کربلا، داستانی است که از هزار زاویه میتوان به شخصیتهایش پرداخت، هر گوشهاش را که نگاه کنی، حرف برای گفتن دارد. ارتباط امام با لشکریان دشمن، ارتباط با دستگاه حاکم وقت، ارتباط با یاران، ارتباط با افراد خانواده ازجمله همسر، فرزندان، برادر، برادرزادهها و دیگر افراد خاندان که اگر هرکدامشان را واکاوی و روایت کنی، چندین کتاب تربیتی میشود. در این میان، ارتباط عاطفی امام و فرزندانش، نگاه ویژهتری را میطلبد.
پدر، عشق و پسر
رابطهٔ امام با پسر بزرگش، علیاکبر (علیهالسلام)، بسیار خاص است و عجیب است، چون اینهمه تعلق، عشق، انس و ارادت، آدم را مبهوت میکند. در گزارههای تاریخی، فرازهای عاطفی از تعلقخاطر امام حسین (علیهالسلام) به علیاکبر بهروشنی دیده میشود. پدری که خود در بالاترین نقطه هستی، یعنی امامت ایستاده است.
- علیاکبر، بزرگترین فرزند امام حسین (علیهالسلام)، شباهت زیادی به رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) داشت. تا آنجا که حضرت هرگاه مشتاق دیدار پیامبر میشدند، به چهرهٔ او مینگریستند و این خود حلقهٔ وصل ارتباط عاطفی عمیقشان بود.
- در میانهٔ راه کربلا، حضرت لحظاتی روی اسب به خواب رفتند و پس از بیداری فرمودند: «صدایی را شنیدم که میگفت: شما شتابان میروید، اما مرگ زودتر شما را بهسوی بهشت میبرد». علیاکبر پرسید: «آیا ما بر حق نیستیم؟» امام فرمود: «چرا پسرم؛ سوگند به خداوندی که همه بندگان بهسوی او بازمیگردند، ما برحقیم». پسر جواب داد: «پس چه باک از مرگ، پدر جان؟» پدر از این جواب محکم پسر، به وجد آمد و فرمود: «پسر جانم، خداوند بهترین پاداش نیکی که از ناحیهٔ پدر به فرزند داده میشود، به تو عنایت فرماید».
- حر، آمده بود راه را بر امام ببندد. هنوز در لشکر دشمن بود که به امام گفت: «نماز را به امامت شما میخوانیم». حضرت رو کرد به پسرش و از او خواست که اذان بگوید، درحالیکه مؤذنهای دیگری هم میان یاران آن حضرت بودند، این کار پدر، یعنی شایسته بودن پسر برای گزینش، یعنی شنیدن آخرین اذان دنیایی از زبان دلبند محبوبش.
- بعد از راهی شدن علیاکبر بهسوی میدان، امام حسین (علیهالسلام) دوباره بر این ویژگی تأکید کرد: «خداوندا! شاهد باش، جوانی به جنگ با اینها شتافته که شبیهترین مردم ازنظر خَلق و خُلق و منطق به پیامبر توست؛ هرگاه مشتاق پیامبرت میشدیم، او را مینگریستیم». بعد فریاد زد: «ای پسر سعد، خدا رحمت را قطع کند، آنگونه که قطع رحم کردی».
امامی که خیرخواه همه، حتی دشمنانش بود و از خدا برای ایشان سعادت و عاقبتبهخیری میخواست، تنها یکجا زبان به نفرین ایشان باز کرد و آنوقتی بود که پسرش را از او گرفتند؛ و این دورنمایی است از انس و الفت عمیق با فرزند.
- زاویهٔ دیگری که نشاندهندهٔ ارتباط عاطفی ویژه بین پدر و پسر است، در وداع سختشان بهوقت میدان رفتن علیاکبر نمود پیدا میکند: «سپس نگاهی مأیوسانه به او کرد و چشمان خود را به زیر افکند و اشک ریخت».
- نمای دیگر این الفت قلبی، وقتی بود که علیاکبر بعد از نبردی نفسگیر، عطشناک بهسوی پدر آمد و گفت: «پدر جان، تشنگی، مرا کشت و سنگینی زره، بیتابم کرد. آیا آبی هست؟» اینجا امام دوباره گریست و وعدهٔ سیرابی ابدی به او داد.
- سختترین لحظه برای پدری که عاشق فرزندش است آنجایی است که خود را بالای سر پیکر غرق به خون جوانش میرساند. امام اشک میریزد و میگوید: «پس از تو، خاکبرسر دنیا و زندگانی دنیا»؛ یعنی همهٔ لذت و جاذبهٔ دنیا برای پدر، در این جهان خلاصه شده و حالا که او رفت، دیگر، خاکبرسر دنیای بی او؛ و این اوج عاطفهٔ پدر و پسری است.
پدر، عشق و دختر
سکینه، دختر امام حسین (علیهالسلام) و رباب است. نامش را امنیه، آمینه و آمنه ذکر کردهاند و لقبش را سکینه که به معنی وقار و سکون است. او راوی حدیث و زنی است که شجاعتش پیش و پس از واقعهٔ عاشورا، زبان زد است. آن زمان که در منابر، بدگویی علی (علیهالسلام) را میکردند، او نزد بدگویان میرفت و با دلیل و منطق، رسوایشان میکرد.
- حضرت دربارهٔ او و مادرش فرموده است: «من خانهای را که سکینه و رباب در آن ساکناند، دوست دارم و علاقهمند به ایشان هستم و داراییام را برایشان میدهم و از سرزنش هیچ سرزنش گری نمیترسم».
- او به درجهای از ایمان رسیده بود که امام در توصیفش میفرماید: «سکینه با تمام وجود، محو جمال ازلی است و روزهایش را به عبادت و راز و نیاز با پروردگار میگذراند».
- سکینه، همتراز عمهاش، عقیلهٔ بنیهاشم، چنان رشد کرد که امام او را با لقب ارزشمند و زیبای «خیرةالنساء» خواند تا مقام و منزلتش بر دیگران هم آشکار شود.
- دلبستگی و محبت امام نسبت به سکینه نیز قابل درنگ است. در آخرین خداحافظی وقتی امام حسین (علیهالسلام) نزدیک خیمهها رسید، فرمود: «یا زینب! یا امکلثوم! یا سکینه! علیکنّ منّی السّلام». علاقهٔ بسیار سکینه به پدر، باعث شد که دستهایش را بر سر بزند و بگوید: «پدر جان! آیا تن به مرگ دادهای که اینگونه خداحافظی میکنی؟ ما بعد از تو به چه کسی پناهنده شویم؟» پدر از بیتابی فرزندش گریست و فرمود: «ای نوردیدهام! چگونه تسلیم مرگ نشود، کسی که یار و یاوری ندارد؟» سکینه بعدازاین صحنه به گوشه خیمه رفت تا قلب پدر بیش از این آزرده نشود. پدر از اسب فرود آمد، او را صدا کرد، سرش را به سینه چسباند، اشکهایش را پاک کرد و فرمود: «ای سکینه! بدان که بعد از من، گریهٔ زیادی در پیش خواهی داشت؛ اما تا زمانی که جان در بدن دارم، با این اشک جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستی، سزاوارترین فرد به گریستن بر منی!»
به کار بردن لفظ جمع در اینجا، نشان میدهد که سکینه جزو زنان بلندمقامی مثل حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) و حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است و بهیقین اگر امام، بردباری او را محک نزده بود و به درجه ایمانش واقف نبود، در چنین سفر پر مصیبتی او را همراه خود نمیکرد.
منبع: ماهنامه خانه خوبان