نغمههای همسرانه شهید رجایی:
آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف میزد. در ابتدای نامزدی ما یک معلم ساده بود. در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود. ایشان وضع مالی خوبی نداشت ولی این قضیه را جوری مطرح نمیکرد که اثر بدی داشته باشد که چون پول ندارد نمیتواند اینها را بخرد. موارد ضروری را میخرید و در مورد طلا و جواهر میگفت اینها باشد بعد برویم سر فرصت و با سلیقه یکدیگر بخریم. من متوجه میشدم و خوشم میآمد که چنین عزتنفس و مناعت طبعی دارد.
تا زمانی که فرصت بیشتری داشت، هفتهای یکبار باهم صحبت میکردیم که چه روشی را باید در خانه انتخاب کنیم تا در تربیت و روحیه بچهها تأثیر مثبت داشته باشد. در این نشستهای هفتگی، روشهای منفی خودمان را هم نقد میکردیم.
ایشان در منزل، عقایدش را به من تحمیل نمیکرد و در دیدگاههایی که داشت، به من سخت نمیگرفت. روش او این بود که در زندگی، روی نقاط مشترک خود با من تأکید میکرد.
از همان ابتدای زندگیاش با من، سعی میکرد برایم کمکی بگیرد. بااینکه وضع مالی خوبی نداشت، اما کاملاً حس میکردم وضع مرا درک میکند. از اول زندگی یادم هست هیچوقت لباس نشستهام. همیشه کسی میآمد و لباسها را میشست. برای پاک کردن شیشه و درودیوار هم همینطور بود. چون بچههای ما هم شیربهشیر بودند و ایشان وضع مرا میدید، اصرار داشت که حتماً کسی را بگوید بیاید و کمک کند.
بچهها که کوچک بودند، نصف شب بیدار میشدند و گریه میکردند، مرا بیدار نمیکرد؛ بلکه بچه را میگرداند تا آرام شود. مگر اینکه خودم بیدار میشدم و بچه را از او میگرفتم و شیر میدادم.
از فرصت چندساله زندان در جهت تکمیل و اصلاح روشهای خود در زندگی، بسیار استفاده کرده بود. ازجمله، پس از آزادی میگفت در زندان در مورد رفتار خود با بچهها بسیار فکر کرده و از این رفتار، یک ارزیابی کامل و دقیق نموده است. مثلاً میگفت من در زندان متوجه شدم سختگیریهایی که در مورد کمال میکردهایم، بیجا بوده است و اضافه میکرد چه قدر خوب بود آزادی عمل بیشتری به او میدادیم تا بعضی از رفتارها را به دلیل محدودیتی که برای او ایجاد کرده بودیم، مرتکب نشود.
خیلی مهماندوست بود و بااینکه حقوق یک معلم ساده را داشت، سالی چند بار مهمان دعوت میکرد. مخصوصاً چون مرحوم پدرشان در ۲۸ ماه رمضان فوت کرده بودند، هرسال به یاد ایشان به فامیل افطاری میداد که این رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.
خیلی مقاوم بود؛ چه ازنظر جسمی و چه ازنظر روحی. سعی میکرد جسمش را با ورزش تقویت کند. کم میخورد؛ ولی صحیح میخورد. غذاهایی را میخورد که برای جسمش نیاز بود و همین مسئله باعث میشد که همیشه سالم باشد. کمتر به یاد دارم که مریض شده باشد. فقط سردرد بود که گاهی به آن دچار میشد. تا قبل از انقلاب که مسئولیتش کم بود، تحمل میکرد و قرص نمیخورد. چون معتقد بود قرص خوردن عوارض دارد؛ اما بعد از انقلاب بااینکه بسیار مقید بود قرص نخورد، قرص میخورد تا سردردش خوب شود و بتواند به کارها برسد.
نغمههای همسرانه شهید باهنر:
خصوصیات اخلاقی شهید محمدجواد باهنر و لحظهلحظه زندگیشان برای من درس اخلاق بود. ایشان دارای خصوصیات ویژهای بودند که ما هیچگاه در آنها تزلزل و بیثباتی ندیدیم؛ ازجمله مهربانی ایشان که چه در برخورد خانوادگی و دوستان و چه در برخوردهای اجتماعی بارز بود.
همیشه در جمع خانوادگی و یا اقوام و دوستان، یکییکی با کودک و بزرگ سلام و احوالپرسی میکرد.
برخوردش با من خیلی خوب بود. یک موقع میآمد و میگفت خیلی خسته شدهای. حالا چهکار داری تا من کمک کنم؟ هر وقت مهمان داشتم، ظرفها را میشست. او در برنامه نظافت کمک میکرد.
گاهی آخر شب میآمد و خسته بود. میثم ما سهساله بود. او هم بیدار بود. روی سرو کول باهنر میافتاد. ایشان هم با او حرف میزد و میخندید. برخوردش با بچهها خیلی خوب بود. هیچوقت با بچهها دعوا نداشت. در دوران زندگی، از او عصبانیتی ندیدم. نصیحتش بیشتر با رفتار خوش بود. هرچه میگفت، خودش عمل میکرد.
وضع اقتصادیمان خوب نبود. گاهی شهید باهنر بیرون میرفت، برمیگشت یک نان سنگک میآورد، میخندید و میگفت: نان سنگک داغ با پنج ریال پنیر خریدهام، بخورید. اول زندگی برایم مشکل بود؛ ولی کمکم عادت کردم. آلان از تشریفات خیلی خوشم نمیآید. دوست دارم همینطور ساده زندگی کنیم.
ازنظر برخورد، با هرکسی مطابق خودش برخورد میکرد. به پدر و مادر بسیار احترام میگذاشت. به برادران و خواهران، حتی به کارگران منزل احترام میگذاشت. ایشان مردی نمونه بود. من همچنین مردی که اینقدر به دیگران احترام بگذارد، ندیدم.
برای سالگرد انقلاب به آلمان رفته بود که منافقان برخوردهای بسیار بدی با او کرده بودند و گوجهفرنگی و تخممرغ بهطرف ایشان پرت کرده بودند. این را هم دوستانش به من گفتند. خودش چیزی نگفت. مشکلات کاری را هرگز در خانه مطرح نمیکرد.
کارهای ایشان بیریا و خالصانه بود. باوجود همه کوششهایی که در نگاشتن کتابها و تشکیل جلسات متعدد در راه سازندگی جامعه میکرد، هیچگاه درصدد برنیامد که آنها را برای دیگران ابراز کند.
در طول مبارزاتش، سختیهای زیادی را تحمل کرد. ساواک دفعات زیادی خواهر ایشان را دستگیر میکرد و میبرد توی سردخانه میگذاشت تا شهید باهنر شکنجه روحی شود؛ اما ایشان از هدف خود دست برنمیداشت. میگفت: امام صادق فرمودند: «صبر شیعَتُنا أَصْبَرُ مِنّا»: ما صابریم و شیعیان ما از صابراناند. واقعاً شهید باهنر تفسیر صبر بود. شهید باهنر نمونه این صبر بود. حقیقتاً زندگی با ایشان از فضل و الطاف الهی بود که نصیب من شد. بودن و زندگی کردن با ایشان برایم آگاهی، نور، امید و کمال داشت. ایشان در لحظههای رنج و سختی معلم صبر و ایثار ما بود.
منبع: ماهنامه خانه خوبان