حریر حیا
  • 4454
  • 218 مرتبه
داستانک (دل می رود ... )

داستانک (دل می رود ... )

1398/06/31 11:01:28 ق.ظ

صبح که از خانه بیرون می‌رفت زنش را خیلی دوست داشت.

پشت صندوق فروش نشست و مشغول حساب‌وکتاب که با بوی مدهوش کننده‌ای به خود آمد.

سرش را که بالا آورد تابلو رنگ‌روغن زیبا و دل‌فریبی دید: خط چشم و ریمل با گونه‌هایی برجسته و لب‌هایی برآمده با رژ قرمز.

(آقا! این جنس‌ها رو برام حساب کنید!)

جنس‌ها را حساب کرد.

بوی مدهوش کنندهٔ اودکلن و صدای پرناز و کرشمهٔ زن هم دلش را برد هم هوش و حواسش را.

شب که مرد به خانه می‌رفت دیگر زنش را دوست نداشت.


حضرت عیسی (علیه‌السلام):

از نظربازی بپرهیزید زیرا که بذر شهوت را در دل می‌کارد و صاحب خود را در فتنه و فساد می‌اندازد.