به مناسبت ولادت پیامبر اعظم
ماه از زبان ماه
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله): «من در دنیا و آخرت، نزدیکترینِ مردم به عیسیبنمریم هستم. میانِ من و او، پیامبری وجود ندارد. پیامبران، برادرانی از یک پدر و چند مادر هستند؛ مادرانشان گوناگون و دینشان یکی است.»
(کنزالعمّال، ج 11، ص 501)
ماه از زبان باران
امام علی (علیهالسلام): فردای آن شبی که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان برده شد، من با او بودم. او در حجر [اسماعیل] نماز میخواند؛ چون نمازش تمام شد و من نیز نمازم را به پایان بردم، آواز شدیدی شنیدم. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! این چه صدایی است؟»
فرمود: «مگر نمیدانی؟ این بانگ شیطان است که چون فهمید دیشب به آسمان برده شدهام، از اینکه از این به بعد در روی زمین پرستش شود، نومید شد.»
(شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص 209)
معجزه
روزی ابوجهل، دشمن سرسخت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، نزد مشرکان سوگند خورد که محمد را هنگام نماز بکشد تا دیگر نامی از او نباشد. روزی به او خبر دادند که محمد در کعبه نماز میخواند و این، بهترین فرصت برای کشتن اوست. ابوجهل سریع خود را به محمد رساند. او قطعهسنگ بزرگی در آن نزدیکی دید. آن را بهزحمت بلند کرد و به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نزدیک شد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به سجده رفته بود. ابوجهل سنگ را بلند کرد تا بر سر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بزند؛ اما هر کار کرد، سنگ از دستانش جدا نشد. گویی سنگ به دستان او چسبیده بود! او با همان حالت از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دور شد. وقتی بهطرف دوستان خود رفت، سنگ از دستانش جدا شد و بر زمین افتاد.
(منتهیالآمال، ص 45)
بهداشت
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
- بر هر مسلمان، لازم است که در هر هفت روز یکبار، غسل کند و در آن سر و تن خود را بشوید.
- نرگس را ببویید؛ هرچند روزی یکبار؛ هرچند هفتهای یکبار؛ هرچند ماهی یکبار؛ هرچند سالی یکبار و هرچند در همهٔ عمر یکبار؛ چراکه در قلب، هستهای از دیوانگی، جذام و پیسی وجود دارد و بوییدن نرگس، آن را دور میکند.
- با آبی که به آفتاب گرم شده است، نه وضو سازید، نه غسل کنید و نه خمیر بسازید؛ چراکه پیسی میآورد.
- موی خوب، از پوششهای خدایی است. آن را گرامی بدارید.
غزوهها
غزوهٔ حمراءالاسد: یکی- دو روز از جنگ اُحُد نگذشته بود که یکی از یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نزد ایشان آمده و گفت که در موقع آمدن به مدینه، قریش را دیده و شنیده است که ابوسفیان و همراهان وی مشورت میکردند که به مدینه بازگردند و هر که را از مسلمانان باقی مانده است، از میان ببرند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، بعد از شنیدن این گزارش و مشورت با بعضی از اصحاب، تصمیم به حرکت و تعقیب دشمن گرفتند. در این غزوه، حتی مجروحان جنگ اُحُد نیز پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را همراهی میکردند. عبداللهبنسهل که خود مجروح بود، برادر خویش (رافع) را که جراحتهای بسیاری داشت، به پشت خویش میکشید تا به صف سپاه درآمدند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) برای ایشان دعا کرد.
سپاه اسلام تا «حمراءالاسد» که در نزدیکی مدینه بود، رهسپار شد. شبها در پانصد محل آتش میافروختند؛ چنانکه شعلهٔ آتشها از مسافتهای دور دیده میشد. در این هنگام، یکی از مشرکان، پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) را در تعقیب دشمن دید. او نزد ابوسفیان رفت و گفت: «محمد با سپاهی که هرگز [مثل آن] ندیدهام، آکنده از خشم در تعقیب شماست.»
ابوسفیان گفت: «ما تصمیم داشتیم تا هر که را از سپاه ایشان زنده مانده است، نابود کنیم.»
مرد گفت: «من این کار را به مصلحت نمیدانم و خدا میداند که با دیدن سپاهیان اسلام شعرهایی گفتهام.»
و چون شعرهای خود را خواند، ابوسفیان بیمناک شد و فکر بازگشتن را از سر به در کرد. بااینحال، در این غزوه چند نفر از مشرکان به دست مسلمانان اسیر و کشته شدند.
(دکتر محمدابراهیم آیتی؛ تاریخ پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله))
اصحاب
«جُندببنجناده» معروف به ابوذر غفاری، نفر چهارم یا پنجم است که به اسلام ایمان آورد. از وقتی توصیف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را شنید، به مکه آمد و همراه حضرت علی (علیهالسلام) نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفت. بعد از شنیدن حرفهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به اسلام ایمان آورد و به مدینه بازگشت. او تا زمان خلیفهٔ سوم (عثمان) در مدینه ماند؛ اما وقتی دید عثمان بیتالمال را بین خویشاوندان، فرزندان و دامادهای خود تقسیم میکند، شروع به اعتراض کرد. ابوذر در کوچه و مسجد با صدای بلند اعتراض میکرد تا اینکه عثمان دستور داد او را به شام تبعید کنند. در آن زمان، معاویه از سوی عثمان حاکمِ شام بود. ابوذر در شام نیز با صدای بلند، از معاویه و از ریختوپاشهایش انتقاد میکرد و از بزرگیها و ایمان علی میگفت؛ به حدی که تعدادی از مردم شام شیعه شدند. مدتی بعد، معاویه او را بر شتری بدرفتار سوار کرده، به مدینه فرستاد. عثمان نیز او و خانوادهاش را از مدینه به بیابان بیآبوعلفی به نام «رَبَذه» تبعید کرد. در آن بیابان، همسر و پسر ابوذر از دنیا رفتند و خود ابوذر نیز مدتی بعد از آنها، براثر خستگی و گرسنگی بیمار شد و درگذشت.
(معارف و معاریف، ج 1، ص 393)
مِهر و ماه
شخصی به نام «سَحَره»، درخت خرمایی داشت که در باغ شخصی دیگر بود. این باغ، پشت خانهٔ یکی از مسلمانان بود. برای ورود به باغ باید از خانهٔ آن مسلمان میگذشتند. سمره، هر بار بدون اجازه وارد خانهٔ آن مرد مسلمان میشد، به باغ میرفت و درخت خود را سرکشی میکرد. روزی، مرد مسلمان نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) رفت و از سَحَره شکایت کرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سحره را خواست و به او گفت: «هر وقت خواستی به نخلت سر بزنی، از صاحبخانه اجازه بگیر.»
سحره گفت: «درخت مال خودم است؛ من از کسی اجازه نمیگیرم.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: «پس درختت را بفروش!» او قبول نکرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به قیمت درخت اضافه کرد. تا آنجا که گفت بهجای آن درخت، نخلی در بهشت به تو میدهم. او بازهم نپذیرفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به مرد مسلمان گفت: «برو درختش را درآور و دور بینداز؛ چون در اسلام قانونی که به کسی ضرر بزند، وجود ندارد.»
ماه از زبان شاعران
محمد نخستین کس اندر خِرَد
خِرَد از محمد خِرَد پرورد
به چل چون رسید آن شهِ خوشپسند
کمان سپهر آمدش چلهبند
به کوه حرا رفت اندر گلیم
ز یکتا خدا داشت دل را دو نیم
به گوشش درآمد نوای سروش
ز هر دو سروش آمد اندر خروش
چه بدبخت مردم که از بخت خوش
شدند از پی کامِ دل، روتُرُش
چو آن شاه را هیچ نشناختند
به آزارش از خشم و کین تاختند
به پاداش کین و ستم دل نبست
به بخشایش آورد دامان و دست
فصیحی که هرگز الفبا نخواند
ز نطقش گهرهای قرآن فشاند
خدایا! به حقّ نبی و ولی
به حقّ محمد، به حقّ علی
که دین من از شرک و شک پاک کن
مرا پیرو شاهِ «لولاک» کن
(فقیر شیرازی، مثنوی خانقاه)
منبع: مجله بچه های آسمان