حریر حیا
  • 4459
  • 217 مرتبه
داستانک (تخفیف)

داستانک (تخفیف)

1398/06/31 10:31:17 ق.ظ

هر بار که برای خرید می‌رفت کلی تخفیف می‌گرفت.

می‌گفت: (تو خرید بلد نیستی! یه بار با من بیا برات تخفیف حسابی می‌گیرم.)
آن روز با فروشنده جوان با ناز و کرشمه از هر دری حرف زد و خندید.

نیم ساعت بعد پس از فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!

 

استشمام رایحه تو لیاقت می‌خواهد نگاه‌های هرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می‌گیرند!

اخبار مرتبط