جور آنها را ما داریم میکشیم؛ جای گله هم ندارد! وقتی دنیا یک واحد سیال باشد که همه باهم داریم میسازیمش، معنیاش این است که اعمال تکتک ما در سرنوشت این دنیا از آغاز تا پایان، نقش دارد. ما هم انسانیم و از نسل و جنس همان انسانهای قدرنشناس نمکدان شکن!
نزدیک سه قرن، برگزیدهترین برگزیدههای او را با شمشیر و زهر و زندان و شکنجه و تبعید استقبال کردند! زمین، دیگر روی سر برداشتن پیش آسمان نداشت!
انسانها از امتحان قدرشناسی بدجور سرافکنده بیرون آمده بودند! حالا دیگر وقت آن رسیده بود که جریمهای سخت بپردازند. جریمهای که قرنها بر دوش نسلها سنگینی کند و به اضطرار و التماسشان بکشاند؛ تا روزی که تمام عالم از صمیم قلب «منجی» را بخواهند و از اعماق جان او را بخوانند.
جریمه، سنگین بود؛ ولی امان از «عادت»! امان از «ندانستن» و «نشناختن»!
بشر، در طول قرنها به همین دنیای پست خو کرد! ندانست که بی او ماندن، توبیخ است، رنج است، درد است! با همین دنیای سیاه، سوخت و ساخت و زندگی کرد؛ بیآنکه به آن اضطرار نجاتبخش برسد که دست بردارد بهسوی آسمان و «او» را بخواهد.
جریمه، به ما ارث رسید؛ نسل در نسل! جریمه به هیچکس رحم نکرد. تمام دنیا تاوان داده است و میدهد؛ تا روزی که به آن بلوغ روشن برسد و اقامه کند آن افضل عبادات را و پایان این تنبیه طولانی را از مهربان حکیم، جایزه بگیرد.