دلنوشته ها
  • 4661
  • 129 مرتبه
خورشید را تاب نیاوردند «شهادت امام جواد (علیه‌السلام)»

خورشید را تاب نیاوردند «شهادت امام جواد (علیه‌السلام)»

1399/02/31 10:58:30 ق.ظ

دانه‌های بی‌تقصیر انگور، از مسیر انگشت‌ها تا کامت، هزار بار زنده شدند و مردند، درحالی‌که شیطان در گرد دختر مأمون پرسه می‌زد.

انگور رازقی اگر می‌توانست، فریاد می‌کشید و سم، خود را مسموم می‌کرد.

ابن‌الرضاست این بیست‌وپنج‌ساله عزیز مدینه دستی به سمت توس و دستی به سمت بغداد دراز کرده است و صورت شفق‌گون خود را چنگ می‌زند.

ماه و مهر، هر دو از آسمان مدینه رخت بسته‌اند و غربت توس و بغداد صورت مغمومشان را در برگرفته است.

حالا ساعت شنی، روی سر لحظه‌ها خاک می‌ریزد و ناگهان ته دلش خالی می‌شود.

ام‌الفضل، دختر مأمون! حالا که دانه‌های انگور، کام او را تلخ کرده‌اند، گریه می‌کنی؟ حالا که چهره معصومش با درد آمیخته است و شیطان تو را با جنایتت تنها گذاشته است، ضجه می‌زنی؟ مدتی بود که از سمت کاخ معتصم بادهای سیاه می‌وزید. باد به پنجره‌های خانه آن مرد سخاوتمند خبرهایی رسانده بود. مدتی بود که پنجره‌ها بر سر و روی خود می‌زدند و دست‌های دختر مأمون می‌لرزید.

همیشه شب را یارای تحمل نور نیست. همیشه شب هرچند با فانوس‌ها و روشنایی‌های کوچک بسازد، هرگز تاب تحمل خورشید را نخواهد داشت. خورشید؛ یعنی پایان شب؛ یعنی ذوب دست‌های یخی ستم، یعنی تولد و شکوفایی خورشید، یعنی مهربانی، یعنی روز؛ یعنی بازگشت به امیدی همگانی... .

سردمداران حکومت جور و خودخواهی چگونه با خورشید مدارا کنند؟

خورشید را نمی‌شود از مدینه به بغداد آورد تا بر آن تسلط داشت. اگر از دور، چشم شب با هجوم شعاعش می‌سوزد، از نزدیک، سلطنت تاریکی به آتش کشیده می‌شود.

بغداد مسموم شده است. سایه انگشتان زهرآلود، روی تمام دیوارها و نخل‌هایش سنگینی می‌کند و قهقهه کاخ‌نشینان، شبیه نهیب مار است، شبیه نعره مرموز جنایت... .

مدینه دلش را در بغداد جاگذاشته و توس، چشم‌به‌راه خبر غربتی از جنس خود در شهری دیگر است. امشب سه شهر در تکاپو است؛ توس و بغداد و مدینه؛ دو قتلگاه و یک تل بی‌قرار، شاید یک بام و دو هوا.

صدا از کدام سو می‌آید؟ صدای جوانی که لحنی عارفانه دارد؛ صدای جوانی با واژه‌های پررنگ شهادتین. باد، چنگ در موی افشان نخل‌ها افکنده است. باد، صدای جوان را به هر جا که می‌رسد، می‌کوبد.

باد سراسیمه می‌دود، مثل باد می‌دود، به توس، به بغداد می‌رود، با این خبر مغموم که بغداد مسموم شده است.

مولود بابرکت اسلام! هنوز گرمی دست‌های سخاوتمندی روی شانه‌های زمان باقی است.

هنوز شهادت تاریخ حلاوت ظهور تو را در برهه‌ای از آن دارد.

اگر عیسی در مهد لب به سخن گشود و یحیی در کودکی به نبوت رسید، تو تکرار تاریخ و دلالت قرآن در خاندان پیامبر اسلام بودی.

منبع: مجله اشارات