شکوه عبد
تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها
تو آمدی و رعیت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها
خدای خوب بهجای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها
بگو: مدینه علمی، علی در آن است
بگو: که واجب عینی ست حرمت درها
بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علیاکبرها
زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد
علیاکبر لطیفیان
مهی که بدرش مدام بدر است
کسی که دیگر خود خدا هم نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند بیان نماید خصال او را
مهی که بدرش مدام بدر است چو نور مطلق به شام قدر است
نه مدح چیزی به او فزاید، نه ذم کند کم کمال او را
مباد کو را بخوانی از خاک، به خاطر او به پا شد افلاک
بیا بخوان از حدیث لو لاک، شکوه جاه و جلال او را
چو دید او را خدای مبرور، فراتر از آنکه داشت منظور
به خاتمیت نمود ممهور رسالت بیزوال او را
در آن دمی که رسید از یار، پیام «اقرأ» در آن دل غار
دل حرا شد چو کاسه تار طنین قال و مقال او را
هنوز قال و مقال او از گلوی گلدستهها بلند است
هنوز هر جا مؤذّنی هست به یاد آرد بلال او را
هنوز مافوق معجزات است کلام او در تمام عالم
هنوز از یکدگر ربایند چو قند سحر حلال او را
مگر حدیث کساء و حوضش بهقصد قربت نخوانده باشی
که سرسپرده نگشته باشی کتاب او را و آل او را
بر آنکه دارد خیال بدعت ـ چه در رسالت چه در امامت ـ
سرود «قصری» بخوان و بنما ز بیخ راحت خیال او را
کیومرث عباسی «قصری