«حرا»، آیینهدار «حق» [1]
«بعثت»، نعمت خدا بر بشریت است و... «منّت» آفریدگار، بر انسانها!
هستی، اگر صدفی گوهر پرور است، آن گوهر، وجود حضرت رسول (صلیالله علیه و آله) است که به «تکوین»، معنی بخشیده است.
خداوند را، چه تدبیرهایی شگفت و زیباست، در آراستن چهرة خلقت و افروختن مشعل هدایت!
خدا خواست تا چهرة آفرینش را روشن کند، «محمّد» را آفرید.
خواست تا بر آدمیان منّت نهد و تاریخشان را به طراوت بهار مبدّل سازد و شب کائنات را به روز روشنایی و فروغ وحی، بیاراید، «مصطفی» را برگزید و برانگیخت.
«آمنه»، مادری بود که به این فرزند، «کرامت» یافت.
«مکه»، شهری بود که به این مولود، مفتخر شد.
«حرا»، مهبطی بود که جلوهگاه نور خدا گشت.
«بعثت»، طلوعی بود که خورشید حق را از خاور تاریخ، تابانید.
«محمّد» (صلیالله علیه و آله) دیباچة زرّین کتابی بود که کلماتش جوشیده از «وحی» و فرود آمده از «عرش» و نازل شده از «ملکوت» بود.
«مبعث» فصلی بهاری در پهنة قرون بود که «محمّد» (صلیالله علیه و آله) را همچون گلی زیبا، بر دامن رسالت نهاد و سرزمین بطحا، با فروغ چهرة این خورشید، تابان شد.
«27 رجب» جلوة الهی بود که شعاعش تا کرانههای ناپیدای زمان، گسترش و ادامه یافته است.
در آن روز، شکوفه نبوّت گشوده شد، باغ رسالت، به بار نشست، دل نورانی «محمّد» (صلیالله علیه و آله)، تجلیگاه نام و کلام خدای سلام و آیین اسلام گشت، گل نور، از غنچة دامن «امالقری» عطر معنویت افشاند و... پس از خشکسالی دیرپای مزرعة حیات، در کویر اندیشهها و دلهای تشنه، باران رحمت بارید. ابرِ سایهگستر و بارانزای بعثت، چهرة جهان را نشاط بخشید. محمد (صلیالله علیه و آله) آمد.
آمد، تا کودک بشریت را در آغوش مهر و عطوفت «دین» قرار دهد.
آمد، تا زندگیهای مسخشدة مردم را، با «فطرت» آشتی دهد.
آمد، تا پیام آسمان را، بر زمینیان باز خواند.
آمد، و با آمدنش، تعصبها و تفرقهها رفت.
زاده شد، تا «جهل» و «جور» بمیرد.
مبعوث شد، تا شرک و بتپرستی رخت بربندد. تا «جاهلیت» از صحنة زندگیها بگریزد، تا چشم جهان، به روی «فروغ وحی» گشوده شود.
زیباترین تصویر از بعثت رسول و جهان پیش از بعثت، در کلام علی (علیهالسلام) آمده است. آن پروردة مکتب محمّد (صلیالله علیه و آله)، در «نهجالبلاغه» میفرماید: «اَرسله علی حینِ فترةٍ من الرّسل، وَ طولِ هجعةٍ من الأمم، وَ اعتزامٍ مِنَ الفِتَنِ، و...»
خداوند، رسولش محمّد (صلیالله علیه و آله) را در زمانهای فرستاد که فاصلة قطع رسالتهای آسمانی و وحی الهی به درازا کشیده بود، امتها، به خواب بلند غفلت و بیخبری فرورفته بودند، فتنهها، کمر به فساد پراکنی و تباهی آفرینی بسته بودند، نظام کارها ازهمگسسته بود، آتش جنگها شعله میکشید، دنیا، تیره بود و فریبکار، خزانزده بود و یأسآفرین و بیبرگوبار! خشکسالی معنویت بود و قحطی حقیقت. نشانههای هدایت، فرسوده و پرچمهای گمراهی، افراشته بود. چهرة دنیا، بر مردم عبوس گشته بود. حتّی دنیاطلبان نیز از سیمای روزگار، بر میآشفتند.
روزگاری بود، میوهاش «فتنه»، خوراکش مردار و کسبوکارش آلوده، در دلها هراس بود و در کفها شمشیر... که خداوند، پیامبرش را برانگیخت...
* * *
آری... از آن روز که بر فراز «حرا» آیات الهی بر دل پیامبر نشست، از آن عصر که صبح هدایت، با «اقرأ» آغاز شد، از آن شب که جبرئیل امین، در شب شنبه و یکشنبه، بر محمّد آشکار شد و او را با خطاب «یا رسولالله» مخاطب ساخت، از آن لحظه که پیامبر، در بازگشت از «غار حرا» به خانة خدیجه، در طول مسیر، مشاهده کرد هر چیز بر او سجده میکند و با آهنگ «السلام علیک یا نبیالله» به مبعوث خاتم، سلام میدهد، از آن روز دوشنبهای که خانة خدیجه، با «نور نبوت» فروغ گرفت، آری... از آن تجلّی اعظم خدا، از آن بعثت آخرین سفیر الهی، بیش از هزار و چهارصد سال میگذرد.
در اینهمه سال، آیین آن رسول مکی و پیامبر مدنی، همواره سدّ زمانها را شکسته، پردههای کفر را کنار زده و دنیا را در قدم جلوههای ابدیت افکنده است. قدوم دوران «حیات طیبه» نوید بعثت او بوده است.
او آمد، تا «اَغلال» را از دستوپای اندیشهها و ایمانهای جاهلیت زدگان بگشاید.
آمد، تا عطر معنویت را در زندگیهای مادّی بیفشاند.
آمد، تا انسانهای خاکی را با ملکوت آشنا سازد و دنیای مردم را به آخرتشان پیوند دهد، پیامش «فلاح» بود و شعارش «توحید»، دعوتش «وحدت» بود و سلاحش «مکارم اخلاق»، راهش «نور» بود و برنامهاش «هدایت»، «اللهاکبر»، «اللهاکبر»، این پیام آن پیامآور نور است که در رواق هستی طنینانداز است.
درود بر حبیب خدا «محمّد» که جهان را از حلاوت محبّت خدا پر کرد و زمان و تاریخ را از موج «تکبیر»، آکند.
دامنة بعثت آن مبعوث، تا همیشة تاریخ گسترده است.
امروز هم موج آن، دامنگستر و نورافشان است.
نامش، بر بام جهان و بر گسترة زمینوزمان، بلند باد، تا همارة هستی، و... تا همیشة تاریخ!
در وادی شرف
اقرأ باسم ربک یا محمّد (صلیالله علیه و آله)
اقرأ باسم ربک... ای آفتاب روشنبخش! ای آیینة تمامنمای عشق!
... و آن گاه بر بلندای نور ایستاد، در زمزمهای زلال از اقرأ، زیر بارانِ کلماتی روشن، در ستاره زار صخرهها و کوهها،
... و آن گاه، بر بلندای نور، آسمان وسعتِ خاک را درنوردید، در طوافِ روشنِ آیاتی محکم، در شکوفه ریزانِ بالهای فرشتگان.
بیداری، در شریانِ ایمانِ مقدس محمّد (صلیالله علیه و آله)، جاری گشت و تاریکنای جهان و نادانیها در هم فروریخت.
و آن گاه... به نام پروردگارت...
و آن گاه... به نام پروردگاری که تو را خلق کرد... و خلق کرد انسان را...
و حیات، در جاودانگی وحی کلماتی روشن، در خویش پیچید، زمین از جاذبة اجابتِ اتفاقی شگرفت، واله و حیران گشت و آسمان از ساغر محبت تو، سیراب شد.
سلام بر تو، سلام بر لحظه لحظة نزولِ علق! سلام بر کوهی که تو را روشن در برگرفت و بر فرشتگانی که انتظار تو را ارزانی شگفتترین لحظاتِ خدا نمودند.
حجاز در تبِ جهل میسوخت، شیاطین، عشق را به بردگی میگرفتند.
مظلومیت، شعله میکشید، مرگ، دختران عرب را زنجیر میکرد، تاریکی در تنِ انسانیت، زوزه میکشید... زمین اضطرابی کهنه را بر شانهها، سوار میکرد... تا تو آمدی، صدایت، نور را به لرزه در آورد و تندیس تعصبهای جاهلی را در هم فرو شکست.
بتها، ذرهذره، در خاک فرو غلتیدند، و رستگاری تو، حرا را تا آسمانها بالا برد، و از شعاعِ برندة نور تو، تیرگیها، فرو مردند.
... تا تو آمدی، حقیقتِ خدا، در ضمیر پنهانِ انسانیت، تابید و روزهای تیرة جاهلی را سایة توحید، پوشاند. ای برترین! که اندیشهها، در پرتوِ مقدسِ کلماتِ تو آسمانی شدند و جانها، از سرچشمة فیضِ سلام تو، سیراب.
ای سورة مهر! آفتاب مدینه! که از تجلی نور نبوت تو، صبح هدایت، امتداد یافت و آیین برادری و ایمان، تا همیشة تاریخ، گسترانده شد و از موجخیز تکبیر توحیدیات بامِ جهان، بلند و نورافشان گشت.
و آفتابی روشنتر از تو نتابیده بود
و سپیدهای فراگیرتر از تو، زمین را فرانگرفته بود...
و بارانی کریمتر از تو، و آسمانی ستارهدارتر از تو، در جهان تولد نیافته بود...
آنسان که تو آمدی، هیچ پیامبری چنین زیبا، خدا را نخوانده بود.
و هیچ فرستادهای آن قدر امین، شریعت را زنده نکرده بود... و هیچ دستی آن گونه بهار آور، بر دامانِ خشک جاهلی، شکوفه نگسترانده بود...
و هیچ رسولی، چنان انسان را متعالی نساخته بود...
ای خاتمِ پیامآوران وحی! ای پیامبر مهربانیها!
آنسان که تو آمدی، هیچ پیامآوری، آن گونه خدا را در دلها، نشنیده بود و هیچ چشمی آن قدر بینا نشده بود و هیچ گوشی آن قدر شنوا و هیچ قلبی آن قدر کارآمد.
انسان، بهواسطة نام مبارک تو، کامل شد و دین بهواسطة پیام تو، متعالی گشت.
هیچگاه، باران چنین نبارید که در عیدِ برانگیختن تو، به شادمانی.
هیچگاه، کهکشانها، چنین چراغانی نشدند که در روز پیامبری تو، به پایکوبی.
هیچگاه، آبهای جهان، چنین مواج و ناآرام نشدند که در بعثت تو، به رقص.
آی برگزیدهترین! که خدا را به تماشاگاهِ عشق زمزمه کردی و از سرچشمة وحی، جلوة حقیقت گونِ عشق را تا کرانههای ناپیدای زمان، گستراندی.
خدایان را در برابر خدای خویش، خوارشان نمودی و نقاب کفر را از چهرة زمین، کنار زدی.
از تو، نامی رستگار چون علی (علیهالسلام) و عطوفتی ماندگار چون فاطمه (سلاماللهعلیها) و جلوههایی روشن چون فرزندانشان، همیشة زمان را وسعت بخشیدهاند...
سلام بر تو و بر بانوی فداکار تاریخ، خدیجه (سلاماللهعلیها)؛سلام بر تو و بر خاندانِ بزرگ و کریمت...
و سلام بر حرا، بر کوه نور و سلام بر کلماتی که از تو میگویند.
پیش از تو، ای ابرِ سیاه گستر، زمین، فصلی از بهار را تجربه نکرده بود و آیندة زمین اینقدر، روشن نبود.
پیش از تو، بنای تاریکی، بلند بود و وسیع و هیچ نوری، از دلها، مجالِ عبور نداشت.
بر بام جهان ایستادی، آنگاه: کلام توحیدیات، بنای تباهی را ویران کرد و دلها، آستانِ عبودیت شدند و زمین از غفلت چندین هزارساله، برخاست و وعدههای خداوند عینی شد.
چقدر شگرف بود، شکیبایی آن لحظات که خدا در نگاه تو ایستاد و بلندای قامتِ سبزت را جاذبة وحی گرفت و هنوز... قرنهاست که از این اتفاقِ شیرین، جهان غرق روشنی است و هنوز... قرنهاست که از این لحظات شگرف، شادمانی، در تنِ ذرات و در شریانِ هستی، روان است، و هنوز... قرنهاست که از این شگفتی زیبا، ماندگارترین آوازهای رهاییبخش، در گوش زمان میپیچید و هنوز...
پینوشت:
[1] جواد محدثی، رواق روشنی، ص 23.
.
.
منبع: ماهنامه اشارات