سوره بلد
این سوره در عین کوتاهی حقایق بزرگی را در در بر دارد.
1- در قسمت اول این سوره بعد از ذکر سوگندهای پر معنایی اشاره به این حقیقت شده که زندگی انسان در عالم دنیا همواره توأم با مشکلات و رنج است، تا از یکسو خود را برای رفتن به جنگ مشکلات آماده سازد، و از سوی دیگر انتظار آرامش و آسودگی مطلق را در این جهان از سر بیرون کند، آرامش مطلق تنها در زندگی آخرت امکانپذیر است و بس.
2- در بخش دیگری از این سوره قسمتی از مهمترین نعمتهای الهی را بر انسان میشمرد، و سپس به ناسپاسی او در مقابل این نعمتها اشاره میکند.
3- در آخرین بخش این سوره مردم را به دو گروه: «اصحاب المیمنة» و «اصحاب المشئمة» تقسیم کرده، و گوشهای از صفات اعمال گروه اول (مؤمنان صالح) و سپس سرنوشت آنها را بیان میکند، و بعد به نقطهٔ مقابل آنها یعنی کافران و مجرمان و سرنوشت آنها میپردازد.
سوگند به این شهر مقدس
سنت قرآن در بسیاری از موارد بر این است که بیان حقایق بسیار مهم را با سوگند شروع میکند، سوگندهایی که خود نیز سبب حرکت اندیشه و فکر و عقل انسان است، سوگندهایی که ارتباط خاصی با همان مطلب موردنظر دارد.
در اینجا نیز برای بیان این واقعیت که زندگی انسان در دنیا توأم با درد و رنج است از سوگند تازهای شروع میکند و میفرماید:
«قسم به این شهر مقدس شهر مکه» (لا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ)
سپس به چیزی میپردازد که هدف نهایی این سوگندها است، میفرماید:
«مسلماً ما انسان را در رنج آفریدیم» (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ).
آری انسان از آغاز زندگی حتی از آن لحظهای که نطفه او در قرارگاه رحم واقع میشود، مراحل زیادی از مشکلات و درد و رنجها را طی میکند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفولیت، و سپس جوانی، و از همه مشکلتر دوران پیری، مواجه به انواع مشقتها و رنجها است، و این است طبیعت زندگی دنیا، و انتظار غیر آن داشتن اشتباه است اشتباه.
«هرکس دوران جهان را بر ضد طبیعتش بطلبد * همچون کسی است که در میان امواج آب شعله آتش جستجو می کند»!
نگاهی به زندگی انبیأ و اولیأالله نیز نشان میدهد که زندگی این گلهای سرسبد آفرینش نیز با انواع ناملایمات و درد و رنجها قرین بود، هنگامیکه دنیا برای آنها چنین باشد، وضع برای دیگران روشن است.
و اگر افراد یا جوامعی را میبینیم که بهظاهر درد و رنجی ندارند یا بر اثر مطالعات سطحی ما است، و لذا وقتی نزدیکتر میشویم به عمق درد و رنجهای همین صاحبان زندگی مرفه آشنا میگردیم، و یا اینکه برای مدتی محدود و زمانی استثنایی است که قانون کلی جهان را بر هم نمیزند.
سپس میافزاید: «آیا این انسان گمان می کند که هیچکس قادر نیست بر او دست بیابد»؟
(أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ).
اشاره به اینکه آمیختگی زندگی انسان باآنهمه درد و رنج دلیل بر این است که او قدرتی ندارد.
ولی او بر مرکب غرور سوار است، و هر کار خلاف و گناه و جرم و تجاوزی را مرتکب میشود گویی خود را در امنوامان میبیند، و از قلمرو مجازات الهی برکنار تصور میکند، هنگامیکه به قدرت میرسد تمام احکام الهی را زیر پا میگذارد، و مطلقاً خدا را بنده نیست، آیا بهراستی چنین میپندارد که از چنگال مجازات پروردگار رهایی مییابد؛ چه اشتباه بزرگی!
سپس در ادامهٔ همین سخن میافزاید: «او می گوید من مال زیادی را تباه کردم» (یقول اهلکت مالا لبداً).
اشاره به کسانی است که وقتی به آنها پیشنهاد صرف مال در کار خیری میکردند از روی غرور و نخوت میگفتند: ما بسیار در این راهها صرف کردهایم، درحالیکه چیزی برای خدا انفاق نکرده بودند، و اگر اموالی به اینوآن داده بودند برای تظاهر و ریاکاری و اغراض شخصی بوده است.
سپس میافزاید: «آیا گمان می کند که هیچکس او را ندیده و نمی بیند»؟! (ایحسب ان لم یره احد).
او از این حقیقت غافل است که خداوند نهفقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع میبیند، بلکه از اعماق قلب و روح او نیز آگاه است، و از نیات او باخبر، مگر ممکن است خدایی که وجود بیانتهایش به همهچیز احاطه دارد چیزی را نبیند و نداند؟! این غافلان بیخبرند که بر اثر جهل و ناآگاهی خود را از مراقبت دائمی پروردگار برکنار میپندارند.
«پیغمبر اکرم» (صلیاللهعلیهواله) فرمود:
لا تزول قد ما العبد حتی یسأل عن اربعة: عن عمره فیما افناه؟ و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه؟ و عن عمله ما ذا عمل به؟ و عن حبنا اهلالبیت:
در قیامت هیچ بندهای قدم از قدم برنمیدارد تا از چهار چیز سؤال شود:
1. از عمرش که در چه راهی آن را فانی کرده؟
2. و از مالش که از کجا جمعآوری نموده، و در چه راه مصرف کرده است؟
3. و از عملش که چهکاری انجام داده؟
4. و از محبت ما اهلبیت»!
کوتاهسخن اینکه چگونه انسان مغرور میشود و ادعای قدرت میکند درحالیکه زندگی او با درد و رنج عجین است، «اگر مالی دارد به شبی است، و اگر جانی دارد به تبی است»!
وانگهی چگونه ادعا میکند که من اموال فراوانی در راه خدا انفاق کردهام، درحالیکه او از نیتش آگاه است، هم کیفیت تحصیل آن اموال نامشروع را میداند و هم چگونگی صرف کردن ریاکارانه و مغرضانهٔ آن را.
نعمت چشم و زبان، و هدایت
در آیات موردبحث بخشی از مهمترین نعمتهای مادی و معنوی الهی را بر این انسان میشمرد، تا از یکسو غـرور و غـفلت او را بشکند، و از سوی دیگر وادار به تفکر در خالق این نعمتها کند، و با تحریک حس شکرگزاری در درون جانش او را بهسوی معرفت خالق سوق دهد.
نـخـسـت میفرماید: آیـا مـا بـرای ایـن انـسـان دو چـشـم قـرار نـدادیـم؟! (ا لم نجعل له عینین). «و یکزبان و دو لب»؟! (و لسانا و شفتین)
(و او را به خیر و شرش آگاه کردیم، و هدایت نمودیم (و هدیناه النجدین).
در این چند جمله کوتاه به سه نعمت مهم مادی و یک نعمت بزرگ معنوی که هـمـه از عظیمترین نعمتهای الهی است اشاره نموده است: نعمت چشمها، و زبان، و لبها، از یکسو، و نعمت هدایت و معرفت خیر و شر از سوی دیگر.
در اهمیت نعمتهای فوق همین بس که: (چـشـم) مهمترین وسیله ارتباط انسان با جهان خارج است، شگفتیهای چشم بهاندازهای است که بهراستی انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامیدارد، طبقات هفتگانه چشم کـه بـه نامهای صـلبـیه (قرنیه) مشیمیه، عنبیه، جلدیه، زلالیه، زجاجیه، و شبکیه نـامـیـده شـده، هرکدام سـاختمان عجیب و ظریف و شگفتانگیزی دارد که قوانین فیزیکی و شـیـمیائی مربوط به نور و آینهها به دقیقترین وجهی در آنها رعایت شده بهطوریکه پیشرفتهترین دوربینهای دقیق عکاسی در برابر آن موجود ارزشی است، و بهراستی اگـر در تـمـام دنیا جز انسان، و در تمام وجود انسان جز چشم، چیز دیگری نبود، مطالعه شگفتیهایش برای شناخت علم و قدرت عظیم پروردگار کافی بود.
و امـا (زبـان) مهمترین وسـیـله ارتـبـاط انـسـان بـا انسانهای دیـگـر و نـقـل و مـبـادله اطـلاعـات و مـعـلومـات از قـومـی بـه قـوم دیـگـر، و از نـسـلی بـه نـسـل دیگر است، و اگر این وسیله ارتباطی نبود هرگز انسان نمیتوانست تا این حد در علم و دانش و تمدن مادی و مسائل معنوی ترقی کند. و امـا (لبها) اولاً نـقـش مؤثری در تـکلم دارند، چراکه بسیاری از مقاطع حروف بهوسیله لبها ادا میشود، و از این گذشته لبها کمک زیادی به جویدن غذا، و حفظ رطوبت دهـان، و نـوشـیدن آب میکند و اگر نبودند مسئله خوردن و آشامیدن انسان، و حتی منظره چـهـره او براثر جـریـان آب دهـان بـه بیرون، و عدم قدرت بر ادای بسیاری از حروف وضع اسفانگیزی داشت.
و بـه دنـبـال اینها به مسئله وجود (عقل) و هدایت عقلانی، و فطری اشاره میکند.
آری او هم دیده بینا و آفتاب را در اختیار انسان گذارده، و هم راه و چاه را به او نشان داده، تـا آدمـی نگاه کند پیش پای خویش. اما بااینهمه چراغ فروزان که فرا راه او قرار داده است اگر از بیراهه میرود باید گفت بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش!
جـمـله (و هـدیناه النجدین) ما او را از راه خیر و شر آگاه کردیم علاوه بر اینکه مسئله اختیار و آزادی اراده انسان را بیان میکند، با توجه به اینکه نجد مکان مرتفع است اشاره بـه ایـن است که پیمودن راه خیر خالی از مشکلات و زحمت و رنج نیست، همانگونه که بالا رفـتـن از زمینهای مرتفع مشکلاتی دارد، حتی پیمودن راه شر نیز مشکلاتی دارد، چهبهتر که انسان با سعی و تلاشش راه خیر را برگزیند.
ما درعینحال انتخاب راه با خود انسان است، او است که میتواند چشم و زبان را در مسیر حلال یا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده خیر و شر هرکدام را بخواهد برگزیند.
پـیـغـمـبـر اکـرم ((صلیاللهعلیهواله)):
خداوند مـتـعال به فرزندان آدم میگوید: یا بن آدم! ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الی بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق...: ای فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام کند من دو لب را برای جلوگیری از آن در اخـتـیـار تـو قـرار دادهام، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهد تو را بهسوی حرام ببرد من پلکها را در اختیار تو قرار دادهام، آنها را فروبند!.... و بهاینترتیب خداوند وسایل کنترل این نعمتهای بزرگ نیز در اختیار بشر قرار داده و اینیکی دیگر از الطاف بزرگ او است. گردنه صعبالعبور!
بـه دنـبـال ذکـر نعمتهای بـزرگـی کـه در آیـات قـبل آمده بود در آیات موردبحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد که چگونه با داشتن آنهمه وسایل سعادت راه نجات را نپیمودهاند.
و بهراستی گـذشـتـن از ایـن گـردنه با توجه به علاقه شدیدی که غالب مردم به مال و ثروت دارند کار آسانی نیست. اسـلام و ایـمـان با ادعا و گفتار حاصل نمیشود، بلکه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنههای صعبالعبوری است که باید از آنها، یکی بعد از دیگری. بحول و قوه الهی، و با استمداد از روح ایمان و اخلاص بگذرد.
بهاینترتیب کسانی از این گردنه سخت عبور میکنند که هم دارای ایمان هـسـتـنـد و هـم اخـلاق والایی هـمـچـون دعـوت بـه صـبـر و عـواطـف انـسـانـی دارنـد، و هـم اعمال صالحی همچون آزاد کردن بردگان و اطعام یتیمان و مسکینان انجام دادهاند. یـا بـه تـعـبـیـر دیـگـر در سـه مـیـدان ایـمـان و اخـلاق و عـمـل گـام بـگذارند و سربلند و سرافراز بیرون آیند، اینها هستند که میتوانند از آن گردنه صعبالعبور بگذرند.
تـعـبـیر به (تواصوا) که مفهومش سفارش کردن به یکدیگر است، نکته مهمی در بر دارد، و آن ایـنـکـه: مـسائلی همچون صبر و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هـوای نـفـس، و همچنین تقویت اصل محبت و رحمت، نباید بهصورت فردی در جامعه باشد، بـلکـه بـایـد بهصورت یـک جـریـان عـمـومـی در کـل جـامـعـه درآیـد، و هـمـه افـراد یـکـدیـگـر را بـه رعـایـت و حـفـظ ایـن اصول توصیه کنند تا از این طریق پیوندهای اجتماعی نیز محکمتر شود.
بعضی گفتهاند: (صبر) در اینجا اشاره به شکیبایی در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و (مرحمت) اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و میدانیم اساس دین را ارتـبـاط بـا خـالق و خـلق تـشـکـیـل میدهد، و بههرحال صبر و استقامت ریشه اصلی هرگونه اطاعت و بندگی و ترک گناه و عصیان است.
و در آخـریـن آیـه ایـن سـوره اشـاره کـوتـاه و پر معنائی به مجازات گروه اخیر کرده میفرماید:
بر فراز آنها آتشی است فروبسته! که راه فراری از آن نیست (علیهم نار مؤصدة). (مـؤصـدة) از مـاده (ایـصـاد) به معنی بستن در و محکم کردن آن است، ناگفته پیدا است انسان در اتاقی که هوای آن کمی گرم است میخواهد درها را باز کند، نسیمی بوزد و گـرمی هوا را تعدیل کند، حال باید فکر کرد در کوره سوزان دوزخ هنگامیکه تمام درها بسته شود چه حالی پیدا خواهد شد؟!
* خداوندا! ما را از چنین عذاب جانگدازی در پناه لطفت حفظ کن.
* پـروردگـارا! گـذشـتـن از عقبههایی کـه در پـیش داریم جز به توفیق تو میسر نیست توفیقت را از ما دریغ مفرما.
* بارالها! ما را در صف اصحاب المیمنه جای ده، و با نیکان و ابرار محشور نما.
سورهٔ «والعصر»
نخست از سوگند پرمعنی به «عصر» شروع میشود،
سپس سخن از زیانکار بودن همه انسانها که در طبیعت زندگی تدریجی نهفته است به میان میآورد،
بعد فقط یک گروه را از این اصل کلی جدا میکند، آنها که دارای برنامهٔ چهار مادهای زیر هستند:
ایمان، عمل صالح، سفارش یکدیگر به حق، و سفارش یکدیگر به صبر
و این چهاراصل، درواقع برنامههای اعتقادی و عملی و فردی و اجتماعی اسلام را دربر میگیرد.
تنها راه نجات
در ابتدای این سوره با قسم تازهای روبرو میشویم، میفرماید: به عصر سوگند! (والعصر). واژه (عـصـر) در اصـل بـه مـعـنـی فشردن است، و سپس بهوقت عصر اطلاق شده، به خـاطـر ایـنکه برنامهها و کارهای روزانه در آن پیچیده، و فشرده میشود.
سپس این واژه بـه مـعنی مطلق زمان و دوران تاریخ بشر و یا بخشی از زمان، مانند عصر ظهور اسلام و قـیـام پـیـغـمـبـر اکـرم ((صلیاللهعلیهواله))، و امثال آن استعمال شده است
در آیـه بـعـد اشـاره بـه چـیـزی میکند کـه ایـن سـوگند مهم برای آن یاد شده است میفرماید: بهطور مسلم همه انسانها در زیاناند (ان الانسان لفی خسر). سرمایههای وجودی خـود را چـه بـخـواهند یا نخواهند از دست میدهند، ساعات و ایام و ماهها و سالهای عمر بهسرعت میگذرد، نیروهای معنوی و مادی تحلیل میرود، و توان و قدرت کاسته میشود. آری انـسـان، هـمـانـنـد کـسـی اسـت که سرمایه عظیمی در اختیار داشته باشد، و بیآنکه بـخـواهـد هـر روز بـخشی از آن سرمایهها را از او بگیرند، این طبیعت زندگی دنیا است، طبیعت زیان کردن مداوم!
یکی از بـزرگـان میگوید:
معنی این سوره را من از مرد یخ فروشی آموختم، فریاد میزد و میگفت:
ارحموا من یذوب رأس ماله ارحموا من یذوب رأس ماله
رحم کنید به کسی که سرمایهاش ذوب میشود، رحم کنید به کسی که سرمایهاش ذوب میشود!
پیش خود گـفـتـم ایـن است معنیان الانسان لفی خسر: عصر و زمان بر او میگذرد و عمرش پایان میگیرد، و ثوابی کسب نمیکند و در این حال زیانکار است. بههرحال ازنظر جهانبینی اسلام دنیا یک بازار تجارت است همانگونه که در حدیثی از امـام هـادی (علیهالسلام) علی بن محمد النقی میخوانی
: الدنیا سوق ربح فیها قوم و خسر آخرون
دنیا بازاری است که جمعی در آن سود میبرند و جمع دیگری زیان.
آیـه موردبحث میگوید هـمـه در این بازار بزرگ زیان میکنند مگر یک گروهی که برنامه آنها در آیه بعد بیان شده است. میفرماید مـگـر کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، و یکدیگر را به طـرفـداری و انـجـام حق سفارش کردند، و یکدیگر را به صبر و استقامت توصیه نمودند (الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.)
بنابراین، هر ضربانی که قلب انسان میزند او را یکقدم به پایان عمر نزدیکتر میسازد، و بهاینترتیب باید در برابر این زیان قطعی کاری کرد که جای خالی پر شود.
امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) فرموده:
انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها
برای وجود شما بها و قیمتی جز بهشت نیست، مبادا آن را به کمتر از آن بفروشید).
برنامه چهار مادهای خوشبختی
اصـل اول در ایـن بـرنـامه مسئله (ایمان) است که زیربنای همه فعالیتهای انسان را تـشـکـیـل میدهد.
چـه تـعـبـیـر وسـیـع و پرمحتوایی، آری صـالحـات هـمـان اعـمـال شـایـسـتـه نهفقط عـبـادات، نهتنها انـفـاق فـی سـبـیل الله، نهفقط جهاد در راه خدا، نهتنها کسب علم و دانش، بلکه هر کار شایستهای کـه وسـیـله تـکـامـل نـفوس و پرورش اخلاق و قرب الی الله و پیشرفت جامعه انسانی در تمام زمینهها شود.
این تعبیر حتی کارهای کوچکی همچون برداشتن یک سنگ مزاحم را از سر راه مردم شامل میشود، تا نجات میلیونها میلیون انسان از گمراهی و ضلالت و نشر آئین حق و عدالت در تمام جهان.
مـمـکـن است گاهی اوقات اعمال صالح از بعضی از انسانهای غیر مؤمن سر زند ولی مسلماً ریشهدار و پـایـدار و گـسـتـرده نـیـست، چراکه از انگیزههای عمیق الهی سرچشمه نمیگیرد، و از جامعیت برخوردار نیست.
در آیات قرآن غالباً عمل صالح همراه ایمان بهعنوان (لازم و مـلزوم) یـکـدیـگـر آمـده اسـت، در آیـه 97 سـوره نحل میخوانیم:
من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة:
هر فردی از مـرد یـا زن عمل صالحی انجام دهد درحالیکه ایمان دارد ما او را با حیات پاکیزهای زنده میکنیم
و در آیه 100 سوره مؤمنون میخوانیم:
تأسف بدکاران بعد از جدائی از این عـالم در ایـن اسـت کـه چـرا عـمـل صـالحـی انجام ندادهاند، و لذا با اصرار زیاد تقاضای بـازگـشـت بـرای انـجـام عـمـل صـالح میکنند:
رب ارجـعـون لعـلی اعمل صالحا فیما ترکت.
و ازآنجاکه ایـمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمییابد مگر اینکه حرکتی در اجتماع بـرای دعـوت بهسوی حـق و شناخت و معرفت آن از یکسو، و دعوت به استقامت و صبر در طـریـق انـجـام ایـن دعـوت از سـوی دیـگـر صـورت پـذیـرد،
بـه دنـبـال ایـن دو اصـل، بـه دو اصـل دیـگـر اشـاره میفرماید که در حقیقت ضامن اجرای دو اصل اساسی (ایمان) و (عمل صالح) است.
در اصل سوم به مسئله (تواصی به حق) یعنی دعوت همگانی و عمومی بهسوی حق اشـاره میکند، تا همگان حق را از باطل بهخوبی بشناسند و هرگز آن را فراموش نکنند در مسیر زندگی از آن منحرف نگردند.
بـدیـهـی اسـت کـسـانـی کـه یـکـدیگر را به حق سفارش میکنند، خود باید طرفدار حق و عامل به آن باشند. در اصـل چـهـارم مسئله شکیبایی و (صبر) و استقامت و سفارش کردن یکدیگر به آن مـطـرح اسـت، چراکه بـعـد از مسئله شـنـاخـت و آگـاهـی، هـر کـس در مـسـیـر عـمـل در هـر گـام بـا مـوانعی روبرو است اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمیتواند احقاق حق کند، و عمل صالحی انجام دهد و یا ایمان خود را حفظ کند. آری احـقاق حق، و اجرای حق، و ادای حق در جامعه جز با یک حرکت و تصمیمگیری عمومی و استقامت و ایستادگی در برابر موانع ممکن نیست. بهراستی اگر مسلمانان امروز همین اصول چهارگانه را در زندگی فردی و اجتماعی خـود اجـرا کـنـند مشکلات و نابسامانیهای آنها حل میشود، عقبماندگیها جبران میگردد، و ضعفها و شکستها به پیروزی مبدل میشود، و شر اشرار جهان از آنها قطع میگردد. خداوندا! صبر و استقامت و توفیق تواصی به حق و صبر را به ما مرحمت کن. پروردگارا! همه ما در خسرانیم، و جبران این خسران جز با لطف تو میسر نیست. بـارالهـا! مـا دوسـت داریـم کـه بـه ایـن دسـتـورات چهارگانهای که در این سوره دادهای عامل باشیم خودت توفیق را رفیق راه ما گردان.
آمین یا ربالعالمین
سوره «تکاثر»
محتوای این سوره درمجموع
نخست سرزنش و ملامت افرادی است که بر اساس یک مطالب موهوم بر یکدیگر تفاخر میکردند،
سپس هشداری نسبت به مسئلهٔ معاد و قیامت و آتش دوزخ،
و سرانجام هشداری درزمینهٔ مسئله سؤال و بازپرسی از نعمتها میدهد.
ایـن سـوره دربـاره قـبـائلی نـازل شـد کـه بـر یـکـدیـگـر تـفـاخـر میکردند،
و بـا کـثـرت نـفـرات و جـمـعـیـت یـا امـوال و ثـروت خـود بـر آنها مباهات مینمودند
تا آنجا که برای بالا بردن آمار نفرات قبیله به گورستان میرفتند و قبرهای مردگان هر قبیله را میشمردند.
بلای تکاثر و تفاخر!
در ایـن آیـات نخست با لحنی ملامت بار میفرماید:
تفاخر و مباهات بر یکدیگر شما را از خدا و قیامت به خود مشغول داشت (الهاکم التکاثر).
تـا آنـجـا کـه بـه زیارت و دیدار قبرها رفتید، و قبور مردگان خود را برشمردید (حتی زرتم المقابر).
امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) در این زمینه در نهجالبلاغه آمده است که بعد از تلاوت الهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر فرمود:
شـگـفـتـا! چـه هـدف بـسـیـار دوری؟ و چـه زیارت کنندگان غافلی؟ و چه افتخار موهوم و رسوایی؟ به یاد استخوان پوسیده کسانی افتادهاند که سالها است خاک شدهاند، آنهم چـه یـادآوری؟ بـا ایـن فـاصـله دور بـه یـاد کـسـانـی افتادهاند که سودی به حالشان ندارند، آیا به محل نابودی پدران خویش افتخار میکنند؟ و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیار میشمارند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادی هستند که تاروپودشان ازهمگسسته، و حرکاتشان به سکون مبدل شده. این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند!.
در آیـه بـعـد آنها را با این سخن مورد تهدید شدید قرار داده، میفرماید:
چنین نیست که شـمـا میپندارید و با آن تفاخر میکنید، شما بهزودی نتیجه این تفاخر موهوم خود را خواهید دانست (کلاً سوف تعلمون.)
بـاز بـرای تأکید میافزاید: سپس چنین نیست که شما میپندارید، بهزودی خواهید دانست (ثم کلاً سوف تعلمون).
سـپـس میافزاید: اینچنین نیست که شما تفاخر کنندگان میپندارید اگر شما به آخرت ایـمـان داشـتـیـد و بـا علمالیقین آن را میدانستید هرگز به سراغ این امور نمیرفتید و تفاخر و مباهات به این مسائل باطل نمیکردید (کلاً لو تعلمون علمالیقین). بـاز بـرای تأکید و انـذار بـیـشـتر میافزاید: شما قطعاً جهنم را خواهید دید (لترون الجحیم). سپس با ورود در آن، آن را به عینالیقین مشاهده خواهید کرد (ثم لترونها عینالیقین). سـپـس در آن روز هـمـه شـمـا قطعاً از نعمتهایی کـه داشتهاید سـؤال خواهید شد. (ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم).
باید در آن روز روشن سازید که این نعمتهای خداداد را در چه راهی مصرف کردهاید؟ و از آنها برای اطاعت الهی یا معصیتش کمک گرفتهاید، یا نعمتها را ضایع ساخته هرگز حق آن را ادا ننمودهاید؟
1- سرچشمه تفاخر و فخرفروشی
یکی از عوامل اصلی تفاخر و تکاثر و فخرفروشی همان جهل و نادانی نسبت به پاداش و کیفر الهی و عدم ایمان به معاد است. از این گذشته جهل انسان به ضعفها و آسیبپذیریهایش، به آغاز پیدایش و سرانجامش، از عـوامـل دیـگـر ایـن کـبـر و غـرور و تـفـاخـر اسـت، بـه هـمـیـن دلیل قرآن مجید برای درهم شکستن این تفاخر و تکاثر سرگذشت اقوام پیشین را در آیات مـخـتـلف بـازگـو میکند کـه چـگـونـه اقـوامـی بـا داشـتـن امکانات و قدرت فراوان با وسایل سادهای نابود شدهاند. بـا وزش بـادهـا، بـا یـک جـرقـه آسـمـانـی (صـاعـقـه)، بـا یـک زمینلرزه، بـا نـزول بـاران بیشازحد، خـلاصـه بـا آب و بـاد و خـاک و گـاه بـا سجیل و پرندگان کوچک، نابود شدند و از میان رفتند. بااینحال اینهمه تفاخر و غرور برای چیست!!؟
عـامـل دیـگـری بـرای ایـن امـر هـمان احساس ضعف و حقارت ناشی از شکستها است.
و بهراستی از مهمترین عوامل حرص و بخل و دنیاپرستی و رقابتهای مخرب و بسیاری از مـفـاسـد اجـتـمـاعـی هـمین ترس بیدلیل از فقر و تفاخر و برتریجویی در میان افراد و قبائل و امتها است.
2- در قیامت از چه نعمتهایی سؤال میشود؟
در آخـرین آیه این سوره خواندیم که مسلماً همه شما روز قیامت از نعمتها بازپرسی خواهید شـد.
در حقیقت هـشـداری است به مردم درزمینهٔ سلسلهمراتب مواهب و نعمتهای الهی و اینکه در برابر آنها مسؤولیت سنگین دارند. و چگونه ممکن است از این نعمتها سؤال نشود درحالیکه سرمایهای بزرگی هستند که در اختیار بشر قرار داده شده، و باید از هرکدام دقیقاً قدردانی کنند و شکر آن را بجای آورند، و در موارد خود صرف کنند.
• خداوندا! نعمتهای بیپایانت مخصوصاً نعمت ایمان و ولایت را بر ما مستدام دار.
• پروردگارا! توفیق ادای حق اینهمه نعمت را به ما مرحمت فرما.
• بارالها! بر این نعمتهای بزرگ بیفزا و آنها را هرگز از ما سلب مکن.
سوره علق
این سوره در آغاز به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهواله) دستور قرائت و تلاوت میدهد.
و سپس از آفرینش این انسان باعظمت، از یک قطعه خون بیارزش، سخن میگوید:
و در مرحلهٔ بعد از تکامل انسان در پرتو لطف و کرم پروردگار، و آشنایی او به علم و دانش و قلم بحث میکند.
در مرحله بعد، از انسانهای ناسپاسی که علیرغم اینهمه موهبت و اکرام الهی راه طغیان را پیش میگیرند سخن به میان میآورد.
و سرانجام اشاره به مجازات دردناک کسانی که مانع هدایت مردم و اعمال نیکاند میکند. و سوره را با دستور «سجده» و «تقرب» به درگاه پروردگار پایان میدهد.
بخوان به نام پروردگارت
ایـن در حـقـیـقـت پـاسـخـی اسـت بـه مـشـرکان عرب که خالقیت خدا را پذیرفته بودند، اما ربـوبـیـت و تدبیر را برای بتها قائل بودند! بهعلاوه ربوبیت خداوند و تدبیر او در نظام هستی بهترین دلیل بر اثبات ذات مقدس او است تکیه کرده، و آفرینش او را یادآور شده، و میفرماید: همان خدائی که انسان را از خون بستهای خلق کرد (خلق الانسان من علق) که در ظاهر بسیار کمارزش است، مبدأ آفـریـنـش انـسـان را در ایـن آیـه هـمـیـن مـوجـود نـاچـیـز میشمرد، تا قدرتنمائی عظیم پروردگار روشن شود که از موجودی چنان بیارزش مخلوقی چنین پرارزش آفریده است.
بار دیگر برای تأکید میافزاید: بخوان که پروردگارت از هر کریمی کریمتر است، و از هر بزرگواری بزرگوارتر (اقرأ و ربک الاکرم). [1]
سـپس به توصیف خداوندی که اکرم الاکرمین است پرداخته میفرماید:
همان کسی که بهوسیله قلم تعلیم فرمود (الذی علم بالقلم). و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد (علم الانسان ما لم یعلم).
جـمـله (الذی عـلم بـالقـلم) دو مـعنی دارد:
نخست اینکه: خداوند نوشتن و کتاب را به انـسان آموخت و قدرت و توانائی این کار عظیم را که مبدأ تاریخ بشر، و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدنها است، در او ایجاد کرد. دیـگـر ایـنـکـه مـنـظور این است که علوم و دانشها را از این طریق و با این وسیله به انسان آموخت.
و درهرحال تـعـبـیـری اسـت پرمعنی کـه در آن لحـظـات حـسـاس نـخـسـتـیـن نزول وحی در این آیات بزرگ و پرمعنی منعکس شده است.
آغاز وحی همراه با آغاز یک حرکت علمی بود
موضوع بسیار جالب اینجا است در عین اینکه پیامبر ((صلیاللهعلیهواله)) امی و درس نـخـوانـده بـود، و مـحـیـط حـجـاز را یـکـپـارچـه مـحـیـط جهل و نادانی فراگرفته بود، در نخستین آیات وحی تکیهبر مسئله (علم) و (قلم) است که بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرینش در این آیات ذکر شده است!
در حـقـیـقـت این آیات نخست از تکامل (جسم) انسان، از یک موجود بیارزش مانند علقه، خـبـر میدهد، و از سوی دیگر از تکامل روح بهوسیله تعلیم و تعلم مخصوصاً از طریق قلم سخن میگوید. تمام تمدنها و علوم و دانشها و پیشرفتهایی که در هر زمینه نصیب بـشـر شـده بـر مـحـور قـلم دور میزند، و بهراستی مداد علمأ بر دمأ شهدا پیشی گـرفـتـه، چراکه هم زیربنای خون شهید، و هم پشتوانه آن مرکبهای قلمهای دانشمندان اسـت، و اصولاً سـرنـوشـت اجـتـمـاعـات انـسـانـی در درجـه اول به نیش قلمها بسته است. اصلاحات جوامع انسانی از قلمهای مؤمن و متعهد شروع میشود، و فساد و تباهی اجتماعات نیز از قلمهای مسموم و فاسد مایه میگیرد. بیجهت نیست که قرآن مجید سوگند به قلم و آنچه با قلم مینویسند یادکـرده، یعنی هم به (ابزار) و هم به (محصول) آن ابزار، آنجا که میفرماید: ن والقلم و ما یسطرون (قلم –1.)
بـنابراین پایه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده، و بیجهت نیست که قومی چـنـان عقبمانده بهقدری در علوم و دانشها پیش رفتند که علم و دانش را - به اعتراف دوست و دشمن - به همه جهان صادر کردند، و به اعتراف مورخان معروف اروپا این نور علم و دانش مسلمین بود که بر صفحه اروپای تاریک قرونوسطی تابید، و آنها را وارد عصر تمدن ساخت.
چـقـدر نازیباست ملتی اینچنین، و آئینی آنچنان، در میدان علم و دانش عقب بمانند و نیازمند دیگران و حتی وابسته به آنها شوند.
ذکر خدا درهرحال 3 –
آغـاز دعـوت پـیـغـمـبـر اکـرم ((صلیاللهعلیهواله)) از ذکـر نام خدا شروع شد، (اقرأ باسم ربک)
و جـالب ایـنـکـه تمام زندگانی پربار او آمیخته با ذکر خدا و یاد خدا بود. ذکر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمیخاست، مینشست، میخوابید، راه میرفت، سوار میشد، پیاده میشد، توقف میکرد همه با یاد خدا بود و بانام «الله».
آیا نمیدانی خدا همه اعمالت را میبیند؟
در تـعـقـیـب آیـات گذشته که در آن اشاره به نعمتهای مادی و معنوی پروردگار نسبت به انـسـان شـده بـود، و لازمـه یـک چـنـیـن نعمت گستردهای سپاسگزاری انسان و تسلیم او در بـرابـر خـداونـد اسـت، در آیـات موردبحث میفرماید: چنین نیست که نعمتهای الهی روح شـکـرگـزاری را هـمیشه در انسان زنده کند، بلکه او مسلماً طغیان میکند... (کلاً ان الانسان لیطغی). [2]
بـه خـاطـر ایـنـکـه خـود را مـسـتـغنی و بینیاز میبیند (ان رآه استغنی). [3]
این طبیعت غالب انسانها است، طبیعت کسانی است که در مکتب عقل و وحـی پـرورش نیافتهاند که وقتی خود را مستغنی میپندارند، شروع به سرکشی و طغیان میکند نه خدا را بندهاند، نه احکام او را به رسمیت میشناسند، نه به ندای وجدان گوش فرا میدهند، و نه حق و عدالت را رعایت میکنند.
انـسـان و هـیـچ مـخـلوق دیـگـر هـرگز بینیاز و مستغنی نخواهد شد، بلکه موجودات ممکنه هـمـیـشه نیازمند به لطف و نعمتهای خدا هستند، و اگر لحظهای فیض او قطع شود درست در همان لحظه همه نابود میگردند، منتها انسان گاهی بهغلط خود را بینیاز میپندارد، و تـعـبـیـر لطیف آیه نیز اشاره به همین معنی است که میگوید: خود را بینیاز میبیند نمیگوید: بینیاز میشود.
سـپـس ایـن طـاغـیـان مـسـتکبر را مورد تهدید قرار داده، میفرماید: مسلماً بازگشت همه بهسوی پروردگار تو است (ان الی ربک الرجعی). و او است که طغیانگران را به کیفر اعمالشان میرساند. اصولاً همانگونه که بازگشت همهچیز بهسوی او است، و همه میمیرند و میراث آسمان و زمین برای ذات پاک او میماند: و لله میراث السموات و الارض (آلعمران - 180)
در آغاز نیز همهچیز از ناحیه او بوده، و جای این نیست که انسان خود را بینیاز بشمرد و مغرور گردد، و طغیان کند.
سـپـس به قسمتی از کارهای طغیانگران مغرور، ممانعت آنها از سلوک راه حق و پیمودن طریق هدایت و تقوی، پرداخته، میافزاید: به من خبر ده آیا کسی که نهی میکند... (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى). بندهای را به هنگامیکه نماز میخواند (عبدا اذا صلی). آیا چنین کسی مستحق عذاب و کیفر الهی نیست؟!
در آیـه بـعد برای تأکید بیشتر میافزاید: به من خبر ده اگر این بنده نمازگزار بر طریق هدایت باشد... (أ رأیت ان کان علی الهدی). یا مردم را به تقوی دستور دهد... (او امر بالتقوی). آیا نهی کردن او سزاوار است؟ و آیا مجازات چنین کسی جز آتش دوزخ میتواند باشد؟!
بـه مـن خـبـر ده اگر این شخص طغیانگر که رهروان راه حق را از نماز و هدایت و تقوی بازمیدارد، اگر تکذیب حق کند و از آن روی گرداند چه سرنوشت دردناکی خواهد داشت؟! (أ رأیت ان کذب و تولی). آیـا او نمیداند کـه خـداونـد هـمـه اعمال او را میبیند و همه را برای حساب و جزا ثبت و ضبط میکند؟! (ا لم یعلم بان الله یری). عالم هستی محضر خدا است
تـوجـه بـه ایـن واقـعـیت که هر کاری را انسان انجام میدهد در پیشگاه خدا است، و اصولاً تـمـام عالم هستی محضر خدا است، و چیزی از اعمال و حتی نیات آدمی از او پنهان نیست، میتواند روی بـرنـامه زندگی انسان اثر زیاد بگذارد، و او را از خلافکاریها بازدارد، مـشـروط بـر ایـنـکـه ایـمـان بـه ایـن مـطـلب واقعاً در دل او جای گیرد و بهصورت یک باور قطعی درآید.
در حـدیـثی میخوانیم: اعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک:
خدا را آنچنان عـبـادت کـن که گوئی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی او تو را بهخوبی میبیند.
سجده کن و تقرب جوی! بـه دنـبـال بـحثی که در آیات گذشته پیرامون طغیانگران کافر و مزاحمت آنها نسبت به پـیغمبر اکرم ((صلیاللهعلیهواله)) و نمازگزاران آمده بود، در این آیات آنها را زیر رگبار شدیدترین تهدیدها گرفته میفرماید: چـنـان نـیـسـت کـه او میپندارد (گمان میکند میتواند پا بر گردن پیغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از این برنامه الهی بازدارد) (کلاً.)
اگـر دسـت از این جهل و غرور خود برندارد، موی جلو سر او را گرفته و بهسوی عذاب میکشانیم (لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة.)
همان پیش سر دروغگوی خطاکار! (ناصیة کاذبة خاطئة). لنـسـفـعـا از مـاده سـفـع (بـر وزن عـفـو) گـرفـتـن و بهشدت کشیدن
(نـاصـیة) موی پیش سر است، و گرفتن ناصیه درجایی گفته میشود که بخواهند کـسی را با ذلت و خواری بهسوی کاری برند، زیرا هنگامیکه موی پیش سر کسی را میگیرند قدرت هرگونه حرکت از او سلب میشود، و چارهای جز تسلیم ندارد.
در ایـنـجـا آیـه بـعـد نازل شد این جاهل مغرور تمام قوم و عشیره خود را صدا زند و از آنها یاری بطلبد (فلیدع نادیه). ما هم مأموران دوزخ را صدا میزنیم (سندع الزبانیة). تـا مـعـلوم شـود کـه ایـن غـافـل بیخبر کـاری از او سـاخـتـه نـیـسـت، و در چنگال مأموران عذاب همچون پر کاهی در وسط یک طوفان سهمگین است!
در آخـریـن آیـه ایـن سـوره کـه آیـه سـجـده است میفرماید: چنان نیست که او میپندارد و اصرار بر ترک سجده تو دارد (کلاً.)
(هـرگـز او را اطـاعت مکن و به درگاه پروردگارت سجده کن و به او تقرب جوی) (لا تطعه و اسجد و اقترب). ابوجهلها کوچکتر از آناند که بتوانند مانع سجده تو شوند، و یا در راه پیشرفت آئینت سنگ بیندازند و مانع ایجاد کنند، تو با توکل بر پروردگار و نیایش و عبادت و سجده، در این مسیر گام بردار و هر روز به خدای خود نزدیک و نزدیکتر شو. از این آیه بهخوبی استفاده میشود که (سجده) باعث قرب انسان در درگاه خـدا اسـت.
رسـول خـدا ((صلیاللهعلیهواله)) فـرمـود:
اقـرب مـا یـکـون العـبـد مـن الله اذا کان ساجدا
نزدیکترین حالت بنده به خداوند زمانی است که در سجده باشد.
طغیان و احساس بینیازی
غـالب مـفـاسـد دنـیـا از قـشـرهـای مـرفـه و مـسـتـکـبـر سرچشمه میگیرد، و همیشه در صف اول مـبـارزه در مـقـابـل انبیا آنها بودند، همانها که گاه قرآن از آنان به (ملأ) تعبیر کـرده (اعـراف 60) و گـاه به (مترفین) (سبا 34) و گاه به (مستکبرین) (مؤمنون 67) که اولی اشاره به جمعیت اشرافی است که ظاهرشان چشمها را پر میکند و درونشان تـهـی و خالی است، و دومی اشاره به کسانی است که در ناز و نعمت به سر میبرند و مست و مغرورند و از درد و رنج دیگران بیخبر و سومی به آنها که بر مرکب کبر و غرور سوار و از خدا و خلق دورند.
و سرچشمه همه اینها احساس بینیازی و غنا است، و این از ویژگیهای افـراد کمظرفیت اسـت کـه وقتی به نعمت و مال و مقامی میرسند، چنان مست میشوند و احـسـاس بینیازی میکنند که خدا را هم به دست فراموشی میسپارند. درحالیکه میدانیم از نـسـیـمـی دفـتـر ایـام بـر هـم میخورد و تـمـام امـوال انـسـان در کـمـتـر از یـک سـاعـت مـمـکـن اسـت نـابـود شـود، یـا سیل و زلزله و صاعقهای همه را بر باد دهد، و سلامت او نیز با گلوگیر شدن یک جرعه آب چنان به خطر بیفتد که مرگ را با چشم خود ببیند. ایـن چـه غـفـلتـی اسـت کـه دامن گروهی را میگیرد و خود را بینیاز میپندارند، و بر مرکب سرکش غرور سوار شده صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار میدهند. پناهبرخدا از این جهل و نادانی! و از این بیخبری و خیرهسری!
بـرای از مـیـان رفـتـن چنین حالتی کافی است که انسان کمی به ضعف بیحساب خود، و قـدرت عـظیم پروردگار، بیندیشد، و کمی تاریخ گذشتگان را ورق بزند و سرگذشت اقوامی را که از او قویتر و نیرومندتر بودند ببیند، تا از مرکب غرور پیاده شود. خداوندا! ما را از کبر و غرور که عامل اصلی دوری از تو است حفظ کن. پروردگارا! لحظهای در دنیا و آخرت ما را به خودمان وامگذار. بارالها! به ما چنان قدرتی مرحمت کن که بینی این مستکبران مغرور که سد راه تواند بر خاک بمالیم و نقشههایشان نقش بر آب کنیم.
آمین یا ربالعالمین
5. جمله «و ربک الاکرم» جمله اسمیه استینافیه مرکب از «مبتدا» و «خبر» است.
6. طبق آنچه در بالا آوردهایم «کلاً» برای ردع است. نسبت به چیزی که لازمهٔ مضمون آیات گذشته میباشد، بعضی نیز آن را به معنی «حقا» گرفتهاند، که برای تأکید میباشد.
7. جملهٔ «ان رآه استغنی» مفعول لاجله است، و در تقدیر لان ... میباشد، و رؤیت در اینجا به معنی علم است و لذا دو مفعول گرفته، این احتمال نیز وجود دارد که به معنی رؤیت حسی باشد، و «استغنی» بهمنزلهٔ «حال» بوده باشد.
سوره همزة
این سوره از کسانی سخن میگوید که تمام هم خود را متوجه جمع مال کرده،
و تمام ارزشهای وجودی انسان را در آن خلاصه میکنند،
سپس نسبت به کسانی که دستشان از آن خالی است به دیده حقارت مینگرند و آنها را به باد استهزا میگیرند.
این ثروتاندوزان مستکبر، و خودخواهان حیلهگر چنان از باده کبر و غرور مست میشوند که از تحقیر دیگران و عیبجویی و استهزا و غیبت آنها لذت میبرند و با آن تفریح میکنند.
و در پایان سوره از سرنوشت دردناک آنها سخن میگوید که چگونه بهصورت حقارتآمیزی در دوزخ پرتاب میشوند، و آتش سوزان جهنم قبل از هر چیز بر قلب آنها مسلط میگردد، و روح و جان آنها را که کانون اینهمه کبر و غرور و اینهمه شرارت بود به آتش میکشد، آتشی سوزان و مستمر و طولانی.
وای بر عیبجویان و غیبتکنندگان!
این سوره با تهدیدی کوبنده آغاز میشود میفرماید:
وای بر هر عیبجوی مسخره کنندهای! (ویل لکل همزة لمزة) آنها که با نیش زبان و حرکات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پیش رو، دیگران را استهزا کرده، یا عیبجویی و غیبت میکنند، یا آنها را هدف تیرهای طعن و تهمت قرار میدهند.
این دو واژه مفهوم وسیعی دارد که هرگونه عیبجویی و غیبت و طعن و استهزا بهوسیله زبان و علائم و اشارات و سخنچینی و بدگوئی را شامل میشود.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:311
اصولاً آبرو و حیثیت اشخاص ازنظر اسلام بسیار محترم است، و هر کاری که موجب تحقیر مردم گردد گناه بزرگی است، در حدیثی از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است: اذل الناس من اهان الناس: ذلیلترین مردم کسی است که به مردم توهین کند!.
سپس به سرچشمه این عمل زشت (عیبجویی و استهزا) که غالباً از کبر و غرور ناشی از ثروت مایه میگیرد) پرداخته، میافزاید: همان کسی که مال را جمعآوری و شماره کرده بیآنکه حساب مشروع و نامشروع آن را کند (الذی جمع مالا و عدده).
آنقدر به مال و ثروت علاقه دارد که پیوسته آنها را میشمرد، و از برق درهم و دینار، و پولهای دیگر، لذت میبرد و شادی میکند.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:312
هر درهم و دیناری برای او بتی است، نهتنها شخصیت خویش که تمام شخصیتها را در آن خلاصه میبیند، و طبیعی است که چنین انسان گمراه و ابلهی مؤمنان فقیر را پیوسته به باد سخره بگیرد.
آیه ناظر به ثروتاندوزانی است که مال را نه بهعنوان یک وسیله بلکه بهعنوان یک هدف مینگرند، و در جمعآوری آن هیچ قید و شرطی قائل نیستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق دیگران، از طریق شرافتمندانه و یا طرق پست و رذیلانه آن را جمعآوری میکنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصیت میدانند.
آنها مال را برای رفع نیازهای زندگی نمیخواهند، و به همین دلیل هرقدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بیشتر میگردد، وگرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نهتنها مذموم نیست،
بلکه در قرآن مجید گاهی از آن بهعنوان فضلالله تعبیر شده، آنجا که میفرماید:
و ابتغوا من فضلالله (جمعه - 10)
و در جای دیگر از آن تعبیر به خیر میکند: کتب علیکم اذا حضر احدکم الموتان ترک خیرا الوصیة:
بر شما مقرر شده که وقتی مرگ یکی از شما فرارسد اگر خیری از خود به یادگار گذارده وصیت کند.
چنین مالی مسلماً نه مایه طغیان است، نه وسیله تفاخر، نه بهانه استهزای دیگران، اما مالی که معبود است و هدف نهائی است، و صاحبان آن را همچون قارون دعوت به طغیان میکند ننگ است و ذلت، و مصیبت است و نکبت، و مایه دوری از خدا و خلود در آتش دوزخ است. و غالباً جمعآوری کمیت زیادی از این مال جز با آلودگیهای فراوان ممکن نمیشود.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:313
در آیه بعد میافزاید:
این انسان زراندوز و مالپرست گمان میکند اموالش سبب جاودانگی او است (یحسب ان ماله اخلده).
جالب اینکه اخلد در اینجا بهصورت فعل ماضی آمده، یعنی او گمان میکند اموالش او را بهصورت یک موجود جاودانه درآورده است، نه مرگ میتواند به سراغ او آید، نه بیماریها و حوادث جهان مشکلی برای او ایجاد میکند، چراکه مشکلگشا در نظرش تنها مال و ثروت است و این مشکلگشا را در دست دارد.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:314
چه پندار غلط و خیال خامی؟ اموالی که آنقدر در اختیار قارون بود که کلید گنجهایش را چندین مرد زورمند بهزحمت برمیداشت، ولی به هنگام حمله عذاب الهی نتوانستند مرگ او را ساعتی به تأخیر اندازند، و خداوند او و گنجهایش را دریک لحظه با یک زمینلرزه مختصر در زمین فروبرد:
فخسفنا به و بداره الارض (قصص - 81).
اموالی که نمونه کاملش در دست فراعنه مصر بود، ولی به مصداق:
کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمة کانوا فیها فاکهین:
چه بسیار باغها و چشمهها از خود بهجای گذاشتند و زراعتها و قصرهای جالب و گرانقیمت و نعمتهای فراوان دیگر که در آن متنعم بودند (دخان - 25 تا 27) ولی همه اینها بهآسانی در عرض ساعتی به دیگران رسی
: کذلک و اورثناها قوما آخرین (دخان - 28).
و لذا در قیامت که پردهها کنار میرود آنها بهاشتباه بزرگشان پی میبرند و فریادشان بلند میشود:
ما اغنی عنی مالیه هلک عنی سلطانیه:
مال و ثروتم هرگز مرا بینیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت (حاقه - 28 و 29).
اصولاً انسان از فنا و نیستی متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگی است، و همین علاقه درونی به ما در مباحث معاد کمک میکند که بدانیم انسان برای جاودانگی آفریده شده است، و الا غریزه عشق به جاودانگی در او نبود. ولی این انسان مغرور و خودخواه و دنیاپرست گاه جاودانگی خود را در اموری میبیند که درست مایه فنا و نیستی او است، فیالمثل مال و مقام را که غالباً دشمنان بقای او هستند وسیله جاودانگی میشمرد.
از این بیان روشن شد که پندار جاودانگی بهوسیله مال دلیلی برای جمع مال، و جمع مال نیز عاملی برای استهزا و سخره دیگران در نظر این کوردلان محسوب میشود.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:315
قرآن در پاسخ این گروه میفرماید: چنان نیست که او میپندارد (کلاً).
بلکه بهزودی باکمال ذلت و حقارت در آتشی خردکننده پرتاب میشود! (لینبذن فی الحطمة).
بعد حطمة را چنین تفسیر میکند: و تو چه میدانی حطمه چیست؟! (و ما ادراک ما الحطمة).
آتش برافروخته الهی است (نار الله الموقدة).
آتشی که از دلها سرمیزند و نخستین جرقههایش در قلوب ظاهر میشود! (آلتی تطلع علی الافئدة).
لینبذن از ماده نبذ (بر وزن سبز) به معنی دور انداختن چیزی به خاطر حقارت و بیارزشی آن است. یعنی خداوند، این مغروران خودخواه خودبرتربین را در آن روز بهصورت موجوداتی ذلیل و بیارزش در آتش دوزخ پرتاب میکند، تا نتیجه کبر و غرور خود را ببینند.
حطمه صیغه مبالغه از ماده حطم به معنی درهم شکستن چیزی است، و این نشان میدهد که آتش سوزان دوزخ بهشدت اعضای آنها را درهم میشکند، ولی از بعضی از روایات استفاده میشود که حطمه نام تمام جهنم نیست بلکه نام بخش فوقالعاده سوزانی از آن است.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:316
فهم این معنی که آتش بهجای سوزاندن، اعضا را درهم بشکند شاید در گذشته مشکل بود، ولی امروز که مسئله شدت تأثیر امواج انفجار بر همه ما واضح شده که چگونه ممکن است امواج ناشی از یک انفجار مهیب نهتنها انسانها بلکه میلههای محکم آهن و ستونهای عظیم ساختمانها را درهم بشکند مطلب عجیبی نیست.
تعبیر به نار الله (آتش الهی) دلیل بر عظمت آن است و تعبیر به موقدة دلیل بر فروزان بودن همیشگی آن است.
عجیب اینکه این آتش برخلاف تمام آتشهای دنیا که نخست پوست را میسوزاند و سپس به داخل نفوذ میکند، اول بر دلها شراره میزند، و درون را میسوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرایت میکند.
این چه آتشی است که اولین جرقههایش بر دل آدمی ظاهر میشود؟ این چه آتشی است که درون را قبل از برون میسوزاند؟ همهچیز قیامت عجیب است و با این جهان تفاوت بسیار دارد، حتی درگیری آتشسوزانش!.
چرا چنین نباشد؟ درحالیکه قلبهای آنها کانون کفر و کبر و غرور بود و مرکز حب دنیا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهی قبل از هر چیز بر قلوب آنها مسلط نشود درحالیکه آنها دل مؤمنان را در این دنیا با سخرهها و عیبجویی و غیبت و تحقیر سوزاندند، عدالت الهی ایجاب میکند که آنها کیفری همانند اعمالشان را ببینند.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:317
در آخرین آیات این سوره میفرماید:
این آتش سوزان بر آنها بهصورت دربسته است! (آنها علیهم مؤصدة).
مؤصده از ماده ایصاد به معنی بستن در و محکم کردن آن است، و لذا به اتاقکهایی که در درون کوهها برای جمع اموال به وجود میآورند و صید میگفتند.
در حقیقت همانگونه که آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن دربسته نگاه میداشتند خداوند هم آنها را در عذاب دربسته دوزخ که راه خلاص و نجاتی از آن نیست زندانی میکند!.
و سرانجام میگوید: آنها در ستونهای کشیده و طولانی قرار خواهند داشت (فی عمد ممددة) عمد جمع عمود به معنی ستون یا هر شیء طولانی مانند قطعات چوب و آهن است، و ممددة به معنی کشیده و طویل است.
جمعی از مفسران این تعبیر را اشاره به میخهای عظیم آهنین دانستهاند که درهای جهنم محکم با آنها بسته میشود، بهگونهای که راه خروج مطلقاً از آن وجود ندارد، و بنابراین تأکیدی است بر آیه قبل که میگوید درهای جهنم را بر آنها میبندند و از هر طرف محصورند.
1 -کبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است
خودبرتربینی بلای عظیمی است که خمیرمایه بسیاری از معاصی محسوب میشود، غفلت از خدا، کفران نعمتها، غرق شدن در عیاشی و هوسبازی، تحقیر دیگران، و استهزای مؤمنان، همه از آثار شوم این صفت رذیله است، افراد کمظرفیت همینکه به نوایی میرسند، چنان گرفتار کبر و غرور میشوند که مطلقاً ارزشی برای دیگران قائل نیستند، و همان سبب جدائی آنها از جامعه، و جدائی جامعه از آنها میشود.
در عالمی از پندار فرو میروند، خود را تافتهای جدا بافته میپندارند و حتی از مقربان خدا میشمارند، و همین سبب میشود که عرض و آبرو و حتی جان دیگران در نظر آنها، بیارزش و بیمقدار باشد، به همز و لمز مشغول میشوند، و با عیبجویی و مذمت دیگران، به گمان خود بر عظمت خویش میافزایند! جالب اینکه در بعضی از روایات اینگونه افراد به عقرب تشبیه شدهاند، که کارشان نیش زدن است، (و اگر نیش عقرب نه از ره کین است، نیش آنها از راه کینهتوزیهاست).
تفسیر نمونه ج: 27 ص:319
پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
من در شب معراج گروهی از دوزخیان را دیدم که گوشت از پهلویشان جدا میکردند و به آنها میخوراندند!، از جبرئیل پرسیدم اینها کیاناند؟!گفت: هؤلاء الهمازون من امتک، اللمازون!: اینها عیبجویان و استهزاکنندگان از امت تواند همانگونه که در بالا اشاره کردیم، بحث مشروحی در این زمینه ذیل آیات سوره حجرات داشتهایم.
2 -حرص بر جمع مال
درباره مال و ثروت، نظرات متفاوتی در جهت افراطوتفریط وجود دارد، بعضی چنان اهمیتی برای آن قائلاند که حلال تمام مشکلاتش میدانند، تا آنجا که طرفداران این عقیده در اشعار خود داد سخن در این زمینه دادهاند، و لذا جای تعجب نیست که این گروه دائماً به جمع اموال پردازند و آنی راحت ننشینند و هیچ قید و شرطی برای آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان یکسان باشد.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:320
در نقطه مقابل این گروه جمعیتی هستند که برای مال و ثروت، کمترین ارزشی قائل نیستند، فقر را میستایند و برای آن ارج قائلاند، حتی مال را مزاحم تقوی و قرب خدا میدانند! ولی در برابر این دو عقیده که در طرف افراطوتفریط قرار دارد آنچه از قرآن مجید و روایات اسلامی استفاده میشود، این است که مال خوب است اما به چند شرط: نخست اینکه: وسیله باشد و نه هدف. دیگر اینکه انسان را اسیر خود نسازد، بلکه انسان امیر بر آن باشد. سوم اینکه از طرق مشروع به دست آید و در راه رضای خدا مصرف گردد.
علاقه به چنین مالی نهتنها دنیاپرستی نیست بلکه دلیلی بر علاقه به آخرت است، و لذا در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) میخوانیم: هنگامیکه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرین فرمود: یکی از یاران تعجب کرد و در این سؤال نمود امام (علیهالسلام) فرمود: لیس حیث تذهب الیه انما الذهب الذی ذهب بالدین و الفضة آلتی افاضت الکفر: منظور از ذهب چیزی است که دین را از بین برد و منظور از فضه چیزی است که سرچشمه کفر و بیایمانی میشود.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:321
بسیاری هستند تا پایان عمر به جمعآوری مال مشغولاند، و سرانجام برای دیگران وامیگذارند، حسابش را آنها باید بدهند و بهرهاش نصیب دیگران است.
از امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) سؤال کردند:
من اعظم الناس حسرة؟: چه کسی حسرتش از همه بیشتر است؟!
فرمود: من رأی ماله فی میزان غیره، و ادخله الله به النار و ادخل وارثه به الجنة!: کسی که اموال خود را در ترازوی سنجش اعمال دیگران ببیند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ کند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد!.
تفسیر نمونه ج: 27 ص:322
• خداوندا! ما را از مستی مال و مقام و دنیا و شهوات حفظ کن.
• پروردگارا! ما را از سلطه شیطان و بندگی درهم و دینار رهائیبخش.
• بارالها! آتش دوزخ سخت شکننده است و رهایی از آن جز به لطف تو ممکن نیست ما را مشمول لطفت فرما.
آمین یا ربالعالمین