دفتر ریاضیام را گرفت و شروع کرد به حل کردن مسئلهای که قادر به حلش نبودم.
(شاگرداول مدرسه بودم؛ اما همه دوستام به من میگفتند تو خیلی امل و عقبافتادهای. با این قیافهای که واسه خودت درست کردی همه پسرا ازت فرارمی کنن. اینقدر در گوشم گفتند و مسخرهام کردند و نیش و کنایه زدند که نگو. منم واسه اینکه کم نیارم افتادم تو خط اونا. حالا دیگه امل و عقبافتاده نیستم. برای خودم کسی شدم. بااینکه سن و سالی ندارم اما هفتخط روزگارم. به قیافهام نگاه نکن من هم برای خودم خونه و خونواده ای داشتم. حالا شدم دختر فراری و مجبورم تو پارک بخوابم. یه نخ سیگار میکشی بهت بدم...)
دفتر را به من داد به مسئلهها نگاه کردم. همه تمرینها رو درست حل کرده بود.
حجاب همان اندازه حیاتی است که آب و آن مایه زندگی است.