثیر قرار گرفتیم. یا خواب ایشان را می‌بینند. جالب اینجاست که بیش‌ترشان جوان هستند.

• به نظر خودت، دلیل اصلی این علاقه‌ها چیست؟

ـ مهم‌تر از همه این‌که در سن خیلی کم، عنوان خیلی مهمی به دست آورده بود. همه دوست دارند علت این را بدانند. ویژگی‌های اخلاقی ایشان هم خیلی مهم است. برای هرکسی ممکن نیست که در رشته‌ای عالی، در بهترین دانشگاه ایران قبول شود و آن را رها کند. آقا مهدی، همه‌چیزش را رها کرد و به جبهه رفت.

• تا حالا، حرف جوان‌های شیفته پدرت را شنیده‌ای؟ معمولاً چه می‌گویند؟

ـ حرف‌هایشان متفاوت است. بعضی از آن‌ها فقط می‌خواهند بدانند آقا مهدی چه کرده که به این درجه و مقام معنوی رسیده، یعنی فقط جنبه معنوی شخصیت ایشان، برایشان مهم است. بعضی‌ها می‌خواهند بدانند که چرا آقا مهدی بهترین موقعیت‌ها را رها کرد و برای دفاع از وطن و مردم رفت. بعضی‌ها هم فقط دوست دارند ایشان را در خواب ببینند تا با آن‌ها صحبت کند و سفارش‌هایش را به جوان‌ها بگوید.

درمجموع، همه این‌ها علاقه‌مند هستند که به قم بیایند، به خانه شهید سر بزنند و با ما در ارتباط باشند.

• زیباترین تعریفی که از ارتباط یک جوان با پدرت شنیده‌ای چه بود؟

ـ دخترخانمی از تبریز آمده بود و برایم مسئله‌ای را تعریف کرد که خیلی تعجب‌آور بود. خودش هم فرزند شهید بود. می‌گفت بزرگ‌ترین آرزویم این بود که قبر شهید زین‌الدین را پیدا کنم و ساعت‌ها با او درد دل کنم. فقط عکس پدرم را دیده بود و حتی نمی‌دانست کجا دفن است. یک‌بار در مزار شهدای تبریز، در میان قبرها، قبری را می‌بیند که رویش نوشته‌شده «شهید مهدی زین‌الدین» و عکس پدرم هم بالای آن نصب است. خیلی خوشحال می‌شود و خیلی برای پدرم گریه و درد دل می‌کند. موقع برگشت از مزار شهدا، نشانه‌ای روی قبر می‌گذارد تا بازهم بتواند آن را پیدا کند. روز بعد دوستانش را هم می‌برد تا آن قبر را به آن‌ها نشان بدهد، اما می‌بیند نه از قبر خبری هست و نه از نشانه! وقتی به قم آمده و فهمیده بود آقا مهدی در اینجا دفن است، اول رفته بود سر مزار و بعد هم آمد منزل ما و ماجرا را برای من تعریف کرد.

• جوان‌ها برایتان نامه هم می‌نویسند؟

ـ بله همین چند روز پیش نامه‌ای از یک پسر 16 ساله ساکن اهواز به دست پدربزرگم رسیده بود. نوشته بود که خیلی به آقا مهدی علاقه دارد. یک‌بار هم به قم آمده و حتی تا مغازه پدربزرگم رفته. حاج‌آقا را هم دیده، اما نتوانسته با ایشان صحبت کند. در آن نامه از پدربزرگم خواسته بود دعا کند حتی اگر شده یک‌بار خواب آقا مهدی را ببیند.

• برای خودت هم نامه می‌نویسند؟

ـ بیش‌تر برای پدربزرگم می‌فرستند. فقط چند سال پیش دختر جوانی، نامه‌ای به مجله کمان فرستاده بود تا به دست من برسانند. نامه در مجله چاپ شد. مدیرمسئول مجله هم که آشنای ما بود، نامه را به دست من رساند. مضمون نامه خاطرم نیست، اما بیش‌تر تأکید کرده بود دوست دارد مرا ببیند و با من حرف بزند خواسته بود جواب نامه‌اش را بدهم. گفته بود عکس پدرم را در اتاقش نصب کرده و وجود او را در زندگی‌اش حس می‌کند و در درس و کارهایش پدرم دائماً به او کمک می‌کند.

• تا حالا برای پدرت نامه نوشته‌ای؟

وقتی نوشتن را یاد گرفتم، فقط ذوق نامه نوشتن برای پدرم را داشتم. یک نامه برای پدرم نوشته اما اصلاً حرف‌هایم یادم نمی‌آید. مادرم حتماً آن نامه را نگه داشته، چون برایش خیلی اهمیت دارد.

• کدام‌یک از ابعاد زندگی پدر، برایت جالب‌تر است؟

ـ مطالعه زیاد ایشان، تعجب می‌کنم که باوجودآن همه کار و فرصت کم، چه طور این‌قدر برای مطالعه وقت می‌گذاشتند. نماز اول وقتشان هم خیلی برایم جالب است؛ دوستانشان چیزهایی از نماز اول وقت پدرم تعریف کرده‌اند که تعجب‌برانگیزند. شنیده‌ام پدرم در سخت‌ترین عملیات‌ها، نماز اول وقت را رها نمی‌کرد.

• حتماً خاطره تعجب‌برانگیز هم شنیده‌ای؟

ـ اتفاقاً چند روز پیش، یکی از دوستان پدرم به نام آقای خواجه پیری تماس گرفتند. ما ایشان را نمی‌شناختیم. خودشان را معرفی کردند و خاطره‌ای از پدرم تعریف کردند. می‌گفتند یک روز در صبح گاه، آقا مهدی سخنرانی بسیار جالبی کردند. تمام نیروها کسل بودند، اما آ ن قدر سخنرانی، آن‌ها را به هیجان آورد که یک شعار از خودشان ساختند و باهم فریاد زدند «فرمانده آزاده آماده‌ایم آماده.» ایشان می‌گفتند شعار «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» از همان شعار گرفته شده. من این را برای اولین بار می‌شنیدم و واقعاً خاطره تعجب‌آوری بود.

• در جمع‌هایی که وارد می‌شوید، معمولاً شما را می‌شناسند؟

ـ نه چون مرا ندیده‌اند مگر این‌که کسی معرفی کند.

• بعد از معرفی چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟

ـ همه می‌خواهند بدانند چندساله هستم. چه‌کار می‌کنم و چه شکلی‌ام! شباهتم با پدر، خیلی برای همه مهم و جالب است. همسران دوستان پدرم وقتی مرا می‌بینند می‌گویند باورمان نمی‌شود این‌قدر شبیه پدرت باشی.

• به‌عنوان «دختر شهید زین‌الدین» با چه محدودیت‌هایی در جامعه مواجه هستی؟

ـ محدودیت‌ها که خیلی زیاد است. مثلاً خیلی‌ها فکر می‌کنند چون دختر شهید زین‌الدین هستم پس نباید به پارک بروم! نباید تفریح داشته باشم! اگر یک روز تعطیل برای نهار به‌جایی برویم، مردم آن‌قدر نگاهمان می‌کنند و شرایط را برایمان طوری می‌کنند که یک‌لقمه غذا را باید با عذاب کامل بخوریم!

خیلی‌ها می‌گویند دختر فلانی پشت ماشین نشسته و رانندگی می‌کند! حتی درباره رنگ، نوع و مدل لباسی که می‌پوشم، حساسیت نشان می‌دهند. علاوه بر این محدودیت‌ها رفتاری هم وجود دارد.

• نظر خودت درباره این حرف‌ها چیست؟

ـ بعضی‌ها درست است و بعضی‌ها نامعقول

• ایدئال پدرت کدام است؟ عملکرد شما یا حرف‌های مردم؟

ـ به نظرم، مادر، مادربزرگ و پدربزرگم حتماً مرا با ایده‌های پدرم تربیت کرده‌اند؛ یعنی من تربیت‌شده دست همان کسانی هستم که پدرم را تربیت کرده‌اند. حتی خیلی از خلقیاتم شبیه پدرم است و خیلی‌ها این را تأکید می‌کنند؛ بنابراین فکر می‌کنم ایدئال پدرم همانی باشد که هستم و به همین خاطر بعضی رفتارها و خواسته‌های مردم برایم نامعقول‌اند.

• با فرزندان شهدا هم ارتباط داری؟

ـ بله چون در دبیرستان شاهد درس می‌خواندم، دوستان دبیرستانیم هم فرزند شهید هستند؛ اما در دانشگاه هیچ‌کس مرا به اسم دختر شهید زین‌الدین نمی‌شناسد.

• به نظر تو ویژگی مهم شهدایی مثل شهید زین‌الدین چه بوده است؟

حتماً ویژگی‌هایی در آن‌ها وجود داشته که توانسته‌اند فرمانده بشوند، اما دیگران نتوانستند. این برای مردم خیلی جالب است و دوست دارند دلیلش را بدانند.

فرمانده‌های جنگ اکثراً جوان بودند؛ شهید همت، شهید باکری و دیگر فرماندهان، اما در بین آن‌ها تقریباً پدرم از همه جوان‌تر بوده. در هیچ جای دنیا به جوان‌های 30 ساله هم مسئولیت مهم نمی‌دهند. چه طور در زمان جنگ به جوان‌های 25 ساله‌ای نظیر پدر من، مهم‌ترین مسئولیت‌ها را سپردند.

• وقتی این‌همه تعریف‌ها را درباره پدرت می‌شنوی چه حسی پیدا می‌کنی؟

ـ احساس غرور و افتخار و گاهی حسرت.

• سؤال آخر یک معماست که فقط خودت می‌توانی حل کنی! این‌که چرا تا حالا هیچ مصاحبه‌ای را قبول نکردی؟

ـ فکر می‌کنم همه‌چیزهایی که می‌گویم نقل‌قول است. نه خاطره‌ای دارم که تعریف کنم و نه چیز دیگری. حتی نقل‌قول کردن من از دیگران هم شاید زیاد تأثیری نداشته باشد. مثلاً پدربزرگم وقتی خاطره می‌گویند، صدایشان می‌لرزد، حتی بعضی‌اوقات گریه می‌کنند. این خیلی روی شنونده تأثیر می‌گذارد. من حتی اگر بخواهم همین حرف‌ها را نقل‌قول کنم، هیچ‌وقت آن تأثیر را ندارد.

• به‌هرحال از این‌که بر ما منت نهادی و درخواست مصاحبه‌مان را رد نکردی سپاسگزاریم

ـ من هم از شما تشکر می‌کنم.


منبع: مجله دیدار آشنا

اخبار مرتبط