دلنوشته ها
  • 4708
  • 139 مرتبه
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها

طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها

1399/02/31 11:08:52 ق.ظ

طرح شکفتن...

چشم‌ها، پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها
 
 دست‌ها، تشنه تقسیم فراوانی‌ها

 
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
 
داغ‌های دل ما جای چراغانی‌ها

 

حالیا، دست کریم تو برای دل ما
 
سر پناهی است در این بی‌سروسامانی‌ها

 
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
 
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها

 
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها

 
سایه امن کسای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها
 

چشم تو لایحهٔ روشن آغاز بهار
 
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها

قیصر امین پور

آقا بیا تا انتقام سیلی زهرا بگیریم
 
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

شاید دعای مادرت زهرا بگیرد


آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت

این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد


آقا بیا تا این شکسته کشتی ما

آرام راه ساحل دریا بگیرد


آقا بیا تا کی دو چشم‌انتظارم

شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد


پایین بیا، خورشید پشت ابر غیبت

تا قبل از آن‌که کار ما بالا بگیرد


آقا خلاصه یک نفر باید بیاید

تا انتقام سیلی زهرا بگیرد

 


علی‌اکبر لطیفیان


من نذر کردم خاک‌پایت را ببوسم
 
 پایان شب‌های بلند انتظاری

آیا برای آمدن میلی نداری؟
 

من نذر کردم خاک‌پایت را ببوسم

آیا سر این بنده منت می‌گذاری؟
 

من قبل از این‌ها ویران نبودم

آباد بود این خانهٔ ما روزگاری
 

من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم

می‌خواستم پیشت بماند یادگاری
 

تا این‌که دل‌ها بوی سجاده بگیرند

باید بیایی و کمی تربت بیاری
 

یک روز می‌آیی و تا صبح قیامت

ما را به دست آسمان‌ها می‌سپاری
 

یک هفته دیگر دل آواره من

باید بسازد با فقیری با نداری

 


علی‌اکبر لطیفیان


دعا کنید که باران، به ما رجوع کند

سلام، فرصت فریاد! حضرت موعود!

منم ... همان‌که شما را کبوترانه سرود


همان‌که در غزلش رد پای باران هست

همان‌که نام شما را گذاشت؛ عشق کبود


چه روزگار غریبی است مهربان! ... بی تو –

غزل غزل دل تنها و تنگمان فرسود


تمام آینه‌ها خط به خط چروک شدند

بهار، پلک دلش را به سمت ما نگشود


شما که مخمل سجاده‌تان نسیم بهشت

شما که یوسف حسنید و نغمه داوود


دعا کنید که باران به ما رجوع کند

دعا کنید نمیریم در خزان رکود


چقدر نذر کنم شاخه‌های نرگس را؟

چقدر گریه کنم بین واژگان سجود؟


چراغ سبز خیابان نوید آمدن است

ولی هنوز کلاغان قصه‌های حسود،


امید آمدنت را بعید می‌شمرند

که راه‌ها همه تنگ‌اند و جاده‌ها مسدود ...


اگر مزاحم اوقاتتان شدم آقا!

به جان عشق ببخشید! بی‌سبب که نبود ...


در این‌که سخت بزرگید و خوب، شکی نیست ...

برای شاعر مصلوب عصر آتش و دود،


دعا کنید بمیرد به‌پای عشق شما ...

کسی که یک‌شب یلدا، اسیرتان شده بود


برای رفتن پاییز التماس دعا

به چشم‌های خدا می‌سپارمت بدرود!

 


 سودابه مهیجی