به نام خدایی که همیشه بهترینها رو برام خواسته
اصلاً از همشون بدم میومد، منظورم چادری هان، هیچ جوری نمی تونستم قبولشون کنم... . تو جمعهای خانوادگی حتی روسری سر نمیکردم ... . و بابت این مسئله هیچکس شکایتی نداشت. ... بلکه یه چیز عادی و طبیعی بود،... . جز دایی دومیه... . ولی زورش بهم نمیرسید... . لجبازتر از این حرفا بودم!
همش فکر میکردم اونایی که چادر سر می کنن آدمای متظاهری هستن و حتماً شغل باباهاشون یه ربطی به بسیج و سپاه و ... داره!
راست گفت خدا که:"چهبسا چیزهایی رو که دوست دارید و به ضرر شماست و چهبسا از چیزهایی که بدتون میاد و به نفع شماست".
تا به خودم اومدم دیدم بهترین دوستم، دوست که نه، به قول مولانا "شمس و قمرم"، شده یه دختر چادری اونم از نوع درجهیکش!
فاطمه تمام قوانین زندگیم رو تغییر داد بدون اینکه چیزی رو مستقیماً ازم بخواد!
هیچوقت یادم نمیاد چرا شد همهٔ زندگیم ... . ولی چیزی که ازش مطمئنم آینه که اون فرستادهٔ خدا بود. ....
از بچگی زرنگ بودم.... خیلی هم باهوش بودم.... تو هر جمعی نفر اول ... . با تموم لجبازیهایی که خاص خودم بود ... با دلم رودربایستی نداشتم ... . خدا رو شکر میکنم که این بار هم زرنگی کردم و نذاشتم چشم کور تعصبم به روی نور خدا بسته بشه!
فاطمه مظهر تموم خوبیها بود، تموم چیزایی که من همیشه دنبالشون بودم ولی نه تو یه دختر چادری .... و هیچ جا پیداشون نکردم إلا زیر این لباس آسمونی!
من عاشق شده بودم اما نه عاشق فاطمه، عاشق خدایی که خواسته بود اینطور با من حرف بزنه!
چادر سر کردن برا منی که تا دوم دبیرستان حتی روسری هم سرم نبوده خیلی سخت بود ... ولی ... یه چیزی تو دلم پیدا شده بود که بازم با همون زرنگی خاص خودم فهمیدم قیمتیتر از هر چیزی تو دنیاست....
گفتم خدایا اصلاً به من چه.... نمی شه که همه تصمیم سخت هارو من بگیرم ... میسپارمش به خودت ... با ایمان و توکل کامل.... قرآن رو باز کردم،.... باورتون نمیشه... صفحهٔ 426، آیات 55 تا 62 سوره احزاب!
اهل قرآن می دونن، آیهٔ حجاب تو همین صفحه است!
از اون روز به بعد من و چادرم تو تمام سختیها با هم بودیم، خیلیها طردم کردن و مسخره کردن و حتی تهمت زدن که شاید عشق یه پسر من و به این شکل درآورده!
اما خدا بیشتر از قبل هوامو داشت، به لطف خدا عیبهای اخلاقیم رو تا حدودی برطرف کردم که بتونم شایستهٔ لباس آسمونی باشم، از اون روز به بعد به حدی کلامم تغییر کرد که آدمای خیلی خوبی بهم نزدیک شدن، حتی کسایی که خیلی با من فرق داشتن.
چادرم باعث شد که مسیر زندگیم، مسیر دوستی هام، سیر افکارمو.... تغیر کنه.... موقعیتهای نابی داشتم که مختص چادیهاست!
6 سال از این ماجرا می گذره و من حالا خیلی تغییر کردم .... رو به رشد.... و همهٔ اینها رو مدیون خدا، فاطمه، و چادرم هستم!
نویسنده بیتا ارسال از طریق ایمیل