از کنار هردختری که رد می شد
یک تنه ی جانانه می زد و لذت می برد...
- یک اصطکاک دوست داشتنی با هرکسی که در نظرش خوش تراش تر بود! -
یک آن دیدم مقابل من است
نفسم حبس شد
چادرم را کشیدم جلوتر و میخکوب سر جایم ایستادم
ببخشیدی گفت و خودش را کشید کنار...
حالا دیگر چادرم را خیلی بیشتر دوست داشتم...
خدایا ممنون بابت این سپرِ بلا