ای مادری که طعم آتش را چشیدی
ای مادری که محسن خود را ندیدی
من زینبم پاسخ بده بااینهمه زخم
از خانه تا مسجد چگونه میدویدی
شرمنده شد حتی غلاف از بازوی تو
وقتی کمربند علی را میکشیدی
وقتی پدر را سوی مسجد میکشاندند
خود را کشاندی بر زمین اما رسیدی
میخواستی نفرین کنی اما نکردی
وقتیکه بالای سر او تیغ دیدی
دور علی پروانهسان میگشتی اما
شکوه نکردی هرقدر طعنه شنیدی
او از نگاه تو خجالت میکشید و
تو از نگاه او خجالت میکشیدی
بااینهمه گل زخم و با آن چشم تر
باز تو کوثر جاری قرآن مجیدی
پهلوبهپهلو میشوی و در تن
سر بازکرده بازهم زخم جدیدی
تو آنقدر فکر امامت بودهای که
آتش گرفتن را به جان خود خریدی
شاعر: مهدی نظری