روبروی آیینه میایستم؛ روسریام را با دقت میبندم و بعدش هم چادرم را... و زیر لب میگویم: «ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...» و صفا میکنم با این آیههایت... همین آیهها که حتِّی برای حرف زدن و راه رفتن و لباس پوشیدنم هم برنامه دارند؛ برای من؛ برای یک دختر مسلمان قرن بیستویک.
دخترک آرام و باوقار، به پسر جوان نزدیک میشد. روحش هم خبردار نبود که بیستوچند قرن بعد، قرار است دخترانِ مسلمان، راه رفتن را از او یاد بگیرند! همانطور که روحش خبردار نبود که این رفتنش، مظهر استجابت دعای آن پسر جوان است؛ وقتی درنهایت استیصال به خدایش گفته بود: محتاج هر خیری است که بهسوی او نازل شود؛ «انّی لما انزلت الی من خیر فقیر». آیهها راه رفتنش را اینطور روایت میکنند: «تمشی علی استحیاء...1». عظمت و ظرافتی که در لغت «استحیاء» نهفته است، آنقدر هست که با تعبیرش صفا کنیم و راه رفتن را از دختر شعیب یاد بگیریم!
میگویند: اگر اهل تقوا هستید، با ناز حرف نزنید که کسی در دلش طمع کند به شما؛ «اِن اتّقیتنّ فلا تخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرض...2». میگویند: خوب و شایسته و متین حرف بزنید. همین آیهها میگویند: «قلن قولاً معروفاً»؛ یعنی هم خوب حرف بزنید و هم حرف خوب بزنید. خودمانیم، شما صفا نمیکنید با این عبارت؟ شرط اولش هم که یادتان هست؛ اگر اهل تقوا هستید؛ اگر نیستید که هیچ!
نمیدانم همانقدر که من با این صفتهای تفضیلی در فضای آیات عفاف، ذوق میکنم، شما هم به وجد میآیید؟ لحن را داشته باشید: «ذلک ادنی...3 ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...4 هو ازکی لکم و اطهر...»؛ این نزدیکتر است به پاکی و تقوا. این برای دلهای شما و آنها پاکیزهتر است. این به پاکی و طهارت، نزدیکتر است... برای هر کس که پاکی میخواهد و طهارت قلب و برای هر کس که تقوا میخواهد و تزکیه... برای هر کس که میخواهد و مگر آدم توی این فضا و با لحن این آیات، میتواند تسلیم نشود و بگوید دلش پاکی و تقوا و طهارت و تزکیه نمیخواهد؟
میدانید فضای این آیات دل مرا کجا میبرد؟ روایتی که خطبه فدک را نقل میکند، خواندهاید رفقا؟ آن روایت قبل از بیان خود خطبه، حالات بانو را هنگام ورود به مسجد، برای بیان خطبه، توصیف میکند. این عبارات برای من، قدر و عظمتش اگر بیشتر از خود خطبه نباشد، کمتر هم نیست: «لاتت خمارها علی رأسها». بانوی من و شما، روسریاش را پوشیدند. «و اشتملت بجلبابها»؛ و چادرش را هم. «و اقبلت فی لمه من حفدتها و نساء قومها»؛ و در حلقه و میانهٔ گروهی از زنان مؤمن، به سمت مسجد حرکت کرد. «تطأ دیولها»؛ لباسش آنقدر بلند بود که گاهی زیر پا قرار میگرفت. «ما تخرم مشیتها مشیه رسولالله»؛ چقدر راه رفتنش شبیه راه رفتن پیامبر بود... آآآه...
این آیهها میگویند: «ای پیامبر! به زنانت و به دخترانت و به زنان مؤمن بگو: جلبابهایشان را به خودشان بگیرند».5 میگویند: «به زنان مؤمن بگو دور گردنشان را با روسریهایشان بپوشانند که این برای اینکه به پاکی و تقوا شناخته شوند، بهتر است...».
روبروی آیینه ایستادهام؛ روسریام را با دقت میبندم و بعدش هم چادرم را... و زیر لب میگویم: «ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ... این برای دلهای شما و آنها به طهارت نزدیکتر است»؛ و... صفا میکنم با این آیههایت.
پی نوشت:
«فجاءته احدیهما تمشی علی استحیاء...» (قصص، آیه 25).
«ان اتّقیتنّ فلا تخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرض و قلن قولاً معروفا...» (احزاب، آیه 32).
«یا ایها النّبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین...» (احزاب، آیه 59).
«و اذا سألتموهنّ متاعاً فسئلوهنّ من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهنّ...» (احزاب، آیه 53).
«و قل للمؤمنات... و لیضربن بخمرهنّ علی جیوبهنّ...» (نور، آیه 31).
منبع: نشریه الکترونیکی چارقد