آه شعلهور
مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس رأسی به نیزه، در نظرت
سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت
هر شب جمعه خوندل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت
پای روضه بهجای قطره اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت
میتوان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت
سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت
گرگرفته فضای حجرهتان
تحت تأثیر آه شعلهورت
مهر و تسبیح کربلایت را
دادهای ارثیه به گلپسرت
وحید قاسمی
گلفروش
نذر قاسمبنالحسن
آغوش وانکرده لبش گلفروش شد
صحرا تمام وسعتی از ناز و نوش شد
«احلی من العسل» به لبش داد بوسهای
پیشانی سپید گل آیینه پوش شد
آغوش را گشود و به مولا نگاه کرد
باران گرفت و عشق فقط جرعه نوش شد
وقتی رکاب، بوسه بهپای سوار زد
غارتگر همیشهٔ دل صبر و هوش شد
میدید آسمان پر بال پرنده است
از بس فرشته عرش خدا لاله پوش شد
گرگی وزید و سینهٔ قاسم نشانه رفت
میدان طنین شیهه و گرد و خروش شد
ناگاه پارهپاره تمام ستارهای
بالی زد و به دامن مولا خموش شد
محمدحسین انصاری نژاد
کربلای سینه عاشورای توست
ساده میگویم که قلبم جای توست
دیدگانم نیز رد پای توست
این تو هستی جای خون در رگ رگم
این دلوجان نیز هم مأوای توست
عقل، کفش کهنهای در پای تو
عشق، موج سرکش دریای توست
عشق تو ما را ضمانت میکند
عاشقی یک جرعه از معنای توست
هرچه زیبایی است در روی زمین
پرتوی از تابش سیمای توست
غنچهها نام تو را وا میشوند
هر شکفتن لهجه شیوای توست
با بهاری که تو بر پا کردهای
سرو مفتون قد و بالای توست
میزند بر سینهٔ دل با یاد تو
کربلای سینه عاشورای توست
بهروز ساقی
من و دل شیعهٔ دست تو هستیم
شروع قصه با یک یا اباالفضل
تمام عشق ما یک یا اباالفضل
به دستانت قسم سیراب کرده است
دل لبتشنه را یک یا اباالفضل
من و یک درد، یک اندوه رایج
و بیم روز اعلام نتایج
بدون دستهای مهربانت
چه خواهم کرد یا بابالحوایج؟
مرا دستی به پیکر باشد و تو ...
دلی سبز و تناور باشد و تو ...
نوشتم «تشنگی» شرط ادب نیست
گلوی دفترم تر باشد و تو ...
عطش پر کرده چشمان ترم را
دل از کودکیها پرپرم را
دوبیتی در دوبیتی تشنه مانده است
به دست تو سپردم دفترم را
من و یک سینه آه و دستهایت
دلی بیسرپناه و دستهایت
تمام هستیام مشتی دوبیتی است
به یاد خیمهگاه و دستهایت
من و حس لطیف دستهایت
دو گلبرگ ظریف دستهایت
جسارت کردهام گاهی سرودم
دوبیتی با ردیف دستهایت
به شوق آسمان، یا کاشف الکرب!
پرم از ناگهان یا کاشف الکرب!
به دستانت قسم امشب دلم را
بهسوی خود بخوان یا کاشف الکرب!
دوباره مشک، دریا یک دوبیتی
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین یک چارپاره
دو دستت روی شنها یک دوبیتی
تو را این تشنگی از پا نینداخت
تو را آزرده کرد اما نینداخت
کسی مثل دو دستت در دوبیتی
ردیف عاشقی را جا نینداخت
در اوج تشنگی مست تو هستیم
تمام عمر پابست تو هستیم
نمیترسیم از لبتشنه مردن
من و دل شیعهٔ دست تو هستیم
سید حبیب نظاری