حجتالاسلاموالمسلمین شیخ علیرضا پناهیان
نباید با زندگی سرِ جنگ داشته باشیم، بلکه باید زندگی را بشناسیم و آن را بپذیریم، همین یک مرحلهٔ خیلی عالی برای انسان است. تصور کنید یک کسی دارد برای کنکور درس میخواند. بههرحال این درس خواندن یک سختیهایی دارد و او را از تفریح بازمیدارد. مخصوصاً که ببیند دوستانش دارند بازی میکنند ولی او مجبور است درس بخواند. حالا او با اکراه، مشغول درس خواندن شود و هرچند دقیقه یکبار مُشتی روی کتابهایش بکوبد و با ناراحتی بگوید: «این درس خواندن هم که تمام نمیشود؟!» آیا چنین کسی میتواند واقعاً عالِم بشود؟ آیا دانشمند مفیدی خواهد شد؟ خیلی بعید است! بعضیها با زندگی خودشان همینطوری برخورد میکنند. انگار ناراحت هستند که خدا آنها را در بستر این زندگی آفریده است!
ما باید به زندگی عشق بورزیم، چون جایی است که خدا ما را در آن قرار داده است. باید به زندگی علاقه داشته باشیم، زندگی مخلوق خداست و او ما را در این فضا قرار داده است. خداوند ما را در این اردوگاه زندگی قرار داده است ولی بعضیها به درودیوار این اردوگاه، ناسزا میگویند! گویا اساساً دوست ندارند در این اردو حضور داشته باشند! درحالیکه خداوند متعال این حیات را به ما داده است. متأسفانه بعضیها به خاطر اصل حیات، از خدا تشکر نمیکنند و احساس خوبی ندارند. نعمت حیات و نعمت بستر و بساط زندگی، نعمتی است که اکثر آدمها به خاطرش شکر نمیکنند. کما اینکه فرمود: «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکورُ»(سبأ/۱۳)
اگر به فرض مثال، امام زمان شما به شما فرموده باشند «شما در این رشته تحصیل کنید، شما در این مدرسه درس بخوانید، شما در این خانه یا در این محله زندگی کنید، شما این همسر یا این شغل را انتخاب کنید...» بعد شما میروید این شغل، این مدرسه، این همسر یا این خانه را انتخاب میکنید و یکعمر هم عشق شما به این است که «آقا و مولایم فرمودهاند» اگر شما بر اساس چنین رؤیایی، خانهای را بخرید، دیگر با بد و خوب آن خانه میسازید، اگر هم گیرِ یک همسایهٔ بد بیفتید، صبر میکنید و میگویید: «چون آقا گفتهاند به اینجا بیاییم؛ پس حتماً تحمل اذیتهای این همسایه، بخشی از امتحان من است...»
اگر یک قطعهای از زندگی شما را امام زمان (علیهالسلام) تعیین کرده باشند، ارتباط شما با آن قطعه از زندگی خودتان کاملاً متفاوت خواهد شد. حالا فکر کنید به اینکه کل بساط زندگی را چه کسی برای ما فراهم کرده است؟ چه کسی اینطوری طراحی کرده است که ما به حیات پرتکاپوی خودمان ادامه بدهیم و به یک نقطهای برسیم؟ کل زندگی ما را خدا برای ما تعیین کرده است، اصل زندگی ما را خدا تعیین کرده و ما را درون این زندگی قرار داده است. این جزئیاتی که در حیات ما اتفاق افتاده، همه را خدا طراحی کرده است، نه ابلیس! همهٔ اینها طراحیشده توسط پروردگار عالم است و ما باید دست خدا را هم به خاطر این زندگی ببوسیم.
باید به زندگی عشق ورزید؛ منتها ممکن است یک کسی آنقدر به زندگی عشق بورزد که خدا را هم کنار بزند! کما اینکه ممکن است انسان به نماز خودش هم عشق بورزد ولی از خدا غافل شود. مثلاً وقتی خدا یکبار ما را از سرِ سجاده نماز صدا بزند که برویم فلان کارِ مهمتر را انجام دهیم، بگوییم: «نه! من عشقِ نماز هستم و الان میخواهم نماز بخوانم و به حرف تو گوش نمیکنم!» مثل ابلیس که عشق نماز بود و به آدم سجده نکرد!
این بد است که انسان یکطوری به زندگی عشق بورزد که از خدا غافل شود و یا اینکه به یکجاهایی از زندگی عشق بورزد که حتی موجب نفرتش از خدا و اولیاء خدا بشود ولی «دوست داشتن اصل زندگی» در یک حد معقول، در یک حد نشاطآور و یک حدی که به انسان بینایی بدهد، یک امر بسیار مطلوب است.
زندگی آنقدر برای ما عزیز است که حتی به ما توصیه شده است که با وضو زندگی کنیم و دائمالوضو باشیم. یکی از دلایلی که قبر بدن برخی انسانها را نمیپوساند این است که انسان دائمالوضو باشد. حالا معنای دائمالوضو بودن که خیلی هم توصیه شده، چیست؟ معنایش این است که من میخواهم با وضو «زندگی» کنم و این خیلی زیباست؛ یعنی من میخواهم با وضو غذا بخورم، با وضو حرف بزنم، با وضو کار کنم و...
اینطور نیست که در منظر دین، فقط آن لحظهای که شما نماز میخوانید مهم و خوب باشد و لحظات بعدی زندگی مهم نباشد! درست است که الان نمیخواهیم نماز بخوانیم، ولی بههرحال داریم زندگی میکنیم و خیلی خوب است که با وضو زندگی کنیم.