خدایا! از کودکیام، از نادانیام، از تباه شدن عمرم ناراحتم، حالا که با مشکلات آشنا شدهام معنی نماز و دلیل واجب بودنش را با تمام گوشت و خونم حس کرده و آن را با بندبند وجودم آمیختهام.
نماز را به دفتری تشبیه میکنم که در آن بارها نام تو آمده است. این دفتر را 17 مرتبه در روز میگشایم و از آن درس زندگی میآموزم.
خداوندا!
با تو از نادانیام گفتم امّا حال با تو از نماز میگویم. نماز یعنی من به تو نیاز دارم و تو مرا از مشکلات دنیا دور میسازی. من برای تو دوستداشتنی هستم و تو وسیلهای برای آرامش و گفتوگویم قراردادی.
خدایا!
قطرات اشکی که بر گونههای اشکم جاری است در برابر جلال و کرامت تو مانند قطرهای در برابر دریاست.
بارالها!
این قطرات کوچک و ناچیز را بپذیر.
پروردگارا!
وقتی نماز میخوانم حس میکنم تو مانند یک پدر بالای سرم هستی و تمام جهان هستی از هفتآسمان، هفتدریا، کهکشانها و خشکی را برای شنیدن صدایم آرام میسازی.
•
خداوندا به دستان و قلب کوچکم بنگر که چگونه طلب لطف و بخششت را دارد.
در کودکی تو را به گلی زیبا تشبیه کردم، امّا آن گل پس از اندکی خشک شد؛
تو را به دریا تشبیه کردم امّا آنهم محدود بود و انتهاپذیر
تو را به خورشید تشبیه کردم امّا کمنورتر و کمنورتر شد و سرانجام غروب کرد؛
خدایا دلم برایت تنگ شده است باآنکه میدانم همهجا هستی
امّا هرگاه قصد سخن گفتن با تو را دارم دستها و چشمانم را بهسوی آسمان میچرخانم؛
چراکه آسمان بیانتها و بیدریغ است و پر است از نشانههای تو، آسمان چون دستی مهربان همیشه بالای سر ماست.
معبودم!
در خردسالی از تو پرسیدم که چرا باید نماز بخوانم؟
تو با نگاهی مهربان و لبخندی مملو از حرارت و شرر گفتی:
بنده من!
ای عزیزترین آفریدهام!
کاری را واجبت کردم تا فراموشم نکنی و از من ناامید نشوی و تا بتوانم هر روز با تو گفتوگو کنم.
بارالها!
گرمای لبخندی که آن روز به من زدی تا حالا روشنکننده زندگیام است.
خدایا
این تن را برای عبادت لایق،
این قلب را برای شیدایی عاشق،
این چشم را برای دیدنت شایق
و این جان را به مقام قربت واصل گردان.