دلنوشته ها
  • 5332
  • 156 مرتبه
فصل بهار

فصل بهار

1399/02/31 09:49:16 ب.ظ

می‌خوانمت از پشت درب‌های بسته در انتهایی‌ترین فصل آفرینش

تا کی در سکوت می‌مانی ای رؤیای رحمانی‌تر از باران؟

من در میهمانی سبز واژه‌ها تو را شنیدم و زیر باران صدایت کردم

و تو در نگاهی ژرف با لهجه شیرین یاسمن‌ها جوابم دادی

ای نوبهار من ... بر پیکره یخ‌زده دشت بتاب و روح مرده‌اش را عطرآگین کن

شکوفه‌هایت بوی سرسبزی باغ می‌دهند و بلبلانت آوای سرمستی سر داده‌اند

باران را صدا کن تا بر طراوتت شکوهی دیگر بیفزاید

ای زیباترین فصل خدا

سرودن آغاز کن و مرا تا انبوه ابرهای بهاری به همراه مرغان مهاجر پرواز بده

غنچه‌های نوشکفته‌ات رنگ زندگی دارند و چشمه‌های جوشانت بوی خوش تازگی می‌دهند

ولی ...

ولی هنوز شاپرک‌ها بغض خسته‌شان را می‌خورند و یاس‌ها، پای کبودی چشمشان را پنهان می‌کنند

و هنوز فصل زمین کامل نشده و هنوز منتظر است و انتظار فصل دیگری است.

مرا تا ظهور بهاری‌اش همراه باش و برای لحظه‌لحظه بودنش دعا کن... که بدون او بهاری نشاید