امید های آینده
  • 7387
  • 110 مرتبه
کبوتری که کفتار شد (2)

کبوتری که کفتار شد (2)

1400/11/28 10:57:11 ق.ظ

مسعودی در ادامه این گزارش را چنین تکمیل می‌کند: «حجاج به غلام خود گفت نامه امیرالمؤمنین را بخواند. غلام گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. از بنده خدا عبدالملک‌بن‌مروان، امیر مؤمنان، به‌سوی مسلمانان و مؤمنان عراق. سلام بر شما که من با شما حمد خدا می‌کنم. حجاج گفت: غلام خاموش باش. آنگاه از سر خشم گفت: ای مردم عراق. ای اهل نفاق و شقاق و خلق زشت. ای اهل تفرقه و ضلال. امیر مؤمنان به شما سلام می‌دهد و سلام او را پاسخ نمی‌دهید؟ به خداوند سوگند اگر اینجا باشم شما را چون چوب پوست می‌کنم و ادبتان می‌نمایم.» (1) در قطعه‌ای از تاریخ چنین آمده است: «عبدالملک پس از شکست دادن عبدالله‌بن‌زبیر در مکه، وارد مدینه شد و طی سخنانی خطاب به مردم گفت:... من این مردم را جز به شمشیر درمان نمی‌کنم... شما ما را به پرهیزکاری دعوت می‌کنید، حال‌آنکه خود به آن عمل نمی‌کنید. به خداوند سوگند ازاین‌پس اگر کسی مرا به تقوا امر کند گردن او را خواهم زد و جمله پایانی را برای آن گفت که خطیبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه‌ها، گفتار خود را با جمله «اتق الله» پرهیزگار باش! آغاز می‌کردند.» (2)

این خونریزی‌ها هنگامی شکل کاملاً قانونی و مشروع به خود می‌گرفت که نام امیرالمؤمنین را بر خلیفه می‌نهادند و علمای درباری و مزدبگیری چون زهری، مشروعیتی تمام به دستگاه آنان می‌بخشیدند. عبدالملک با تمسک بر این طریقه، نخستین کسی بود که به‌صورت رسمی و علنی غدر و خیانت ورزید و عمروبن‌سعیدبن‌العاص را پس از امان دادن گردن زد. علاوه بر این، نخستین کسی بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و از امربه‌معروف جلوگیری نمود. (3) در مقابل این اعمال، هیچ آهنگ مخالفی به پا نمی‌خاست. این به این دلیل بود که، پشتوانه علمای درباری از یک‌سو و سفاکی عمال خون‌ریز از دیگر سو، مانع از ایجاد حرکت و قیام علیه این جنایات می‌شد. نمونه‌ای از این جنایات و فسادها بدین شرح‌اند:

عبدالملک پس از یافتن خلافت دریافت که خلافت و پادشاهی او جز با کشتن مخالفان تحقق نمی‌یابد. یکی از این مخالفان عمروبن‌سعید بود. ازاین‌رو، در آغاز به او امان داد و با لطایف‌الحیل او را به کاخ خود فراخواند و سپس گردن او را زد و اطرافیانش را پراکنده ساخت و سرش را به‌سوی همراهانش انداخت. در توجیه این امر گفت: دو شتر نر در میان شتران نمی‌باشد، جز آن‌که یکی از آن دو غالب شود. (4)

عبدالملک برای به دست آوردن عاتکه دختر یزیدبن‌معاویه تلاش فراوان کرد. عاتکه از دست او عصبانی بود. خلیفه از عمربن‌بلال کمک گرفت و او با نقشه‌ای موذیانه عاتکه را به خلیفه رساند. خلیفه به عمربن‌بلال گفت: «قیمت این قوادی چه قدر بود؟» او نیز از امیرالمؤمنین! هزار دینار، یک مزرعه با همه ابزار و بردگان آن و مستمری‌هایی برای فرزندانش طلب کرد، خلیفه دستور داد تا به او بدهند. (5)

چون عبدالملک‌بن‌زبیر بر مکه حکومت می‌کرد، عبدالملک مردم شام را از حج بازداشت. این کار بدان جهت بود که هرگاه مردم به حج می‌رفتند ابن‌زبیر آنان را علیه حکومت شام تحریک می‌کرد و از آنان بیعت می‌گرفت. عبدالملک، که چنان دید، ایشان را از رفتن به مکه منع کرد. پس مردم به اعتراض لب گشودند و گفتند: «ما را از حج خانه حرام خدا، که بر ما واجب خدایی است، بازمی‌داری؟» در این میان زهری که از علمای درباری و جاعلین حدیث بود پادرمیانی کرد و خلیفه را حدیثی آموخت. خلیفه سپس فریاد برآورد: این پسر شهاب زهری است که برای شما از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حدیث نقل می‌کند که گفته است: «بار سفر بسته نمی‌شود مگر به مسجدالحرام، مسجد من و مسجد بیت‌المقدس و آن برای شما به‌جای مسجدالحرام است.» پس بدانید این سنگی که برحسب روایت پیامبر خدا چون خواست به آسمان رود و پای خویش بر آن نهاد، چون کعبه است. پس عبدالملک دستور داد تا بر آنجا قبه‌ای بنا نهادند و پرده‌ای از جنس دیبا بر آن آویخت و خدمت گذارانی را بر آنجا گماشت و به مردم امر کرد تا آن‌چنان‌که پیرامون کعبه طواف می‌کنند، پیرامون آن طواف کنند و در دوران بنی‌امیه این رسم بود. (6) این در حالی بود که این حدیث را مسلم، ابوداود و نسایی، سه تن از محدثان اهل تسنن جهان اسلام، از سوی ابوهریره این‌گونه نقل کرده‌اند: «بار سفر بسته نمی‌شود، مگر برای سه مسجد، مسجدالحرام، مسجد من در مدینه و مسجدالاقصی» بقیه حدیث که زهری آن را نقل کرده است، وجود نداشته است. (7) روشن است که در بازی‌های سیاسی آن روز جاعلین حدیث تا چه اندازه‌ای کاربرد داشته‌اند.

یک روز سپرهای در و یاقوت‌نشان را برای عبدالملک هدیه آوردند تا او بپسندد. جماعتی از خاصان و نزدیکان او حاضر بودند. عبدالملک به یکی از نزدیکان خود که خالد نام داشت گفت: یکی از این سپرها را با دست بتاب. خلیفه می‌خواست با این کار استحکام سپرها را بیازماید. آن شخص برخاست و سپر را بتافت و بادی رها کرد. خلیفه بسیار خندید و حضار نیز خندیدند. عبدالملک گفت: غرامت این باد چند است؟ یکی از میان حضار گفت: چهارصد درهم و یک قطیفه (پیراهن مخمل). خلیفه دستور داد تا چهارصد درهم و قطیفه را به خالد دادند. یکی از حاضران اشعاری بدین مضمون سرود: «آیا خالد از تابیدن سپری باد رها می‌کند و امیر در مقابل آن کیسه‌ها می‌بخشد. چه بادی بود که مایه گشاده‌دستی شد و فقیری را غنی کرد. مردم نیز دوست دارند که باد رها کنند و یک‌درهم پولی را که به او رسید بگیرند. اگر می‌دانستیم که باد مایه گشاده‌دستی است ما نیز، باد رها می‌کردیم. خدا امیر را نگه دارد!» عبدالملک دستور داد تا چهارصد درهم هم به او بدهند! (8)

خلیفه غدار در سال 57، با کشتار و مکر و فریب بر مخالفان سیاسی خود فائق آمد و با ایجاد فضایی رعب‌آور و وحشت‌زا توانست حکومت 11 ساله آرام و بدون درگیری را آغاز کند. او در دوران 21 ساله خلافتش، بسیاری از مخالفان حکومتی را به جوخه مرگ سپرد.


زوزه مرگ

سرانجام، در سال 86 عبدالملک فرزندان خود را در بستر مرگ گرد هم آورد و آخرین وصایای خود را به آنان نمود. مسعودی به نقل از مدائنی می‌گوید: «چون مرگ عبدالملک فرارسید رو به ولید کرد و گفت: «... هرگاه از دنیا رفتم، عزم خود را جزم کن و جامه بپوش و پوست پلنگ بر تن کن. سپس مردم را به بیعت با خویش فراخوان و هرکس که با سرش چیزی گفت تو نیز با شمشیر پاسخش ده!» (9) او در هنگامی این سخنان را جاری می‌ساخت که طی چندماهه پایان عمرش قصد داشت تا عبدالعزیز را از ولایتعهدی با زور خلع نماید و پیش از اجرای این کار، عبدالعزیز به طریقه‌ای مشکوک، با زهر مسموم گشته و از دنیا رفته بود! (10) در هنگام مرگ او 66 سال داشت و چهارده پسر را بر جای گذارده بود که هر یک در گوشه‌ای از سرزمین اسلامی بر مسلمانان حکومت می‌راندند.

درباره مرگ او مسعودی به نقل از سعیدبن‌مسیب گفته است: مردی نزد سعیدبن‌مسیب آمد و گفت: دیدم که گویا موسی (علیه‌السلام) بر ساحل دریا ایستاده است و پای مردی را گرفته و می‌چرخاند، چنان‌که جامه شوی، جامه را می‌چرخاند. پس او را سه بار به چرخ انداخت و سرانجام به میان دریا افکند.

سعید گفت: اگر خواب تو راست باشد، عبدالملک تا سه روز دیگر خواهد مرد. روز سوم هنوز سپری نشده بود که خبر مرگ عبدالملک رسید و آن مرد به سعید گفت: این سخن را از کجا گفتی؟ سعید گفت: برای آن‌که موسی فرعون را غرق کرد و فرعون این زمان جز عبدالملک نیست.

بازخوانی پرونده بنی‌امیه زمانی کامل می‌شود که کارنامه سیاه ولیدبن‌عبدالملک و سپس دودمان مروان تا پایان حکومت هزارماهه منحوس و سیاه بنی‌امیه، نیز بررسی گردد. عجیب این‌که در این کنکاش‌ها از یک‌سو، چیزی جز جنایت و خون و فساد یافت نمی‌گردد و از سوی دیگر، مردمانی غفلت زده و دربند رفاه و عافیت‌طلب!


پی‌نوشت‌ها

1. تاریخ مسعودی، ج 2، علی‌بن‌حسین مسعودی، ص 132
2. دکتر شهیدی، زندگانی علی‌بن‌الحسین، ص 98
3. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 522
4. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 218
5. تاریخ مسعودی، ج 2، همان، ص 123
6. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 204، ابن‌واضح
7. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 285
8. علی‌بن‌حسین مسعودی، تاریخ مسعودی، ج 2، ص 124
9. تاریخ مسعودی، همان، ص 163/تاریخ یعقوبی، همان، ص 233
10. مسعودی، همان، ص 232

منبع: مجله دیدار آشنا