وقتی اون روز تو باغ همهٔ خانمها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقهه میزدن و شوهراشون هم بیخیال نشسته بودن و تماشا میکردن وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن؛ آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانتت باش عزیزم»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی حواسم نبود و کمی روسریام لیز خورده بود و موهام دیده میشد با لبخند گفتی:
«موهات بیرونه ها خانومی!»
درحالیکه موهام رو قایم میکردم نگاهی به زنهای اطرافم تو خیابون انداختم. شرمآور بود. شوهراشون چه بیخیال.
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی درعینحال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق میکردی؛ هرازچندگاهی یادآوری میکردی که:
«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی اون روز آقای همسایه مون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبضها رو ازش گرفتم. برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی گفتی:
«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی,بدون عشوه و طنازی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و... مردهای دیگه با چه لذتی به تماشا نشسته بودن.
تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم. گفتی:
«متشکرم که اونجا نموندی»
اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری
_ فهمیدی که منم با همه زنا فرق دارم؟_