دلنوشته ها
  • 8602
  • 101 مرتبه
من زینبم می‌خواهم از غم‌ها بگویم

من زینبم می‌خواهم از غم‌ها بگویم

1401/10/01 10:00:32 ق.ظ

من زینبم می‌خواهم از غم‌ها بگویم
من بلبلم می‌خواهم از گل‌ها بگویم

از دامن مادر گرفته تا اسارت
از آنچه دیدم در مصیبت‌ها بگویم

چون خاطرات دینی بسیار دارم
از کوچه‌ها تا دامن صحرا بگویم

دارم هزاران خاطرات تلخ و شیرین
از کربلا تا شام را یکجا بگویم

از مادرم زهرا بگویم آنچه دیدم
یا آنچه دیدم در اسارت‌ها بگویم

من زینبم گل پرور باغ بلایم
من باغبان لاله‌های کربلایم

من کشتی صبر علی را ناخدایم
فرمانده گردان صبر کربلایم

من تیغه لا سیف الا ذوالفقارم
انگشتر دست شه خیبرگشایم

من در اسارت نمره‌ای ممتاز دارم
رفته به معراج فلک صوت رسایم

من زینبم پرورده دامان عصمت
شیواترین غمنامه شهر صفایم

من آستانه بوس دربار حسینم
چون دوره‌گرد خیمه آل کسایم

من قهرمان ساحل دریای صبرم
من نسخه‌پیچ داروی دارالشفایم

من زینبم من زینب مشکل‌گشایم
تنهاترین شبگرد دشت کربلایم

من تازیانه دست یک دیوانه دیدم
دیوانه‌ای را مست یک پیمانه دیدم

دیدم ز گوشی گوشواره می‌کشیدند
یک دختری با اشک مظلومانه دیدم

دیدم لب خاکستری با خیزران را
بزم شراب و مجلس شاهانه دیدم

دیدم لبی را می‌کند قرآن تلاوت
مهمان‌نوازی دل هم از ویرانه دیدم

دیدم به روی گل آثار سیلی
مجروح پای کودکی دردانه دیدم

دیدم به مهمانی سری را در تنوری
بس گفتنی از زاده مرجانه دیدم

من دیده‌ام پای پیاده از مدینه
زهرا که از داغ دلش می‌زد به سینه

من دیده‌ام یک ارغوان سر بریده
هفتادودو نیلوفر در خون کشیده

من چهره مهتاب را در آب دیدم
خورشید را دیدم که در خاک آرمیده

من شاهد لب‌های خشک بسته داغم
بوسیده‌ام حلقوم و رگ‌های بریده

من صبر خود را کنج مقتل آزموده‌ام
آن دم که دیدم دست و انگشت بریده

من اشک‌ها را قطره‌قطره می‌شمردم
آن لحظه که می‌ریخت هر قطره ز دیده

من باغ خشک نینوا را آب دادم
چون پای هر یک بوته‌اش اشکم چکیده

چون صابرم، شد قسمتم محمل سواری
با اشک کردم لاله‌ها را آبیاری

من اشکبوس لاله‌های داغدار دارم
از شام تا شهر مدینه پاسدارم

من شیر یرخ بیشه دشت حجازم
از کربلا تا کربلا در اقتدارم

من ناظر سرنیزه‌های داغ بودم
شبگرد یک صحرای یرخ مرگبارم

من پیکری دیدم کنار یک مشک بی‌آب
این صحنه کرده تا قیامت بی‌قرارم

من یاس را در رشته زنجیر دیدم
خشکیده از گرما گل سرخ بهارم

بار سفر را روی محمل‌ها ببستم
دست رقیه بود آن شب بین دستم

اخبار مرتبط