یا معشوق! تو خیلی خوبی، اما بسیار بدم! تو دیده بیدار جهانی، اما به هنگام زشتکاریهای من، چشم بر هم میگذاری، من هماره بهسوی تو میآیم و باز توبه میشکنم، تو اما مرا میشکنی و بازهم درهای رحمتت را به روی من میگشایی.
وقتی میخواهم تو را بخوانم و نامت را بر زبان آورم، از شدت شرمندگی سرخ میشوم. تو اما پرچمی سبز و آبی به دستم میسپاری و دست نوازش بر سرم میکشی.
چه بسیار روزها و شبها که دل و دست و دیده به نافرمانی تو میآلودم و بنده ناپسند تو بودم، ولی باز میدیدم که مرا غرق دریای رحمت و نعمت خویش میکنی و از خشم و غضب چشم میپوشی.
گاه میشود که بهجای بندگی تو - که نهایت آزادی است – بندهای مستحکم و محدودکننده شهوات، غفلتها و پذیرش دیگران را بر دست و پای خویش میبندم. تو اما با کرامت ویژه خویش به من تلنگر میزنی تا آنها را بگشایم و دیگرباره بهسوی تو بیایم.
چه بسیار گامهای خطا که برمیدارم و چه بسیار بیراههها که در آنها بهپیش میرانم، تو اما به گونههایی محسوس و نامحسوس راه مینمایانی و گامهایم را بهسوی دوستی و پاکی میکشانی. من راهی نابودی و اضمحلالم و تو طرفدار استمهالی! دلم میخواهد به من توفیق بدهی تا از مهلتهایت بهخوبی بهره ببرم.
خلاصه محبوب من! تو نهایت بزرگی و بخشندگی هستی و من نقطه کوچکی در جهان هستی که چشم و دل بهسوی تو و کرامتهایت دوختهام. چشم و دل مرا ناامید مکن!
عاشقانههایی برای خداوند، جواد نعیمی