اینک، این فرزند حسین است
زرهِ سنگینِ آهنین، حلقهحلقه در هجومِ آفتاب داغِ نینوا، شعله میکشد و سینه را میگدازد.
عطش، تداومِ کارزار را مشکل کرده است. پس پهلوانِ جوان بازمیگردد تا لختی بیاساید و شاید قطره آبی ...
... سؤال از آب، جز شرمِ سنگین پدر، پاسخی نخواهد داشت. بازگرد پهلوان! جدت، کنارِ کوثر، جامی سرشار کرده و تو را انتظار میکشد وصف در صف، فرشتگانی که به استقبال تو، قصرِ آسمانیات را آذین بستهاند.
بگذار تشنگیِ تو را، رودهای سرشارِ بهشت سیراب کنند که فرات، بیشک شایستهٔ لبانِ سوختهٔ تو نیست.
بازگرد پهلوان! معرکهٔ عاشقی است، پس چه کسی عاشقتر از تو، مردِ این میدان خواهد بود؟
سمندِ تیزروترین بادها را زین بگذار. پا در رکاب کن و به مددِ عشق و ایمانی که چنین زلال از تو میجوشد، عطش را نیزهای بساز به قلبِ سنگی دژخیمان ظلمتزدهای که ظلمتِ ابدی، ارزانیِ ایشان باد.
یا حسین! چشمت روشن! اینک این فرزندِ توست که چنان شیری شرزه، میتازد وصف در وصف، آنهمه را که برای جنگ با تو آمدهاند، از هم میپاشد. دلاورترین جوانِ عرب، آنگاهکه تیغ برکشد، بیشک، حماسهای میآفریند که در گوشِ تمام حجاز خواهد پیچید. شیرمردِ هاشمی، بهآسانی زانو نخواهد زد، این را همه دانستهاند؛ حتی آنها که قصدِ زانو زدنش را دارند.
امّا آنان که بر روی جوانِ دلاور، تیغ میکشند و کمانها را نشانه رفتهاند، آیا او را نمیشناسند؟ فرزند حسین (علیهالسلام)، فرزند علی (علیهالسلام) و فاطمه (سلاماللهعلیها)، فرزند رسول خدا را نمیشناسند؟
این تیغها را مگر از چه آهنی ساختهاند که بر پیکر علیاکبر زخم میزنند؛ امّا از شرم، ذوب نمیشوند؟ این تیرها، از شاخهٔ کدام درخت است که به سمتِ او پرتاب میشوند؛ امّا در راه، آتش نمیگیرند و خاکستر نمیشوند؟ این نیزهها، چگونه اینقدر گستاخ و بیشرم، قلبِ علیاکبر را میشکافند؟
و اینک، فرزند حسین (علیهالسلام)، به خاک افتاده است؛ با پیکری سراسر تیر و نیزه و زخم. پس بگویید، آیا کدام خنجر، کدام خنجر، آنچنان جسور است که بر حلقِ رسول خدا، فروبنشیند؟
«قلب تیرخوردهٔ حسین (علیهالسلام)»
گیسوان سیاهت را به دونیم کردی، نیمی از دو سوی گردن بر شانه آویخته و نیمی دیگر بر پشت! عمامهٔ سحاب بر سر پیچیده و تحت الحنک بر گردن بستی و کمربند ادیم به یادگار مانده از پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله) را به کمر محکم کردی و بعد در مقابل چشمان شیدای حسین (علیهالسلام)، همچون ماهی که در آسمان بخرامد، قدم زدی!
آنگاه دیگر تو نبودی که حسین (علیهالسلام)، شمایلت را در قاب چشمهای خویش جاودانه میکرد؛ بلکه طلوعی دوباره از خورشید وجود پیامبر (صلّیاللهعلیهوآله)، در آسمان دل حسین (علیهالسلام) بودی که دست زیر محاسن مبارک نمود و چشمها دریای متلاطم اشک گشت و فرمود: «خدایا! شاهد باش جوان رعنایی را به میدان میفرستم که شبیهترین خلق به پیامبر خداست در صورت، سیرت و کردار و گفتار! ما، هر بار که دلتنگ پیامبر میشدیم و آتش عشق او، خرمن دلمان را میسوزانید، به علیاکبر (علیهالسلام) نگاه میکردیم؛ به این جوان که اکنون پیش روی تو راه میرود و در مسیر نگاه تو راهی میدان میشود.»
وقتی تو قدم به میانهٔ میدان جنگ گذاشتی، چنان بیخود از خود، چرخیدی و رزمیدی و شمشیر زدی که گویی عالم در زیر پای تو از حرکت بازایستاده بود و رقص پیکار تو را تماشا میکرد! با یک چرخش شمشیرت، قلب لشکر دشمن را شکافتی و رجز خواندی:
اَنَا عَلی بنُ حُسَیْن بن عَلی نَحْنُ و بَیْتِ الله اَوْلی بالنَبیّ
اَطْغَتکُمْ بالرُّمْحِ حتّی یَنْشَنی اَضْرِبُکُم بالسَّیْفِ اَحْمِی عَنْ اَبِی
خویش گشود که کسی را توان مقابله با شهسواری از نسل حیدر کرّار نخواهد بود؛ پس قساوت و نامردی خود را به کمال رساند و از هر سو، راه را بر تو بستند و چون خیل عظیمی از کفتارهای ترسو، بر غزال تیزپای بنیهاشم حملهور شدند و هر یک زخمی بر تو زدند و جگر رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآله) را پاره نمودند!
شهسواری دلاور بنیهاشمی!
تو اگر فقط برای حسین (علیهالسلام) یک پسر بودی، بازهم حق با حسین (علیهالسلام) بود در خمیدگی قامت و سپیدی مویش، در هنگامهای که صورت بر چهره خونیات فرمود: «دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاکبرسر دنیا» اما تو قلب حسین (علیهالسلام) بودی که قیامت آرزوهای او در قامت تو تجلی مینمود و پشت حسین (علیهالسلام) به تو گرم بود و قامتش با تکیهبر صلابت حیدریات استوار! کلام معاویه را به یاد داری که گفته بود: «سزاوارتر برای خلافت، علیاکبر حسین است که جدش رسول خداست، شجاعت از بنیهاشم دارد و سخاوت از بنیامیه و جمال و فخر و فخامت از ثقیف» و خواسته بود که تو را به بهانهٔ نَسَب مادریات از ریشهٔ فاطمیات جدا سازد و به طمع اماننامهای ذلیلانه، تو را بهسوی خود کشد و کمر امام را بشکند!
اما کور خوانده بود و دل حسینی تو را نشناخته بود تا آنگاهکه شمشیر یأس را در سینهشان فرونشاندی و فریاد زدی: «من نَسَب به پیامبر میبرم و آنچه افتخار من است قرابت با رسولالله است، باقی همه هیچ» و حسین (علیهالسلام)، پدری که خود در برترین نقطهٔ افتخار هستی ایستاده است، با چه غرور و تحسینی به پرواز فرزند در فراترین نقطهٔ تعالی نگاه کرده و لذت برده بود و هزاران بار با خویش زمزمه کرده بود: «خداوند برترین پاداش پدر بر فرزند را به تو عنایت کند ای روشنای چشمم»
علیاکبر جان!
حال مرا بازگو که پسازاین، حسین (علیهالسلام) چه سازد با داغ التیام ناپذیرت که دلوجان او را میسوزاند و جگرش را شرحه شرحه میکند و صبر و توان از او میرباید!
خداوند در این مصیبت جانسوز، به حسین (علیهالسلام) صبر جمیل عطا فرماید!
تیر آمد و غنچهٔ سحر را بوسید سیارهٔ خون قرص قمر را بوسید
در خیمه حسین پیش چشم زینب قنداقهٔ خونین پسر را بوسید
منبع: مجله اشارات