دلنوشته ها
  • 5329
  • 156 مرتبه
به حقیقت برو و بگو آمدم

به حقیقت برو و بگو آمدم

1399/02/31 09:43:44 ب.ظ

اگر گفتند: اینجا چرا آمدی؟
بگو: به کجا روم و به کدام در رو کنم؟
 این ره است و دگر دوم ره نیست این در است او دگر دوم در نیست

 اگر گفتند: به اذن کی آمدی؟
بگو: شنیدم
 بر ضیافت‌خانه فیض نوالت منع نیست در گشاده است و صلا درداده خوان انداخته

 اگر گفتند: تابه‌حال کجا بودی؟
بگو: راه گم کرده بودم

اگر گفتند: چی آوردی؟
بگو: اولاً دل‌شکسته که از شما نقل است:
 در کوی ما شکسته‌دلی می‌خرند و بس بازار خودفروشی از آن‌سوی دیگر است
 و ثانیاً:
جز نداری نبود مایه دارایی من طمع بخششم از درگه سلطان من است
 و ثالثاً:
الهی آفریدی رایگان، روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان، تو خدایی نه بازرگان

اگر گفتند: برونش کنید
بگو:
نمی‌روم ز دیار شما به کشور دیگر برون کنید از این در درآیم از در دیگر

 اگر گفتند: این جرئت را از که آموختی؟
بگو: از حلم شما

اگر گفتند: قابلیت استفاضه نداری
بگو: قابلیت را هم شما افاضه می‌فرمایید

باز اگر از تو اعراض نمودند
 بگو:
به و الله به بالله به تالله بحق آیه نصر من الله
 که من از دامنت دست برندارم اگر کشته شوم الحکم الله

 اگر گفتند: مذنبی (گناهکاری)
بگو: اولاً شنیدم شما غفارید و ثانیاً من ملک نیستم آدم زاده‌ام و ثالثاً:
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو آن‌کس که گنه نکرده و زیست بگو
 من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو

 اگر گفتند: این حرف‌ها را از کجا یاد گرفتی؟
بگو:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این‌همه قول و غزل تعبیه در منقارش

 اگر گفتند: چه می‌خواهی؟
بگو:
 جز تو ما را هوای دیگر نیست جز لقای تو هیچ در سر نیست

 


منبع: از نکته 61 کتاب هزار و یک نکته علامه حسن‌زاده آملی (حفظه‌الله)